بازگشت

تحريكات سياسي - نظامي


همان طور كه گفته شد عصر مأمون عصر مبارزات ايدئولوژيكي و مبارزات پارلماني و تضاد افكار بود ليكن از عصر معتصم به بعد يك دوره جديد آغاز مي شود كه ويژگي آن در تحريكات سياسي و جنبش هاي مسلحانه خلاصه مي شود.

اين دوره داراي ويژگيهايي است كه پاره ايي از آن با خصائص دوره هاي سابق خلافت مشترك و از بعضي جهات متفاوت است، خصائص اين دوره عبارتند از:

1- ضعف دستگاه خلافت: تا حد زيادي در نظر مردم از شكوه و جلال خود ساقط شدن. اين موضوع يا پي آمد عواملي بود كه يكي از آنها تسلط تركها بر پايتخت و سلطه كارمندان و حكام بر گوشه و كنار و كناره گيري عملي خليفه از امور و مراقبت بر دستگاه حكومت است تا جائي كه «معتمد» بعد از تجربه هاي طاقت فرسا كه آموخته بود چنين مي گفت:



اليس من العجائب ان مثلي

يري ما قل ممتنعا عليه



[ صفحه 198]



و توخذ باسمه الدنيا جميعا

و ما من ذاك شيي في يديه



اليه يحمل الاموال طرا

و يمنع بعض ما يجبي اليه



آيا اين از شگفتي ها نيست كه چون مني مي بيند كه از كوچكترين و بي ارزش ترين چيزها ممنوع شده است و به نام او تمام دنيا را مي گيرند در حالي كه از آن كمترين چيزي در دستش نمي باشد. ثروتها و اموال بسياري به سوي او حمل مي شود ولي اندكي از اين ثروتها به او داده نمي شود.

علت ديگر: شب نشينيها و لهو و لعب و خوشگذراني و مي گساريها بود، كه خليفه پس از آن كه مسند حكومت را غصب مي كرد، در آن فرو مي رفت و كوچكترين عنايتي به شئون زندگي مردم، چه در مسائل كلي و چه در امور جزئي نداشت. تنها «المهتدي بالله» از اين شيوه مستثني بود، مردي كه از نظر راه و روش بهتر از همه آنها بود. ميان عباسيان اين شخص مانند «عمر بن عبدالعزيز» در ميان بني اميه بود ولي اين خود از ديدگاه اطرافيان ترك و بربر و قبطي نقطه ي ضعفي به شمار مي آمد و لذا با او به قدري مبارزه كردند كه نابودش ساختند.

اما جريان عياشي و شرب خمر و بزمهاي مي و شراب روشن تر از آن است كه نيازي به استدلال و مثال داشته باشد، زيرا كتب تاريخ لبريز از اين گونه شواهد است. شايد بهترين مثالي كه بتوان در اين مورد ذكر كرد جريان برخورد متوكل با امام



[ صفحه 199]



هادي (ع) است، كه نيمه شب عده اي از تركها را مأموريت داد تا خانه ي آن حضرت را تفتيش و در آن نيمه شب وي را گرفته و پيش او آورند. اين بود كه آنها شبانه به خانه حضرت ريختند و در حالي كه آن حضرت مشغول خواندن قرآن بود، او را گرفته و پيش متوكل بردند، متوكل، در حالي كه جام مي در دست داشت و مشغول باده نوشي بود، وي را احترام كرد و در كنار خود نشانيد و جامي را كه در دست داشت به وي تعارف كرد، حضرت فرمود: هرگز گوشت و خون من به شراب نيالوده است، مرا معاف دار كه (متوكل) دست از اين كار كشيد...

2- نفوذ و سلطه ي «موالي» در رأس سياست در پايتخت و گوشه و كنار علت ديگري از خصائص اين دوره است، موالي بيشتر از تركها بودند و نمي گذاشتند خليفه در شئون حكومتي دخالتي نمايد. از اينها مي توان «بغاي» بزرگ و پسرش «موسي بن بغا» و برادر موسي «محمد بن بغا» و «كيغلغ» و «بابكيال» و «اسارتكين» و سيماي طويل «ماركوج» و «طبايغو» و «اذكوتكين» و «بغاي شرابي كوچك» و «وصيف بن باغر تركي» را نام برد كه اين دو نفر اخير نسبت به ديگران ممتازتر و هوشيارتر بودند به طوري كه درباره آنها گفته شد: خليفه در قفسي ميان وصيف و بغا زنداني است همانند طوطي آنچه آن دو مي گويند او مي گويد. خليفه في قفس بين وصيف و بغا يقول ما قالاله كما تقول الببغاء.

اين سران موالي مطابق ميل خود زماني مخالف خليفه و گاهي



[ صفحه 200]



مخالف دشمنان او بودند، اين است كه هر وقت خليفه غير از آنها، كسي را براي سركوبي سركشان و شورشيان نمي يافت، بر عليه خليفه قيام و كمر به كشتن خلفا يكي پس از ديگري مي بستند، يا بدين سبب كه خليفه بعضي از سران آنها را تهديد كرده و يا اينكه رتبه و حقوقشان را تأخير مي انداخته است.

ما حوادث بي شماري را مي بينيم كه توسط تركها و موالي ايجاد شد، مانند خلع پسران متوكل به نامهاي المعتز و المويد از ولايتعهدي و روي كار آوردن المستعين و غلبه آنان بر ثروت و اموال در زمان او و جنگيدن با همان مستعين وقتي كه بر آنها خشم كرد و به بغداد پناه برد و بيعت آنها با المعتز و آن جنگها و فتنه ها و آشوبهائي كه بر سر مردم بغداد آوردند تا جائي كه مردم گوشت مردار مي خوردند و به همين ترتيب هر روز فتنه اي بر پا مي نمودند كه منجر به كشتار و غارت مي گشت، تا جائي كه بربرها با تركها به احتجاج پرداخته و به آنها مي گفتند هر روز خليفه اي را ترور و ديگري را خلع كرده خود در پست صدارت همچنان وزارت مي كنيد؟

تركها و سائر بردگان همان طور در كمال نفوذ باقي بودند تا اينكه «صاحب زنج» با انقلاب كوبنده ي خود كه بعدا متذكر خواهيم شد قيام كرد، و انديشه و افكار عمومي و اقتصاد و فعاليتهاي جنگي، متوجه دفاع از وي شد و تا حد زيادي مصالح شخصي در بوته ي فراموشي سپرده شد.

3- آشوب و فتنه هائي كه در بغداد رخ داد زيرا بغداد نسبت به سامرا با اينكه در آن روز پايتخت نبود، باز هم خالي از عدم آرامش



[ صفحه 201]



و آسايش و ناراحتي نبود، بلكه در آنجا نيز فتنه هائي جريان داشت.

الف: در سال 249 ه. لشگر «شاكريه» به بغداد حمله و هجوم آورد و با فرياد و خشم در زندانها را باز و زندانيان را آزاد نمود و يكي از دو پل معروف بغداد را ويران و ديگري را به آتش كشيد.

يكي از عوامل اين نهضت مقابله و اعتراض عليه تركها نسبت به كشته شدن «متوكل» بدست آنها و سلطه آنها بر امور مسلمين بود، كه هر كس از خلفا را مي خواستند، ترور و هر كه را اراده مي كردند به جاي او مي گذاشتند بي آنكه در اين مورد مسأله دين و يا توجه به مردم در نظر گرفته شود.

ب: آنچه كه در زمان «مستعين» رخ داد كه وي با حالت خشم و غضب از نافرماني و عصيان تركها و موالي، به بغداد رفت، تركها گروهي را به بغداد فرستادند تا از وي پوزش خواسته و تقاضا كنند كه به سامرا باز گردد، ولي «مستعين» تقاضاي آنان را نپذيرفت. تركها بلافاصله در سامراء با «معتز» بيعت كرده و «معتز» برادر خود «ابي احمد موفق» فرزند متوكل را به فرماندهي جنگ با «مستعين» انتخاب و به او اختيارات تام داد و تنظيم و سياست كشور را به «كلباتكين» ترك واگذار نمود. «موفق» هم با پنجاه هزار ترك و قبطي و دو هزار، بربر به سوي بغداد حركت و بغداد را محاصره كرد، و محاصره را چند ماه ادامه داد و بلا و شور بختي را به اوج رسانيده و كشتار را از حد گذراند، و كاري بر سر مردم بغداد آورد كه به خوردن مردار افتادند، و درگيريهائي بين دو دسته به وقوع پيوست كه در يكي از آنها بيش از دو هزار نفر از مردم بغداد كشته، و ضعيف و



[ صفحه 202]



ناتوان گشتند و كار «معتز» بالا گرفت و سرانجام «مستعين» از مقام خود ساقط شد و استعفا داد.

در اين حادثه مشاهده مي كنيم كه چگونه دشمني علني ميان دو خليفه، در اثر نفوذ اين تركها و بردگان بوجود آمده است.

ج: در سال 252ه ارتش بغداد به منظور مطالبه حقوق خود، شورش نمود، ارتش مي خواست نگذارد كه خطيب بالاي منبر به نام «معتز» خطبه بخواند. «محمد بن عبدالله بن طاهر» در جنگ با ارتش و پراكنده كردن آنها موضع مهمي داشت، تا آنجائي كه متوجه شد كه ارتش بر ياران وي برتري دارد، فرمان داد مغازه هائي كه در كنار پل بغداد بود به آتش كشيدند، و كالاي بازرگانان و تجار دچار آتش سوزي شد و آتش اين دو را از يكديگر جدا ساخت.

د: جريان شورشي كه ارتش در سال 252 ه با مردم بغداد داشت. كه ارتش از مردم مي خواست كه بعد از «معتز» با «موفق ابي احمد بن متوكل» بيعت كنند، ولي مردم برخلاف ميل و خواسته ارتش، پس از بيعت مردم سامرا با «مهتدي» مردم بغداد هم با وي بيعت كردند.

4- چهارمين خصوصيت اين دوره: كه شايد نشانه ي بارز و آشكار اين دوره باشد، ناشي از ضعف دستگاه و در دست نداشتن زمام امور دستگاه خلافت و صرف شدن نيروها و فعاليتها در جنگها و ستيزهاي داخلي بود. و قطع نظر از اطراف و اكناف و كارهائي كه رژيم مي كردند، كه هر كدام از اعمال دولت وسيع اسلامي مقيد به ارتباط و وابستگي با پايتخت و حكومت مركزي نبودند، به گونه اي كه اگر ميل داشتند



[ صفحه 203]



فرمانبرد، وگرنه سخن از استقلال مي گفتند و با ديگران به نبرد مي پرداختند، كه قضيه بستگي به ميزان تمايل آنها در كشور گشايي و توسعه شهرها، داشت. و بلاد اسلامي در هر برهه اي از زمان شاهد چهره ي تازه اي بودند كه بر آنها حكومت كرده و شئون زندگيشان را مي چرخاند و خراج آنها را مي گرفت. و هيچ حكمراني در موردي كه خود را خليفه مي دانست و پناهي جز شمشير و قدرت و تسليحات خود نداشت.

يكي از موارد روشن اين جريان، «اندلس» است، كه در آن دوره تحت حاكميت «عبدالرحمن بن ناصر اموي» و از حوزه خلافت مستقل بود و همچنين شمال آفريقا تا حدي تحت فرمان امراي «آل اغلب» خود مختار بود، در آغاز تحت حكومت «زياده اله بن ابراهيم بن اغلب» و بعد برادرش «اغلب» و سرانجام به فرمان «زياده اله بن ابي العباس بن عبدالله» درآمد كه بالاخره با شمشير «ابي عبدالله» شيعي جد فاطميين كه حكومت مهدي آفريقائي را در آنجا تأسيس كرد، از پاي درآمد و حكومتش از ميان رفت، در اين گير و دارها حكومت سامراء يا بغداد هيچگونه اظهار نظر و يا تصرفي در آنجا مصروف نداشتند.

اما شهرهاي فارس و ماوراء النهر در زمان «معتصم» صحنه ي جنگ و كشت و كشتار بود. در منطقه زنجان و اردبيل و آذربايجان جنگ مسلحانه اي درگير بود، كه از يك طرف «بابك خرمي» و از سوي ديگر «حيدر بن كاووس» و بغاي بزرگ از طرف خليفه در آن شركت داشتند، اين واقعه از سال 221 تا 223 ه بود تا وقتي كه «افشين» به سامرا



[ صفحه 204]



رفت و «بابك خرمي» و «برادرش» «عبدالله» هم در معيت او بودند، پس «معتصم» «بابك» را كشت و سرش را به خراسان ارسال و بدنش را در سامراء به دار آويخت.

و در سال 224 ه «مازيار بن قارن» بر عليه «معتصم» در طبرستان، مخالفت و قيام كرد. و در سال 223 ه در آذربايجان جنگ و شورشهائي بود كه هشت ماه به طول انجاميد كه «محمد بن بعيث» و هوادارانش آن را رهبري مي كردند جنگها تا وقتي كه «بغاي شرابي» از طرف رژيم خليفه آنها را سركوب و شهر را فتح نمود، ادامه داشت

بغا، ابن بعيث را به سامرا برد و در آنجا به زندانش افكند و 100 رطل به گردن او آويخت كه تا هنگام مرگ چنين بود.

در سال 238 ه در زمان «معتز» جنگي در همدان بين «عبدالعزيز بن ابي دلف» با بيش از 20 هزار نفر از پابرهنگان و ارتش خليفه به فرماندهي «موسي بن بغا» پيش آمد. در همين زمان شهرهاي ايران و عراق گاهگاهي ميدان آماده اي براي مبارزه نيروهاي «يعقوب بن ليث صفار» بود، اين جنگ و درگيري از سال 253 تا 256 ه كه يعقوب در گذشت همچنان ادامه داشت، پس از مرگ يعقوب «عمر بن ليث» جانشين وي شد، ولي او از علاقمندان و دوستان دستگاه خلافت گرديد.

يعقوب ليث مصلحت مي ديد كه با دولت اظهار دوستي كند، گرچه در مقام و موضعي بود كه دولت قادر به قلع و قمع او نبود، به همين سبب از ترس فتنه ي او با وي به نرمي رفتار كرده و رضايتي را فراهم مي نمود.



[ صفحه 205]



يعقوب مكنون قلبي خود را اظهار نكرده مگر در بستر مرگ، بدين معنا كه به فرستاده خليفه گفت: (به خليفه بگو فعلا كه من بيمار و ناتوانم، اگر مردم از دست تو آسوده شده و تو هم از دست من راحت شده اي و اگر شفا يافتم، بين من و تو جز اين شمشير چيز ديگري نخواهد بود.)

و از سال 261 «نصر بن احمد ساماني» تا حد زيادي استقلال پيدا كرد و بر شهرهاي ماوراء النهر تا منطقه بخارا و سمرقند تا خراسان به حكومت نشست تا اينكه در سال 279 درگذشت و برادرش «اسماعيل بن احمد» جانشين او گرديد.

اما در مصر: «احمد بن طولون» كه يكي از تركهائي بود كه «بابكيال» ترك در سال 254 در زمان «معتز» او را به حكومت آنجا منصوب كرده بود، در آنجا استقلال داشت. وقتي كه «مهتدي» روي كار آمد و «بابكيال» را كشت، حكومت مصر به «ياركوج» ترك رسيد او هم با «احمد بن طولون» دوستي عميقي داشت، از اين رو طولون حكومتش بر تمام مصر گسترش يافت و كارش بالا گرفت و روزگار حكومتش طولاني بود. تا وقتي كه در سال 270 در اثر دل دردي شديد درگذشت گرچه در حكومت خود نيازي به ارتباط با خليفه نداشت، باز اظهار عداوت با خليفه نمي كرد.

اطراف پايتخت هم بهتر از گوشه و كنار شهرهاي دور دست نبود، گاهي ميدان يكه تازي كارگزاران و سران ارتش، و گاهي ديگر صحنه ي فعاليت خوارج و طرفداران «صاحب زنج» و «قرامطه» بود

بنابراين مكه و مدينه گهگاهي مورد تعرض افرادي كه از آب



[ صفحه 206]



گل آلود به نفع خود ماهي مي گيرند قرار گرفته بود.

مدينه در سال 230 عرصه ي غارتهاي اعراب مجاور بود، تا آنجا كه بغاي بزرگ جنگي بر عليه آنها بر پا داشت و در سال 251 در اثر تشنج فتنه آميزي مانند همين آشوب، در مكه سيصد نفر كشته شد و گراني عجيبي به وجود آمد.

اگر وضع سوريه و شهرهاي آن از قبيل حمص، حلب و دمشق را در اين دوره مورد بررسي قرار دهيم، مي بينيم كه آنجا هم صحنه ي طمع ديگران و ميدان كشت و كشتار و شورش مسلحانه بوده است.

در سال 227 در اوائل خلافت الواثق دمشق صحنه ي شورشهاي مسلحانه يي بود كه در نتيجه حدود دو هزار نفر از نيروهاي رژيم خليفه و انقلابيون كشته شدند از سال 250 به بعد حمص جولانگاه رفتارهاي ناهنجار عمال و حكام بود، كه موجب نهضت اهالي و اضطراب و نگراني آنها شد و مشابه همين مشكل در سال 250 تكرار شد ولي اين بار طغيان مردم شديدتر از سابق بود و مستعين، موسي بن بغا را مأمور سركوبي آنها نمود. او هم كشتار عظيمي در آن منطقه راه انداخت و عده زيادي از بزرگان آنجا را اسير و پاره اي را نيز به آتش كشيد.

سوريه حتي بعد از آن كه احمد بن طولون در سال 264 آنجا را تصرف كرد، باز هم دست از نزاع برنداشت، زيرا به محض اينكه احمد بن طولون درگذشت. به منظور تضعيف پسر ابن طولون «خمارويه» نگاهها به آنجا جلب شد، اين است كه موفق بن متوكل دو نفر از فرماندهان ارتش خود را كه از موالي بودند و اسحاق بن



[ صفحه 207]



كند اجيق و ابن ابي الساج نام داشتند. و تصرف به آنجا گسيل داشت ولي خمارويه شخصا از مصر به طرف سوريه عزيمت كرد و دوباره پس از جنگهاي تازه يي آنجا را اشغال نمود.

و در سالهاي 274 و 275 جنگها، باز تكرار شد.