بازگشت

رقباء و ياران وفادار امام


تاريخ يعقوبي و نور الابصار و رساله ي موكب امام حوادثي جالب را در زمينه تحولات سياسي زمان امام هادي نقل مي كنند از آن جمله تاريخ يعقوبي در فصلي از فصول خود مي گويد:

متوكل در ضمن ارسال نامه اي به سوي امام هادي خواهان عزيمت وي از مدينه به سامرا مركز فرماندهي جديد خلافت عباسي شد.

همان طوري كه گفته شد انگيزه ارسال نامه از متوكل به امام هادي، گزارشات عبدالله بن محمد حكمران مدينه به دستگاه خلافت بود و بيان داشتيم كه اساس چنين گزارشات و اتهاماتي حب جاه و مقام و ارتقاء مقام سياسي و تقرب به دستگاه خلافت بود، اين حكمران چاپلوس و رجل سياسي در نامه خود براي متوكل اظهار مي دارد كه مردم معتقد با امامت و رهبري علي بن محمد (امام هادي) شده و او را امام مي خوانند بدين ترتيب متوكل را از موقعيت خاص و محبوبيت او در قلوب توده مردم به هراس افكند تا اين كه بالاخره خليفه مصمم به انتقال امام از مدينه به سامرا شد و مأموريت اين انتقال را نيز به يحيي بن هرثمه واگذار نمود.

يحيي بن هرثمه فرمانده يكي از واحدهاي ارتش متوكل بود، وي امام را حركت داد و نهايت ادب و احترام و تجليل را در موكب ايشان مصروف داشت تا اينكه به سوي بغداد روانه شدند و آنگاه به موضعي به نام «الياسريه» توقف كردند در اين توقف اسحاق بن ابراهيم



[ صفحه 158]



استاندار بغداد به حضور امام شرفياب شد و افتخار ملاقات يافت، اسحاق اشتياق و تمايل مردم آن ديار را در ديدار و زيارت امام وصف ناشدني معرفي مي كند او كه نماينده متوكل در آن سامان بود ازدحام توده مردم را براي دستبوسي و مشاهده امام غيرقابل تصور توصيف مي كند. (عليرغم تبليغات ماهرانه اي كه از طرف دستگاه خلافت بر عليه امام هادي و شيوه او مي شد، باز هم مردم با شناختي عميق و بينشي آگاهانه توفيق گرايش و محبت به ولايت علوي را يافته بودند و هر چه ستمگري دستگاه خلافت بيشتر مي گشت تجلي مظاهر علوي و شكوفايي حجج الهي فزون تر مي نمود).

به هر تقدير حركت امام از مدينه به سوي عراق ادامه داشت هرثمه مي گويد:

من شخصا امور حضرت را انجام مي دادم و با وي خوش رفتار بودم در يكي از روزهاي سفر، ديدم كه امام جامه باراني پوشيده و دم اسب را گره زده است! از كارش در شگفت شدم زيرا آن روز آسمان صاف و بي ابر بود! خورشيد همه جا را نورافشاني مي كرد، نشاني از ابر و باران ديده نمي شد، در بيابان همواره در سير و حركت بوديم، مدتي طول نكشيد كه ابري از گوشه آسمان پديد آمد باراني سخت باريدن گرفت كار بر ما مشكل گشت.

آنگاه امام نگاهي به من كرد و فرمود: مي دانم كه در امر سفر منكر شدي و از آنچه كه ديدي در شگفت آمدي! گمان كردي كه مي دانم باران خواهد آمد و تو آن را نمي دانستي و يقين به آگاهي من نداشتي، من در بيابان زندگي كرده ام، بيابان نشينان بادي را كه به دنبال



[ صفحه 159]



آن باران است مي شناسند من هم بادهائي كه مي وزد خوب مي شناسم، امروز بامداد، بادي وزيدن گرفتن كه بوي باران از آن استشمام مي شد، ناچار تهيه راه سفر را از پيش ديدم!

استاندار بغداد: اسحاق بن ابراهيم، يحيي بن هرثمه را به گوشه اي خواند و گفت اي يحيي امين مرد امام نقي (ع) پسر پيامبر است، تو متوكل را خوب مي شناسي دشمني او را با خاندان نبوت مي داني، اگر چيزي به خليفه بگوئي كه وي را وادار به كشتن امام كند، واي بر تو كه پيامبر دشمنت خواهد بود.

يحيي گفت به خدا سوگند كه چيزي از او نديدم كه برخلاف باشد بلكه هر چه ديدم تمام خوب و ايده آل بود سپس به سامرا رهسپار شديم، ابتدا به ديدار «وصيف تركي» رفتيم. چون از اصحاب و مأمورانش بودم، مرا ديد و گفت: اي يحيي به خدا سوگند اگر مويي از سر اين مرد كم شود درخواست خونش به جز من كسي نخواهد كرد.

من از سخنان استاندار بغداد و وصيف تركي كه رئيس تشريفات دربار متوكل عباسي و از خواص و ياران دستگاه خلافت بودند نسبت به امام شيعه تعجب نمودم آنگاه به نزد خليفه رفتم و آنچه را كه از امام ديده و شنيده بودم براي متوكل نقل كردم، خليفه هديه و خلعتي به امام هادي تقديم داشت و در ظاهر به شدت نسبت به او احسان و نيكي مي نمود.

چه بسيارند كساني مانند وصيف تركي، رياست تشريفات دستگاه خلافت و اسحاق بن ابراهيم استاندار متوكل در بغداد كه هر چند مردي صاحب منصبند و در مقامات عاليه كشوري و لشكري و در دستگاه



[ صفحه 160]



قدرت مي باشند اما پناهگاه راستين مردمان بي پناه و يار و ياور ستمديدگانند در اين حالت است كه شخصي مأيوس، خدا را سپاس مي گذارد و احساس مي كند گروهي با مأموريت الهي هر نوع مأموريت و معذوريت را مردود دانسته و با احساس مسئوليت و تعهد به مشكلات ستمديدگان و درماندگان رسيدگي مي كنند.

از پيامبر اسلام پيامي داريم كه مي فرمايد: روز رستاخيز توده هاي بشري خواهند ديد كه گروهي آهسته آهسته به صحراي محشر مي آيند، اين گروه خندان و شادان هستند، از سيمايشان نور درخشنده اي مي تابد كه درخشندگي آن تا به عرش پيوسته است!

از يكديگر مي پرسند كه اينان كيانند؟ فرشته آسماني ندا دهد كه آنان جوانمردان و شير زناني هستند كه در دنيا در دستگاه قدرت و در نزد صاحبان جاه و مقام و زورمندان، نفوذ كلمه داشتند، همواره به داد مردم مي رسيدند، حساب و كتابي ندارند، پاداش آنان با خداست.

آري خوشا به سعادت آنها كه در هر لباس و در هر مقام منشاء خير و رفاه خلق خدايند اين قبيل افراد كه همواره در طول روزگار در زواياي تاريك تاريخ بوده و هستند و خود را وقف و صرف خدمات خداپسندانه به توده انسان ها كرده اند، اشخاصي مانند مؤمن آل فرعون و آسيه ملكه مصر و زن فرعون، علي بن يقطين از شيعيان پاك علوي دستگاه خلافت هارون و وصيف تركي و اسحاق بن ابراهيم نمونه هائي از اين رادمردان و شيرزنان هستند كه رخسار سياه و تاريك تاريخ را سفيد و روشن داشته اند.



[ صفحه 161]