بازگشت

اعتقاد به تفويض (ليبراليسم شرعي)


امام صادق (ع) تفويض را نيز مانند جبر باطل دانسته و گرايشگران و پيروان آن را محكوم به اشتباه و خطاء اعلام فرموده است. تفويض عبارت است از اينكه كسي قائل شود كه خداوند اختيار امر و نهي و قدرت قانونگذاري را مطلقا به انسانها واگذار كرده و آنان را به اختيار خود رها نموده است در اينجا سخن بسيار، دقيق و قابل تعمق است كه ناچار از توضيح آن مي باشيم، البته اين دقت و تعمق براي كسي است كه خواهان درك و شناخت موضوع تفويض باشد، پيشوايان رهگشاي و خاندان نبوت نيز با باريك انديشي و دقت فراوان، رهروان طريق حق بوده اند زيرا آنان مي گويند اگر خدا از راه اختيار و رها گذاردن انسان به خود، قدرت قانون گذاري را به آنها سپرده است، مي بايست آنچه را كه انسانها قانونگذاري و بدعت گذاري مي كنند مورد رضايت و خشنودي و تأييد او باشد و در برابر چنين قانونگذاري به آنها پاداش دهد و در آنچه را كه خيانت و جنايت مي نمايند كيفري نيابند زيرا در حقيقت به قول آنها تكليف و مسئوليتي در كار نيست، اين طرز فكر را به دو گونه مي شود



[ صفحه 102]



تعبير كرد: يكي آن كه انسانها بر خدا غالب و چيره شده اند و او را چه بخواهند و چه نخواهند مجبور به پذيرفتن نظريات و آراء قراردادي و اختياري خود كرده كه در نتيجه سستي و بي ارادگي خداوند را به ثبوت مي رساند، ديگر آن كه خداي متعال از قبولانيدن و به فرمان در آوردن انسانها طبق اراده خودخواه و ناخواه درمانده و عاجز شده است و امر و نهي را از روي درماندگي به آنها سپرده و آنان را تام الاختيار در تمام امور ساخته است. به همين جهت، اختيار مطلق در انتخاب كفر و گزينش ايمان را به خود آنها وانهاده است. نمونه ي چنين طرز تفكري را مي توان در قالب مثال ذكر نمود: فرض بر اين است كه مردي غلامي خريده تا كارهاي او را انجام دهد و كمر خدمت به فرمان او بندد و فضيلت سرپرستي او را دريابد و پيرو اوامر و نواهي او باشد، صاحب غلام، مدعي است كه او شخصي قدرتمند، مسلط، عزتمند و خردمند است و در ضمن دستوراتي به غلام خود داده و او را از كارهائي ممنوع و قد غن كرده كه در صورت اطاعت و پيروي از فرمانش، غلام را مورد عنايت و توجه خود قرار داده و به او جايزه و پاداشي بزرگ خواهد داد. از طرفي به او گفته كه اگر نافرماني كند و از اوامر و دستورات مقرره سرپيچي كند او را محكوم به عذاب و شكنجه و عقوبت دردناك نمايد.

وقتي اين شرايط برقرار شد، غلام از دستور مالك خود سرپيچي مي كند و با دستورات و امر و نهي آقايش مخالفت مي ورزد در اين صورت به هر چه فرمان داده شده و از هر چه نهي شده باشد، نپذيرفته و لذا اعتبار و اهميتي براي اراده و خواست مالك خود قائل



[ صفحه 103]



نمي شود و برعكس به دنبال خواست و اراده و ميل خود رفته و از هوي و هوس خويش پيروي مي كند، از سوي ديگر مالك هم نتواند او را در مسير پيروي امر و نهي خود قرار دهد و بر طبق خواست خود او را بپروراند و به همين دليل اختيار امر و نهي و انتخاب هر ارزشي را به خود بنده سپرده و به هر چه طبق خواست خودش انجام دهد آن را مورد رضايت و تأييد قرار خواهد داد و از اراده خود نيز صرف نظر كرده است، و فرض بر اين است كه اين مالك او را براي حاجتي بيرون فرستاده باشد و نيازمندي خود را نام برده ولي غلام از فرمان اربابش سرپيچي كرده و پيرو هوس و ميل خود شده و چون به خانه بازگشته، صاحب غلام مشاهده مي كند كه خلاف اراده و فرمان او عمل كرده و آنچه را كه خواسته به جايش چيز ديگري آورده است. مالك به او مي گويد چرا خلاف فرمان مرا برده اي و آنچه خواسته ام نياورده اي؟ غلام در پاسخ مي گويد:

تو خود اختيار و انتخاب را به دست من نهادي و من نيز طبق دلخواه آنچه خواسته ام آورده ام زيرا كسي كه به اختيار خود باشد چيزي مانع و سد او نخواهد بود، بنابراين نتيجه مي گيريم كه عقيده به تفويض محال و باطل است. در اين صورت ضرورت دارد كه به دو شكل اظهار نظر كنيم يا اينكه مالك قادر است غلام خود را مجبور به پذيرفتن امر و نهي خود سازد و به ميزان انجام امر و نهي نيز به او تاب و توان دهد و هنگامي كه فرماني به او داد يا او را از كاري نهي كرد پاداش و كيفر آن را هم به او برساند و از مخالفت خود برحذر داشته و او را آگاه كرده و به شناخت حقايق موفق سازد و با توجيه



[ صفحه 104]



و تشريح پاداش و كيفرش غلام را به اطاعت خود تشويق و تحريص كند تا بدين وسيله غلام قدرت مالك خود را به وسيله نيروي اطاعت از امر و نهي كه به او اعطاء شده، و تشويق و تحذيري كه نسبت به او انجام شده، دريابد در نتيجه عدل و انصاف مالك شامل حال غلام شده و حجتش بر او مسلم و آشكار خواهد شد زيرا مالك به غلام اتمام حجت كرده و او را از نافرماني ترسانده است در يك چنين شرايطي اگر غلام، ارباب خود را فرمان برد و اطاعتش نمود، واجب است كه پاداش يابد و اگر نافرماني و مخالفت ورزيد كيفر ببيند.

شكل ديگر فرض اين است كه مالك غلام، عاجز است و توانائي ندارد، در نتيجه كار غلام را به خود او واگذاشته است.

كار خوب انجام دهد يا بد كند، فرمان برد يا نافرماني كند مالك از كيفر و عقوبت او عاجز است او نمي تواند او را به پيروي از فرمان خود وا دارد. كه البته بايد گفت اثبات عجز و ناتواني با قدرت و الوهيت خدا منافات دارد و موجب بطلان امر و نهي و ثواب و عتاب الهي و مخالف با قرآن است كه مي فرمايد:

كفر را براي بندگانش شايسته و پسنديده نمي داند و اگر شكر و سپاس او را به جاي آوريد خشنود مي شود.

(الزمر آيه 9)

و نيز خداي متعال فرموده: از خدا آن طور كه شايسته و بايسته است، پرهيز داشته باشيد و جز مسلمان نميريد (آل عمران آيه 9) و فرمايش خداوند كه مي فرمايد:



[ صفحه 105]



جن و انس را نيافريدم مگر براي پرستش خودم، من از ايشان رزق و روزي نخواستم، و نمي خواهم كه به من غذا دهند (الذاريات آيه 56) و باز مي فرمايد:

خدا را بپرستيد و چيزي را با او شريك نسازيد (نساء آيه 4) و قريب به همين مضمون مي فرمايد:

خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا را نيز فرمان بريد و هنگامي كه آيات را مي شنويد از او روگردان نشويد. هر كس تصور كند خداي تعالي قانون و امر و نهيش را به بنده هايش واگذار كرده است عجز او را ثابت كرده و بر او تحميل نموده است كه هر كار خوب و بدي انجام دهند، بپذيرد و به خاطر اينكه معتقد است خدا همه امور را به دست او سپرده است امر و نهي و وعده و تهديد او را باطل كرده است، زيرا كسي كه كارش به خودش واگذار شود مطابق ميل و خواست خود كار مي كند. مثلا اگر كفر خواست يا ايمان، مانعي برايش نيست و ممنوع نمي باشد، هر كه معتقد به تفويض به اين معني باشد محققا و قطعا وعده و وعيد و امر و نهي خدا را ابطال كرده است و مصداق آن آيه 79 سوره ي بقره است كه مي فرمايد: آيا به برخي از آيات كتاب خدا ايمان داريد و به قسمتي ديگر ايمان نداريد سزاي كساني كه چنين مي باشند جز رسوائي در زندگي دنيا و سخت ترين عذاب در آخرت چيز ديگري نيست. خداوند از آنچه كه مي كنيد غافل نيست، خدا برتر است از آنچه پيروان به تفويض مي گويند ولي ما مي گوئيم، (ما يعني امام هادي و تشيع)، خداي تعالي توده انسانها را براي پيروي خود آفريده و توانائي پرستش خود را به آنها داده است.



[ صفحه 106]



بنابراين آن طوري كه خواسته و طبق مصلحتشان بوده امر و نهيشان كرده است و نيز پيروي از فرمانش را از انسانها پذيرفته و بدان خشنود است، و از نافرماني اش آنها را باز داشته و هر كس او را نافرماني كند نكوهش كرده و او را كيفر خواهد كرد. خدا در امر و نهي، مختار است هر چه را خواهد مي گزيند و بدان فرمان مي دهد، هر چه را بد بداند نهي كند و بدان كيفر دهد، زيرا به بندگانش توانائي پيروي از امر و اجتناب از گناه و مناهي خود را داده است. به خاطر اينكه خداوند داراي عدل و انصاف و حكمت بالغه است و حجت او با بشارت و انذاره ي كامل و رسالت و اختيار دار هم اوست، اوست كه مي تواند هر كس را بخواهد از ميان بندگان خود براي ارسال پيامش و تبليغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هايش برگزيند. محمد (ص) را برگزيد و او را همراه با پيام هائي به سوي خلقش فرستاد در حالي كه گروهي از كفار قومش از روي حسادت و تكبر گفتند: چرا اين قرآن بر دو مرد بزرگ از دو قريه ي معروف نازل نشد (زخرف آيه 30) كه مقصود از اين دو مرد يكي اميه بن ابي الصلت بود و ديگري ابامسعود ثقفي - خدا اين گزينش و نظر را مردود شمرد و ابطال كرد و انتخاب و رأي آنها را امضاء نكرد. آنجا كه مي فرمايد: آيا آنان رحمت پروردگار تو را تقسيم مي كنند؟ اين ما هستيم كه معيشت را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كرديم و بعضي از آنها را بنا به مصلحتي، در درجاتي برتر قرار داديم تا برخي، بعضي ديگر را مسخر و تابع خود كنند. و رحمت پروردگار بهتر و بالاتر است از آنچه آنها گرد مي آوردند.



[ صفحه 107]



از اين رو هر چه را دوست داشت برگزيد و هر چه را بد دانست، قدغن كرد بنابراين هر كس او را فرمان برد، پاداش دهد و هر كس او را نافرماني كند كيفر دهد، و اگر اختيار كار خود را به بندگانش سپرده بود، انتخاب اميه بن ابي الصلت و ابامسعود ثقفي را براي قريش امضاء مي كردند، زيرا اين دو در نظر آنان از محمد (ص) برتر بودند و چون خداوند مؤمنان را بفرموده خود ادب كرده و مي فرمايد: (هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه اي را شايسته نيست كه چون خدا و رسولش در كاري حكمي دهند پيش خود حكمي اظهار كنند و در مقابل خدا و رسولش صاحب اختيار باشند، و اختيار و انتخاب را بر طبق هواي نفس و خود سري، به آنها اجازه نداده و از آنها جز پيروي فرمان او و اجتناب از نهي او را به وسيله كسي كه برگزيده است، نپذيرفته و هر كس او را اطاعت كند به حق رسيده و هر كس او را نافرماني كند گمراه و سركش گرديده و حجت وي بر او تمام است زيرا به انسانها نيرو و توانائي داده تا از فرمان او پيروي و از نهي او دوري كنند. به همين دليل است كه او را از ثواب خود محروم مي سازد و به كيفر مي رساند و اين عقيده يعني حالت ميانگين كه نه جبر است و نه تفويض، اميرالمؤمنين علي (ع) نيز در مورد آن گزارشاتي داده است، اخبار و احاديث نشان مي دهد كه شخصي به نام عبايه بن ربعي اسدي از آن حضرت درباره استطاعت و قدرتي كه به وسيله آن قيام و قعود و كاري انجام گيرد پرسيد يعني در مورد نيروي زير بناي انجام امور و جست و خيزها و فعل و انفعالات ناشي از آن سئوال نمود؟ حضرت امير (ع) در پاسخش مي فرمايد:



[ صفحه 108]



اي عبايه تو در زمينه ي توانائي و قدرتي پرسيدي كه آن را در برابر خدا دارا هستي (من دون الله) يا با خدا (مع الله) اين قدرت را داري، عبايه پاسخي نداد آنگاه حضرت باز فرمود:

بگو: عبايه گفت چه بگويم؟ فرمود: اگر بگوئي تو داراي آن قدرتي، من دون الله، تو را خواهم كشت و اگر بگوئي داراي قدرتي با خدا هستم (مع الله)، تو را خواهم كشت گفت پس چه بگويم؟ فرمود: بگو كه تو داراي قدرتي اما، به وسيله خدائي كه آن را در برابر تو دارا است يعني قدرت من از جانب خداست. و اگر به تو قدرتي عنايت كند از بخشش و عطاي اوست و اگر از تو آن قدرت را بگيرد از روي آزمايش است، مالك حقيقي اوست و توانائي حقيقي بر هر چه تو را بدان وسيله توانا ساخته، اوست. آيا نشنيده اي كه مردم از خدا درخواست جنبش و توانائي و قدرت مي نمايند و مي گويند (لا حول و لا قوة الا بالله) عبايه مي گويد:

يا اميرالمؤمنين تأويل چنين كلامي چيست؟ حضرت مي فرمايد: يعني براي انجام نافرمانيها، جنبشي نيست مگر اينكه خدا ايشان را در برابر آنها نگه مي دارد و براي ما نيروئي جهت اطاعت خدا نيست، مگر به ياري و كمك خدا، راوي گويد: عبايه برخاست و دست و پاي آن حضرت را بوسه زد (شخصي از حضرت امير معناي لا حول و لا قوه الا بالله را پرسيد. حضرت با تأويلي ديگر فرمود: با خدا داراي چيزي نيستيم يعني با او در چيزي شريك نمي باشيم و صاحب و داراي چيزي نيستيم مگر اينكه خود خدا ما را بهره مند از چيزي كند بنابراين هر گاه ما را صاحب و داراي چيزي گردانيد، مسلما او از ما داراتر



[ صفحه 109]



و غني تر است و اوست كه بايد تكليف نمايد (امر و نهي نمايد) و هر گاه آن چيز (توانائي بر آن) را از ما گرفت تكليف را از ما برداشته در مورد آن مواخذه و بازپرسي نمي نمايد. روايت شده كه چون نجده به خدمت حضرت امير رسيد از او در مورد معرفت و شناسائي خدا پرسيد و گفت: يا اميرالمؤمنين به چه وسيله اي پروردگار خود را شناختي؟

در پاسخش فرمود: به وسيله تمييز و تشخيصي كه به من عنايت فرمود و به كمك عقل و خردي كه مرا رهنمون گرديد، نجده گفت بنابراين آيا شناخت و معرفت با شما عجين و جزء سرشتتان شده يعني وادار به اين شناخت شده ايد؟ حضرت در پاسخ فرمود اگر وادار به اين شناخت شده بودم در برابر نيكي و احساني كه مي كردم ستوده نمي شدم و در مقابل بد كرداري، نكوهش و توبيخي نداشتم و شخص نيكوكار به سرزنش و عتاب شايسته تر بود از آن كس كه بد كرداري مي كند، از اين رو دانستم كه خدا پاينده و پايدار و قائم به ذات خود است و غير از او هر چه كه هست پديده هائي دگرگون و نابود شونده مي باشند. (ما دونه حدث حائل زائل) خداي پاينده و قديم مانند پديده هاي نابود شدني نيست نجده گفت:

اي اميرالمؤمنين دريافتم كه تو حكيم ماهر، و بليغي هستي حضرت فرمود من در كار خود مختارم و اگر به جاي نيكي، بدي كنم بر آن كار بد كيفر خواهم ديد.

روايت ديگري نقل شده كه وقتي حضرت امير از شام برگشت در پاسخ پرسش شخصي كه به او گفت: اي اميرالمؤمنين بما بگو كه بيرون



[ صفحه 110]



آمدن ما از شام به قضاء و قدر بود؟

فرمود: آري اي شيخ شما بر بلندي و تپه اي برنيامديد و به دشتي سرازير نشديد مگر به قضاء و قدر خدا، آن مرد گفت: بنابر اين رنجي كه بردم بايد به حساب خدا گذارم.

حضرت فرمود: اي شيخ دم فرو بند زيرا خدا با اين سفر به شما مزد بزرگي داد. و به برخاستن و نشستن و مراجعت شما مزد و ثواب دهد. شما در كار خود مجبور و ناچار نبوديد، شايد گمان مي كني كه قضاء، حتمي و تقدير لازم بود اگر اين سفر آن طور كه گمان مي كنيد بوده باشد، پاداش و عقاب بيهوده و باطل و وعده و وعيد، از ميان رفته است و هيچ چيز بر حقيقت خود استوار نباشد، اين گفتار بت پرستان و دوستان شيطان است، خداوند فرمان خود را براي حسن اختيار و انتخاب و نهي را براي دور داشتن و تحذير به بندگان مقرر فرموده است، او از روي اجبار و اكراه اطاعت نشود و در عصيان و نافرماني بنده مغلوب و محكوم نمي باشد و آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست بيهوده و بدون هدف نيافريده است.

اين گمان آن كساني است كه بي ايمان هستند، واي بر آن كساني كه كافرند و واي بر آنها از آتش دوزخ، آن شيخ برخاست و سر مبارك حضرت امير را بوسه زد و اين قطعه را سروده و مي گفت:

انت الامام الذي نرجو بطاعته

يوم النجاه من الرحمن غفرانا

اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا

جزاك ربك عنا فيه رضوانا



[ صفحه 111]



فليس معذرة في فعل فاحشة

قد كنت راكبها ظلما و عصيانا

آن امامي تو، كه از طاعتش اميد داريم

از خدا مغفرت ما همه، در روز نجات

شبهه ي ديني ما را تو نمودي روشن

مزد يابي ز خدا از طرف ما روضات

نيست در كار بد هرزه، ره معذرتي

كه شدم مرتكبش از ره عصيان و ستم

بنابراين اميرالمؤمنان موافق مطابق قرآن راهنمائي كرده و اعتقاد به جبر و تفويض را كه هر دو باطل و كفر است و مورد تكذيب قرآن، نفي كرده، بايد به خدا پناه بريم از گمراهي و كفر و ما نه به سيستم اعتقادي جبر و نه به سيستم اعتقادي تفويض هيچ كدام معتقد نيستيم، بلكه به حالت بين آن دو كه به نام منزلة بين المنزلتين مي باشد اعتقاد داريم و آن عبارت است: از امتحان و اختيار به وسيله استطاعت يا توانشي كه خداوند به ما عنايت فرموده است و بدان وسيله ما را به عبادت گماشته است همان طوري كه قرآن بر آن گواه و پيشوايان برگزيده و نيكوكار بدان اعتقاد دارند.

نمونه اي كه مي توان براي امتحان به وسيله استطاعت و توانش ارائه داد، اينكه مردي است كه بنده اي دارد و مال بسيار دارا مي باشد و مي خواهد با شناخت و دانستن فرجام كار آن بنده، او را بيازمايد. از طرفي هر چه مي خواهد از دارائي خود به بنده اش مي دهد و كارهائي نيز به او پيشنهاد كرده و در ضمن به او مي فهماند كه خوب كدام



[ صفحه 112]



است و بد كدام و به او مي گويد مال را در راه آن كارها صرف كند و نيز مالك، يك سلسله از امور را كه خود دوست ندارد او را از آن نهي كرده و به او قبلا يادآور شده كه از آن ها دوري كند، البته او مي تواند آن مال را در دو جهت به كار برد: يا مي تواند آن را در راه پيروي از فرمان مالك و پسند خاطر او صرف كند و يا در مسير نهي و خشم او يعني در جهت عكس خواسته هاي مالك، مالك او را در آزمايشگاهي مسكن داده و به او اعلام كرده كه سكونت در آن موقتي است و براي او يك خانه زيباي ابدي در نظر گرفته است و پس از مدتي به هر حال از اين خانه آزمايش (آزمايشگاه موقتي) خارج خواهد شد و به آن خانه ي زيباي ابدي كه پاداش و يا عذابي دائم و جاويد در آن نهاده است منتقل خواهد شد كه در آن جا انواع نعمتها و اقسام عذاب ها موجود است و اگر بنده مال و آنچه كه به او داده شده در راهي صرف كند كه به او امر شده، آن پاداش جاويد را در آن خانه ابدي كه به آنجا خواهد رفت به او خواهد داد و اگر آنچه را كه به وي داده در راهي كه نهي و غدقنش كرده مصرف كند آن عذاب و شكنجه ابدي را در آن خانه ي جاويد خواهد ديد، مالك در مورد آن خانه ي موقتي نخست حدود و شرايطي را مقرر نموده است كه در دنيا آن را به بنده بخشيده و مقرر كرده كه چون بنده به اين حد و شرط رسد آن مال را جابه جا كند و با اينكه مالك هميشه و همه وقت صاحب آن بنده و مالك اصلي آن مال است وعده داده است كه مال را تا زماني كه در اين خانه موقتي است از او نگيرد، تا مدت سكونت مقرر خود را به پايان رساند و مالك هم به اين قرار داد و وعده وفادار



[ صفحه 113]



است زيرا وي موصوف به عدالت و وفاء و انصاف و حكمت است آيا اگر اين بنده مال را در راهي كه به او فرمان داده مصرف كند مالك نبايد وعده پاداشي را كه به او داده وفا كند و به او تفضل و رحمت نمايد و آيا نبايد به او كه در يك خانه نابود شدني به كارش گماشته پاداش طاعتش را نعمتي جاويد و پاينده در خانه ابدي دهد.

حال اگر آن بنده مال را، در مدت سكونت در خانه موقتي در مسيري كه وي را نهي كرده مصرف كند و با فرمان مالك به مخالفت برخيزد، در نتيجه بايست او را به عقوبت جاوداني كه به او وعده داده شده، گرفتار كند، مالك در اين عقوبت هرگز به او ستمي نكرده است زيرا از پيش به او گفته و اعلام كرده و به او فهمانده است، بنابر اين وفاء به عهد و وفاء به تهديد بر او لازم است.

به اين ترتيب نيز خداي قادر قاهر متعال چنين است و بدين صفات متصف مي باشد. اما مولا و مالك همان خداي عزوجل است و بنده در نقش آدمي زادگان است كه به قدرت خداوند در اين جهان آفريده شده اند و مال در مثال فوق همان توانايي وسيع اوست، و امتحان او اظهار حكمت و قدرت است و خانه ي موقتي و ناپايدار همان دنيا است كه آزمايشگاه وسيعي براي امتحان بندگان است و مقداري از مال كه مالك به بنده داده تا او را امتحان كند همان استطاعت و توانشي است كه آدمي زادگان دارند و اموري كه خداوند مهربان فرمان داده است تا مال را مصرف كنند، همان توانائي پيروي از مسير پيامبران و اقرار و اعتراف به آنچه كه از طرف خداوند آورده اند و دوري و اجتناب از اموري است كه از آن نهي شده اند، مي باشد كه روش هاي نهي شده



[ صفحه 114]



همان راه و مسير شيطان است و وعده خدا كه نعمت ابدي است همان بهشت است و خانه پايدار و فاني و آزمايشگاه همان دنيا مي باشد و خانه ديگر كه پايدار و باقي است آخرت است بنابراين، سيستم اعتقادي ميان جبر و تفويض كه عقيده شيعه نيز بر مبناي آن است، همان امتحان و اختيار و آزمايش است كه بوسيله ي توانشي كه خدا به انسان داده به عمل مي آيد و توانش و استطاعت در پنج شرط و يا پنج امر تحقق مي پذيرد كه امام صادق (ع) آنها را نام برده و توضيح داده است عبارتند از: 1- صحت آفرينش يا سالم بودن اعضاء، 2- آزادي اجراي تكليف 3- فرصت اجراي تكليف 4- قدرت و توانايي اجراي كار، 5- سبب مهيج يا انگيزه انجام عمل (يعني عقيده به حالت ميانگين جبر و تفويض، در كادر اين مفاهيم تحقق مي پذيرد).