بازگشت

شعر در خدمت مبارزه سياسي و بيداري


حال كه از عطر گل دانش امام كه حاكي از شم هاشمي اوست، بهره مند شديم و صفحه ذهن را در پرتو دانش امام كه اقيانوس پر بها و گنجينه ي گرانقدري از حقايق و رموز جهان آفرينش را در آن منعكس و منور مي سازد و گوشه هائي از كرامات و روشن بيني او را بيان داشتيم، به سوي كارواني نوين بر مي گرديم و افكارمان را متمركز و متوجه اظهارات شبلنجي شافعي مي نمائيم او در كتابش نور الابصار گوشه اي از درخشان ترين وقايع پيشواي دهم را بيان مي كند.

و نيز در تاريخ ابن خلكان و غيره نگارش يافته است كه روزي بطحايي پيش متوكل از امام هادي سعايت نمود و از وي به بدي ياد كرد و او را چنين وانمود ساخت كه: ابوالحسن علي بن محمد در خانه ي خود پول و اسلحه ذخيره كرده تا بر ضد خليفه نهضت كند، خليفه هراسناك گروهي را مأمور تحقيق و تفتيش از خانه ي امام كرد مأموران نابهنگام بر خانه ي امام هجوم آوردند، و ديدند كه حضرت روي زمين مقابل قبله نشسته و مشغول تلاوت قرآن است،



[ صفحه 145]



پس به فرمان رئيس، مأموران تحقيق، منزل را جستجو كردند و چيزي نيافتند او را با احترام به نزد خليفه آوردند، متوكل در محفل عيش خود مشغول نوشيدن شراب بود در آن نيمه شب امام را در بحبوحه ي مستي خليفه، وارد مجلس عيش و نوش كردند، متوكل كه مست لايعقل بود مقدم امام را گرامي شمرد، دستش را گرفت و در كنار خود جايش داد و بعد جام شراب خود را جلوي امام گرفت. (به خيال خود بزرگترين احترامات را درباره ي اين مهمان نازنين به كار مي برد). امام با سادگي و صراحت فرمود: و الله ما تخامر لحمي و دمي قط فاعفني: به خدا سوگند هنوز گوشت و خون من با شراب نياميخته. مرا معاف بدار، متوكل جام شراب را خود سركشيد و آن وقت گفت: پس براي من چند بيت شعر انشاد كن. امام هادي (ع) از سرودن شعر هم معذرت خواست: و فرمود: اني قليل الروايه للشعر متوكل اين عذر را نپذيرفت و گفت ممكن نيست حتما بايد شعري بخواني، در اين هنگام امام علي نقي اين قطعه را سرود و فرمود:

با توا علي قلل الاجبال تحرسهم

بر قله هاي بلند خانه كردند و نگهبانشان

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل

مردان دلاور بودند ولي آنان را سودي نداشت

و استنزلوا بعد عزمن معاقلهم

و از آن علو و عزت فرودشان آوردند

و اودعوا حفرا يا بئسما نزلوا

و در دل گورشان سپردند چه بدبخت بودند



[ صفحه 146]



ناداهمو صارخ من بعد مارحلوا

بر گورشان فريادي چنين غريو انداخت

اين الاسره و التيجان و الحلل

كه آن دستبندها و تاج و زينت ها چه شدند

اين الوجوه التي كانت منعمه

آن چهره هاي ناز پرورده چه شدند

من دونها تضرب الاستار و الكلل

كه در پشت پرده هاي ناز و نعمت پنهان بودند

فافصح القبر عنهم حين ساء لهم

خاك گور آشكارا در پاسخ اين فرياد گفت

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل

اكنون بر آن چهره هاي ناز پرورده كرم هاي قبر مي غلطند

يا طالما اكلوا يوما و ما شربوا

روزگاري بود كه اينان دنيا را مي خوردند

فاصبحوا بعد ذالك الاكل قد اكلوا

و اكنون نوبت به دنيا رسيده كه آنان را بخورد

محفل عيش و نوش يكباره به مجلس وعظ و نصيحت تبديل شد، متوكل به سختي گريه كرده نديمانش نيز اشك ريختند، سخن مؤثر و قاطع امام هيجان شديدي پاي آن سفره شراب در انداخت، متوكل با خضوع و شكستگي آشكاري از امام معذرت خواست و او را با همان احترام و تجليل دوباره به خانه اش بازگردانيد.



[ صفحه 147]