بازگشت

شكوه ورود امام به سامراء


سيد عبدالوهاب البدري هنگامه عظيم ورود امام دهم شيعه به سامرا را چنين توضيح مي دهد:

هنگامي كه موكب امام هادي از بغداد به سوي سامرا حركت نمود، مردم آن ديار متوجه تشريف فرمائي امام شدند، و در مسير امام گرد آمدند و گردن مي كشيدند و چشمان خود را به كاروان و حركت اسبان حامل امام دوخته بودند، دل ها از شوق ديدار امام مي طپيد و بالاخره هرج و مرج و سر و صدا در هر ناحيه اي كه ناشي از هيجان مردم براي مشاهده ي رهبر عالي قدر خود بود بوجود آمد.

موج جمعيت از سوي بازار و كوي و برزن به سوي مراكز عمومي و



[ صفحه 165]



ميادين بزرگ شهر سرازير شد، ولوله و همهمه ي عجيبي سراسر سامرا را فراگرفته بود مغازه ها و تجارتخانه ها بسته شد، مردم كارها را تعطيل كردند، چرخ ها از حركت ايستاد، نفس ها در سينه حبس شد، زنان، مردان، كودكان، خرد و كلان، عامي و عالم، همه و همه در اين استقبال عظيم تاريخي شركت جستند و نمونه ي كوچكي از رستاخيز بزرگ قيامت را مجسم نمودند، ازدحام توده مردم پياده روها را دچار مشكلات عبور و مرور كرده بود، مردم در خيابان اصلي در مسير خط سير تجمع نموده بودند، خياباني كه صد و بيست متر عرض داشت. موكب شكوهمند پيشواي دهم شيعه در ميان ابراز احساسات پرشور و كف زدنها و هلهله ها و اشارت و اعلام شعارهاي متنوع و خوشامد گوئيها و هيجانات مردم بغداد و سپس سامرا در حال حركت بود. سربازان نيزه به دست در جلوي جمعيت ايستاده و از ورود توده مردم به داخل خط سير موكب امام جلوگيري مي كردند و دسته هاي مختلف ارتش متوكل آماده سركوبي هرگونه اغتشاش و انقلاب مردمي بودند چه آنكه پيش بيني كرده بودند كه مبادا با ديدن امام تجري يابند و تشجيع شوند و بر عليه دستگاه خلافت سر به شورش و شعار بردارند.

در اين جنجال و هنگامه تاريخي بود كه متوكل را از استقبال شورانگيز مردم آگاه كردند. خليفه، فرستادگاني به سوي اسحاق بن ابراهيم رئيس پليس و استاندار بغداد اعزام داشت و به او پيغام داد كه حركت موكب امام را متوقف سازد و ورود وي را به سامرا به تعويق اندازد و لااقل تا شب صبر كند و سپس در شب اجازه حركت دهد، ابراهيم نيز به دستور خليفه حركت را به تأخير افكند، موكب



[ صفحه 166]



امام شبانه وارد سامرا شد.

(اما بايد گفت كه سياهي شب مانع از درخشش نور حقيقت و حاجب تشعشع نور ولايت نبوده و نيست متوكل صفت ها هر چند كه قصد دارند مردمان را در شب و حقيقت را در سياهي شب پنهان كنند و اعمال ضد انساني خود را جامه روشن روز بپوشانند اما نخواهند توانست حقايق را واژگون و دگرگون كنند و به هر حال مردماني انديشمند از رهگذر همين تاريكي ها دريچه اي به سوي نور و روشنائي خواهند گشود كه آن دريچه آنان را به سوي كمال خواهد كشاند).

متوكل ظاهر ساز با شنيدن خبرهائي از استقبال گرم مردم، بي صبرانه در انتظار ظهور قدوم امام بود و حتي خود را بيش از حد مشتاق ديدار امام مي نمود. زيرا مي خواست بداند اين شخصيت ارجمند و عالي قدر كه كارها به خاطر ورودش تعطيل گرديده و مردم را گرد هم جمع كرده تا آنجا كه همه زندگي و كار و كاسبي خود را رها كردند كيست، ميل داشت چهره ي اين مرد قهرمان روزگار خلافت خود را كه به خاطر او استقبال گرم و پرشور به عمل آمده است ببيند در حالي كه متوكل مي ديد كه از سالياني دراز تا كنون برايش چنين تظاهرات و دمونستراسيون شگفت انگيزي در طول خلافتش رخ نداده است با اينكه مردم را تحت فشار سرنيزه مرعوب خود ساخته بود اما هرگز پديده اي بدين بزرگي به نفع او اتفاق نيفتاده بود.

علت آن بود كه او مي پنداشت مي توان مردم را با زور و سرنيزه متوجه و متمايل به خود كند و در نتيجه با ارعاب و ترور مي تواند محبوب القلوب و منفوذ الافكار گردد. به هر تقدير موكب امام در ميان شور و



[ صفحه 167]



احساسات و شعارهاي ارزنده هزاران مسلمان به سامرا نزول اجلال نمود.

چهره ي تابناك ولايت علوي از سيماي مشعشع پيشواي دهم شيعه نمودار شد، پاسداران موكب امام، حضرت را به مقر خلافت رهنمون شدند و امام وارد كاخ خلافت گرديد متوكل به پيشباز آمده و بعد از خوشامدگوئي او را به صدر مجلس دعوت نمود و سپس با درود و تبريك فراوان به پيشگاه امام، وي را در كنار خود روي تخت خلافت نشاند.

وزيران و فرماندهان واحدهاي نيروهاي نظامي متوكل نيز به رسم احترام و اجلال ايستاده بودند، آنگاه بعد از چند لحظه، سكوتي شگفت مجلس دربار خلافت را فراگرفت، عوامل و عناصر دستگاه خلافت چنان ايستاده بودند كه گوئي بر سرشان پرندگان نشسته اند زيرا نفوذ و جاذبه امام آنها را به شدت تحت تأثير قرار داده بود و خود شاهد خبرها و رويت استقبال گرم از موكب امام شده بودند، مي دانستند كه مهمان تازه وارد شخصيت عالي قدر و از دودمان پيامبر اسلام است. متوكل به انديشه اي عميق فرو رفت و لحظاتي بعد حوادث و وقايعي را كه قبل از ورود امام شنيده بود به خاطر آورد و چنان تحت تأثير واقع شده بود كه اين جشن و استقبال با شكوه و پرشور را يكي از پديده هاي عظيم تاريخي و اعجاب انگيز خلافت و به نفع امام مي پنداشت، سپس سكوت ممتد مجلس، با صداي گرم امام شكسته شد و افاضه كلام شروع شد و حضرت يك سلسله از احاديث انقلابي را بيان داشت و با كلام شيرين خود همه ي افراد مجلس را از گفتارش متأثر ساخت و



[ صفحه 168]



بدين طريق جذبه و محبوبيتي خاص در دل پيروان متوكل يافت.

پس از سخنان ارزشمند امام، متوكل به خاطر مصائب و رنجهائي كه حضرت در راه سفر متحمل شده است پوزش خواست و از وي عذر خواهي نمود و گفت: اي پسر عم! منظور ما از اعزام و انتقال شما صرفا تبرك از حضورتان و استفاده و استفاضه از انديشه تابناك شما مي باشد، اميدوارم تصور نفرمائيد كه از جانب من نسبت به شما قصور و كوتاهي شده است، من از شما هستم و شما هم از من هستي، ما با يكديگر رابطه خويشاوندي و خوني داريم، خلافت را جز شما لائق نيست و شما هستيد كه شايسته خلافت مي باشيد. ما عمال و چاكران شما مي باشيم. سپس بعد از دو يا سه روز كه امام در خان الصعاليك به سر بردند خليفه دستور داد تا كاخي مجلل همراه با خدمتگزار در اختيار امام گذارند و هر چه كه امام لازم دارد بدون وقفه در دسترس وي قرار دهند و فرمان داد كه مبادا كه امام چيزي را از كسي طلب كند چون همت و شخصيت عالي او برتر از آسمان بلند پايه است.

حضرت در سامرا ماندگار شد و در آنجا نيز دست به تبليغات اسلامي زد و روابط مستحكم اجتماعي اسلام را كه زير بناي اتحاد و وحدت صفوف مسلمين بود، تقويت بخشيد.

به مجلس عزا و سوگواري سر مي زد و مصيبت مندان و بي پناهان را دلداري و دلجوئي مي كرد، نيازمندان را ياري و درماندگان و بيچارگان را ترحم و ايتام را شفقت و دلنوازي مي نمود.

شبانه در دل تاريك شب، آهسته و بي خبر از همه، به سوي بيوه زنان و دردمندان و داغديدگان شهر روانه مي شد و با تن پوشي



[ صفحه 169]



ساده و بي آلايش عطوفت و اعانت خود را بر آنان نثار مي كرد و به هم دردي و همنشيني با آنها مي پرداخت و شعارش آيه اي از قرآن بود. كه مي فرمايد:

لا نريد منكم جزاء و لا شكورا

(ما از شما پاداش و تشكر نمي خواهيم.)

روز هنگام در گرمگاه آن به طرف كارش مي رفت و در زير اشعه سوزان آفتاب در مزرعه خود به كار مي ايستاد، تا آنجا كه عرق از بدن وي سرازير مي گشت.

ميان پيشاني او و زمين جز شن ها و سنگهاي ريز فاصله اي نبود و همواره نيايشش با خداي خود اين كلمات جانسوز بود:

«الهي مسئي قدورد و فقير قد قصد، و لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»