بازگشت

فروپاشي نظام خلافت در سامرا


6- ويژگي ششم اين دوره: كه شايد خطرناكترين و مؤثرترين خصيصه ي اين دوره باشد، و مربوط به دوره ي دوم خلافت سامرا و ضعف و از هم گسيختگي سامرا و در زمان مهتدي و معتمد بوده است، ماجراي پيدايش صاحب زنج است، كه هزاران نفر كشته و هزارها عرض و ناموس مردم هتك شده و دهها شهر به آتش كشيده شد و به طور غير مستقيم باعث دو امر مهم گرديده است.

1- ضعف خلافت معتمد، به گونه اي كه خليفه به صورت كالبدي بي روح بود و داراي هيچگونه قدرت حل و فسخي در امور نبود.

2- نيرو گرفتن دستگاه خلافت در زمان معتمد پس از ضعف و شكست «زنج» و از بين رفتن سامرا از صورت پايتختي براي خلافت است.

صاحب زنج شخصي است كه در سال 255 در بصره قيام كرد. نام او علي بن محمد است و به زعم خود او علوي است و نسبش به



[ صفحه 210]



زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي رسد.

در صورتي كه نوشته مورخين درست نيست، بلكه نسب او به عبد قبيس مي رسد و مادرش از بني اسد بن خزيمه است. وي پانزده سال همواره در بين مردم ايجاد فساد مي كرد تا وقتي كه در سال 270 كشته شد.

اين شخص در انقلابش اضافه بر ادعاي انتسابش به نسب علوي به مهمترين چيزي كه متكي بود اينكه خود را رهبر كارگر و طبقه زحمتكش ملت، به ويژه بردگان مملوك مي دانست. طبقه يي كه زير ظلم و شكنجه هاي اربابان خود له شده و زير فشارهاي دولت، انواع بدبختي و ذلت ديده بود و به همين دليل است از بردگان بصره شروع كرد، و آنها را به طرف خود خواند تا آنها را از قيد بردگي و شكنجه و سختي نجات و خلاصي بخشد، از اين رو عده ي زيادي گرد او جمع آمدند سپس براي آنها سوگند خورد كه نسبت به آنها، خيانت و حيله نورزد.

صاحبان و اربابان غلامان آمدند و حاضر شدند در برابر هر غلامي پنج دينار به او بدهند تا بردگان را به آنها برگرداند، ولي او به غلاماني كه گرد او بودند دستور داد تا به هر كدام از اربابان و يا نماينده ي آنان پانصد تازيانه بنوازند.

اين آغاز شرارت ها بود، بردگان با اين عمل قدرت و شور فزاينده اي پيدا كردند تا آنجا كه توانستند قسمت زيادي از شهرها را تصرف كنند.

وسعت اين فتنه و آشوب به آبادان، بصره، اهواز و دشت واسط و رامهرمز و شهرها و مناطق بين راه اين شهرها گسترده شد،



[ صفحه 211]



وقتي كه آهنگ اشغال بصره را كردند سه روز مردم بصره با ارتش «زنج» و عرب ايستادگي كرده و جنگيدند و پس از سه روز با درخواست «ابراهيم بن يحيي مهلبي» به آنها امان داد و سخنگويش در كوچه و بازار اعلام كرد: كه هر كس مي خواهد در امان باشد بايد به خانه «ابراهيم» پناه ببرد. تمام مردم بصره در آنجا حاضر شدند تا جائي كه صحن و گوشه و كنار خانه از جمعيت موج مي زد.

وقتي «صاحب زنج» اين اجتماع را ديد فرصت را غنيمت شمرد و از اينكه مبادا متفرق شوند، به آنها مكر و خيانت كرد و دستور داد همه ي آنها را كشتند. شمشير كار مي كرد و فرياد و ناله آنها به شهادتين بلند بود. همه را كشت جز عده ي كمي كه جان سالم بدر بردند. مسجد جامع و بيشتر اماكن شهر را به آتش كشيد، خطر بالا گرفت، قتل و غارت و آتش سوزي همه جا را گرفت هر كس ثروتي داشت اول ثروتش را مي گرفتند و بعد او را مي كشتند و هر كس نداشت همان دم او را به قتل مي رسانيدند. و نسبت به شهرهاي آبادان، اهواز، آبله و ابي الخصيب، عينا همين عمل را انجام دادند.

وقتي حكومت اين وضع را ديد، چند نفر از فرماندهان ارتش خود را مانند: «سعيد حاجب»، «محمد متولد»، «موسي بن بغا» را به جنگ او فرستاد، ولي همه آنها شكست خورده و كاري مؤثر انجام ندادند.

فقط كسي كه در جنگ با او به پيروزي رسيد، «ابي احمد موفق طلحه بن متوكل» بود كه به كمك فرزندش «معتضد» همان كسي كه پس از سقوط سامرا اولين خليفه بغداد مي شود، و به كمك «لولو» غلام



[ صفحه 212]



احمد بن طولون كه از ارباب خود جدا شده و به موفق پناهنده گرديده بود، توانست وي را شكست دهد «لولو» در شكست و نابودي «صاحب زنج» نقش مهمي داشت، تا آنجا كه شخصي از نيروهاي «موفق» درباره اش شعري سروده و مي گويد:



كيفما شئتم قولوا

انما الفتح للولو



هر چه مي خواهيد بگوئيد، فتح و پيروزي بدست لولو و از آن او است.

ارتش «موفق» در جنگ با «صاحب زنج» هيچگونه رحم و انصافي نداشت. بلكه جنگ كاملا جنگي ويرانگر و بي رحمانه بود. به طوري كه انواع كشتارها و آتش سوزيها و غرق كردنها و تبعيدها و غير آن را به همراه داشت و عده بي شماري از زن و بچه و زندانيان را آزاد كردند.

عده اي از رهبران زنج، قبل از كشته شدن و بعد از كشته شدن او از موفق امان خواستند و كشته شدن زنج و شكست او، اثر بزرگي در روحيه مردم گذاشت و احساس خوشي و امنيت كردند كه در اين باب اشعار فراواني گفته شده است.

اين پيروزي اثر فراواني در موقعيت موفق گذاشت، به طوري كه بر تمام امور دولتي و لشكريان و استانداران و فرمانداران و حكام اطراف و گرفتن مالياتها و عزل و نصب وزراء نفوذ و قدرت پيدا كرد، تا جائي كه ديگر براي برادرش معتمد از مقام خلافت جز نامي باقي نماند و ديگر نه در امور جزئي و نه كلي از وي نامه اي خوانده نمي شد و حرفش آن نفوذ و اثر سابق را نداشت، تا اينكه خود مي گويد:



[ صفحه 213]



اليس من العجائب ان مثلي

يري ما قل ممتنعا عليه



يعني آيا شگفت آور نيست كه شخصي چون من، ببيند كه از كوچكترين چيزها دستش كوتاه و از او قدرتش را گرفته اند.

موفق در همين وضع بود تا در سال 278 ه. ق مرد و سران ارتش گرد آمده و با فرزندان او ابي العباس وليعهد، دست بيعت دادند و لقب المعتضد بالله را به او بخشيدند.

و پوشيده نيست كه معتضد اين سيطره و قدرت را از طريق جنگ هاي با زنج و انواع كشتارهاي آن وقت بدست آورد. او در سال 279 بعد از معتمد مسند خلافت را تصاحب كرد وي پس از افول خورشيد عظمت سامرا اولين خليفه ي بغداد است.

7- خصيصه هفتم اين دوره:

نهضتهاي متعددي است كه در اطراف به هواداري از رضاي آل محمد صلوات الله عليهم يا به عنوان اعتراض به ستم و بيدادگريهايي كه به طور كلي توده مردم و اين دسته خصوصا با آن درگير بودند، ايجاد مي شد. تمام توجه و فكر دولت در اين دوره با تمام قوت و نيروي خود متمركز در ايجاد نفرت از علويين و تبعيد و طرد و فشار بر آنها بود، در اين شيوه ميان خليفه و سران قوم و ارتش و وزراء، فرقي نبود و همه بر يك باور بودند، ولي چون دولت در آستانه سقوط و فروپاشي و در نهايت ضعف بود، به محض وجود كوچكترين شبحي از جنبش علويين و يا اتهامي كه به كسي در اين مورد بسته مي شد، رعب و ترس عجيبي در دل خليفه و سران قوم مي افتاد و بلافاصله فرماندهان ترك و يا ديگران را متصدي سركوب و اعمال انواع شكنجه ها نسبت به انقلابيون مي كرد. اين مطلب را مي توان از تاريخ



[ صفحه 214]



عمومي به طور نمونه و به عنوان شاهد يادآور شويم:

1- متوكل علنا انزجار و نفرت خود را از فرزندان علي (ع) و علويين اظهار مي كرد و آل ابيطالب، در زمان او چنان كه تاريخ صريحا مي گويد، در نهايت رنج و مشقت بودند. آنها از زيارت قبر حضرت حسين (ع) و نزديك شدن به سرزمين كوفه ممنوع شدند. شيعيان آنها را هم از حضور در اين مشاهد مشرفه ممنوع كرد و دستور داد مرقد مطهر امام حسين (ع) را نابود و اثري از آثارش باقي نگذارند و هر كس را كه آنجا يافتند تعقيب كنند و دستور داد در آنجا كشت كردند و هر كسي را كه به او نسبت طرفداري و دوستداري علي و خاندان او مي دادند، نابود كرده و مالش را مي گرفتند، اين وضع برقرار بود تا وقتي كه منتصر به خلافت رسيد كه امنيت به مردم بخشيد و دستور داد كه دست از اذيت آل ابيطالب بردارند و زيارت مرقد مطهر حسين (ع) و ديگران از آل ابيطالب را آزاد كرد.

ما كارهاي متوكل را از تبعيد كردن و احضار امام هادي (ع) از مدينه به سامرا براي كنترل و تحت نظر گرفتن آن حضرت تا خواستن آن حضرت به دربار خود، براي توطئه كشتن وي، و ناكامي او در قتل و متأثر شدن از هيبت امام و احترام و تجليل به او را بيان نموده ايم.

2- كشته شدن امام هادي (ع) بدست معتمد چنان كه «ابن بابويه صدوق» نوشته است.

3- مراقبت و تحت نظر گرفتن ائمه (ع) و سركوبي هر گونه نهضت علوي. سران ترك هم را از اين نظر بهتر از خلفا نبودند، بلكه



[ صفحه 215]



از نظر قدرت كمتر ولي از نظر خشونت و خونريزي از آنها بيشتر بودند، مانند: «موسي بن بغا» كه نهضت حسن بن اسماعيل علوي را سركوب كرد. و علي بن اوتامش و صالح بن وصيف و احمد بن عبدالله بن خاقان و سعيد حاجب و ديگر افرادي كه يا از ترس و يا از طمع و يا نيازي كه به حكومت داشتند خود را به دستگاه متصل كرده بودند. در اين جو صاعقه زا و برق آسا و درهم كوبنده، بعضي از علويين به محض اينكه در خود نيرو و ياراني مي ديدند، انقلاب بر عليه ظلم و فساد و اظهار كلمه حق را در اجتماعي كه در خوابهاي عميق فرو رفته و اطلاعي از روح اسلامي و تعاليم قرآن نداشتند، واجب مي دانستند. تا شايد كه اينگونه فعاليتها بتواند ملت را آگاهي داده و باطن آنها را از اين خواب خرگوشي بيدار سازد و به معناي زندگي و دين توجهي خاص پيدا كنند.

غالب اين نهضت گران انگيزه خود را رضاي آل محمد قرار داده و با اين شعار توجه خود را به شايسته ترين و فضيلت مندترين فرد آل محمد در اين عصر اعلام مي داشتند. و او جز يكي از ائمه و پيشوايان ما كه انقلابيون هم او را به امامت مي شناختند، نبوده است.

انقلابيون با بينش روشني مردم را به رضاي آل محمد به طور اعم نه به عنوان (خاص امام زمان) دعوت مي كردند، از ترس اينكه مبادا امام در برابر رژيم حاكمه در مخاطره بيفتد، چون مي دانستند كه امام جلو چشم و گوش هيئت حاكمه است و ممكن است كه آن حضرت را به شورش و طغيان متهم كرده و باعث قتل آن حضرت شده و از اين بابت لطمه بزرگي به اجتماع اسلامي وارد آيد. ولي در عين حال



[ صفحه 216]



انقلابيون فكر مي كردند كه اگر در انقلاب صد در صد پيروز شوند به حساب طرفداري از امام خود بوده است و به مقصود خود رسيده اند وگرنه فداي دين و امام خود شده اند.

ائمه ما در اين دوره ها، در اين دنيا بقاء نداشتند مگر بسيار كم، و در آغاز جواني به پيشگاه خدا مي شتافتند. امام جواد (ع) 25 سال و امام هادي 41 سال و امام عسگري 28 سال بيشتر زندگي نكردند. اينها نشانه ي اين است كه خلفا براي نابودي و مخفي نگه داشتن حضور امامان گرچه به طور غير مستقيم تا چه اندازه تلاش داشتند، با اينكه نمي توانستند هيچ مدركي از آنها درباره مشاركتشان در انقلابها و قيامها و فعاليتها، بدست آورند، تا چه رسد به اينكه بهانه اي به دست آنها مي افتاد و يا با ترديد مي يافتند كه آنها در انقلاب و جنبشي دست داشته اند.

ولي ما مي توانيم بگوييم كه ائمه عليهم السلام از دور و نزديك، بطور مستقيم و يا در اثر تعاليم و روح ارشاد و امامت آنها كه در روحيه هواداران مانند آتش در هيزم و نوري در تاريكيها بود، و آنها را وادار به جنبش مسلحانه عليه دولت مي ساخت در انقلابها شركت داشتند، ولي با دور انديشي و بينشي كه داشتند، قادر بودند مسائل و اسناد را مخفي نگه داشته و هيچگونه رد پائي راجع به تحرك سياسي نهضتها بدست دولت ندهند، و در انجام بعضي از كارهايي كه براي دولت خطرناك بود، رموز و معاني پيچيده اي به كار مي بردند و به صورتي كه هيچ جلب نظر نمي كرد انجام مي دادند. از كساني كه با روايات آشنايي دارند اين مطلب مخفي نمي باشد.



[ صفحه 217]



شايد انگيزه ي عدم دعوت انقلابيون علوي به نام امام (ع)، چيز ديگري باشد و آن اين است كه چون شخصي انقلابي نمي توانست به امام نزديك باشد. احتمال مي داد كه شايد امام موافق با اين انقلاب نباشد، زيرا مصلحت كافي براي تائيد انقلاب و جنبش هاي خود نمي ديد، يا در اثر بدي موقعيت زماني و يا مكاني و يا ضعف اهداف و اراده و يا كمي ياران و يا سست پايگي اصل انقلاب به طوري كه اميد ادامه ي انقلاب نبوده و يا احتمالات ديگري كه انقلابي از وضع امام بدست مي آورد.

بر همين اساس بود كه به نام شخص امام قيام نمي كرد، بلكه به طور اعم بر مي خواست كه قيام خود را منطبق بر رضاي آل محمد مي نمود.

ما به خاطر جنبه ي دقيق بحث و تعمق در مسائل نمي توانيم بگوئيم كه تمام نهضتهاي علويان از آگاهي و بينش اسلامي سرچشمه مي گرفته و دعوي جهت انطباق احكام اسلام در جامعه به رياست امام معصوم بوده است، زيرا با وجود آن كه ما معتقديم كه هدف بيشتر اين انقلابيون همين بوده است، ولي عده اي از آنها، گهگاه از اين هدف منحرف شده يا به آن آگاهي نمي يافتند. در اين صورت، انقلاب آنها شخصي مي شد بدين معني كه مردم را به پيشوايي و رهبري خود فرا مي خواندند يا شخصي جز امام معصوم را مطرح مي كردند. و يا اينكه فقط به خاطر شورش بر عليه ظلم و ستم و كسب شهرت و خودنمايي و غيره از اهداف مختلف صورت مي گرفت.

شايد بتوان براي تشخيص و شناخت انقلابي خلوص نيت و يا عدم خلوص نيت او را حد فاصلي قرار دهيم، كه اگر فرد انقلابي مردم



[ صفحه 218]



را به نام «رضاي آل محمد (ص)» دعوت مي كرد، حاكي از خلوص نيت و آگاهي او بوده، و گرنه احتمال عدم اخلاص و انحراف وي مي رود. ما، نهضت هاي آن دسته از علويين را در اين دوره اشاره خواهيم كرد، كه از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد كه بيش از نيم قرن طول كشيده است، مي باشد و عبارتند از:

1- قيام (محمد بن قاسم بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب، با كنيه اباجعفر) بوده است كه در ميان توده ي مردم ملقب به صوفي بود زيرا هميشه جامه اي از پشم سفيد مي پوشيد، وي از اهل علم و فقه و دين و زهد و خوش سلوك بود. در گفتار هميشه جانبدار عدل و توحيد بوده است، و طرفدار فكر زيديه جاروديه بود.

زمان معتصم در طالقان قيام كرد و پس از جرياناتي كه بين او و عبدالله بن طاهر پيش آمد در سال 219 عبدالله بن طاهر او را گرفت و به پيش معتصم فرستاد، او مردم را به «رضاي آل محمد (ص)» دعوت مي كرد، ولي شخصي از خراسان او را فريب داد و مجبورش كرد كه مردم را متوجه خود سازد.

اينجاست كه دسته اي معتقد شدند كه وي نمرده بلكه او خروج خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود و او مهدي اين امت است.

2- دومين انقلاب: نهضت يحيي بن عمر بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب (ع) با كنيه ابي الحسين بود. نهضت وي به خاطر مصيبت و ستم و ضربتي بود كه از



[ صفحه 219]



متوكل و غيره از اتراك به وي رسيده بود. او مردي زاهد و متقي و با علم و عمل بود.

سال 250 در كوفه قيام كرد و عده زيادي را اطراف خود گرد آورد و به بيت المال يورش برد تا اموال آنجا را به چنگ آورد، درب زندانها را باز كرد و زندانيان را آزاد و كارگزاران حكومت را بيرون نمود، آنگاه «زيديه» در اطرافش گرد آمدند. مردم را به «رضاي آل محمد(ص)» فرامي خواند، از اين رو جمعيت زيادي به او گرائيدند و وي را دوست مي داشتند مردم بغداد او را به عنوان ولي برگزيدند و دوستش مي داشتند، در حالي كه سابقه نداشت مردم بغداد غير از او ديگري را به ولايت قبول داشته باشند، شيعيان آگاه و مدبر و روشن كوفه همگي با او بيعت نمودند.

«حسين بن اسماعيل بن ابراهيم بن مصعب» با او جنگ كرد و اين مرد علوي را در جنگ كشت و سرش را به بغداد فرستاد و بدن او را به دار آويخت، مردم به خاطر عشق و محبتي كه به وي داشتند و اينكه روش او جلوگيري از خونريزي و ممانعت از گرفتن مال مردم و ابراز عدل و انصاف بود، در مرگش ضجه مي كشيدند و شيوه سرمي دادند، و در مصيبتش اشعار زيادي سروده اند تا آنجا كه ابوالفرج مي گويد: من سراغ ندارم كه براي هيچ يك از علويين كه در دولت عباسيان كشته شد، به اندازه اي كه براي «يحيي» عزاداري شد، تعزيت شده باشد و يا بيش از آن اندازه كه شعر در مصيبت (يحيي) سروده شده درباره ديگري گفته شده باشد، معروفترين آنها قصيده علي بن عباس بن رومي است كه مطلع آن اين است:



[ صفحه 220]



امامك فانظر اي نهجيك تنهج - طريقان شتي مستقيم و اعوج

يعني بنگر پيش پاي خود را و ببين كه چه راهي مي روي - كه دو راه متفاوت وجود دارد، راه راست و راه كج.

ابوالفرج اين قصيده طولاني را در مقاتل خود به طور مفصل ذكر كرده است.

3- سوم: نهضت حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب است كه در سال 250 در طبرستان قيام كرد، و طبرستان و گرگان را بعد از جنگهاي زياد و كشتار شديد گرفت، و همواره در تحت فرمان وي بود تا در سال 270 مرد و برادرش «محمد بن زيد» جانشين او شد، و اين دو برادر مردم را به سوي «رضاي آل محمد (ص)» دعوت مي كردند. حسن بن زيد بر آمل وري استيلا يافت، و مفلح و موسي بن بغا و محمد بن طاهر فرماندار خراسان از طرف حكومت و يعقوب بن ليث صفار با او به نبرد پرداختند.

حسن بن زيد، مردي عالم به علوم عربي و فقيه بود، شاعر درباره او چنين مي گويد:



لا تقل بشري و لكن بشريان

عزه الداعي و عيدالمهرجان



يك بشارت مگو بلكه دو بشارت بگو

بشارت آغاز نهضت و بشارت عيد مهرگان



4-: نهضت «حسن بن علي حسني» معروف به اطروش است كه بعد از محمد بن زيد حسني بر طبرستان حكومت يافت و پس از او فرزندش و سپس حسن بن قاسم شورشي كه بدست «اسفار» در



[ صفحه 221]



طبرستان به قتل رسيد، بر طبرستان حاكميت داشتند.

5-:نهضت «محمد بن جعفر بن احمد بن عيسي بن حسين الصغير بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» است كه در سال 251 در خراسان قيام كرد و حاكم خراسان «محمد بن طاهر» و لشكريانش با او به نبرد برخاستند، محمد مردم را به سوي حسن بن زيد فرمانرواي طبرستان فرا مي خواند.

6- نهضت «ادريس بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب» است كه در ري به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قيام كرد.

7- نهضت «احمد بن عيسي بن علي بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» است كه بعد از محمد بن جعفر بپاخاست و با محمد بن طاهر جنگيد و بر ري استيلا يافت، وي مردم را به «رضاي آل محمد (ص)» فرامي خواند.

8- انقلاب «حسن بن اسماعيل محمد بن عبدالله بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» ملقب به كركي است گفته مي شود او همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعيل مي باشد كه در قزوين قيام كرد و موسي بن بغا با وي جنگ نمود و كركي به ديلم فرار كرد.

9- انقلاب «حسين بن محمد بن حمزه بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب» است يا حسين بن احمد بن حمزه بن عبداله بن الحسين بن علي بن ابيطالب مي باشد.

سال 251 در كوفه قيام كرد و حاكم خليفه را از آنجا تبعيد نمود و مستعين، مزاحم بن خاقان را براي نبرد با وي فرستاد، مزاحم



[ صفحه 222]



با او جنگيد و اطرافيان او را چنان در تنگنا قرار داد تا آنجا كه يك نفر ديگر با او نماند، آنگاه وارد كوفه شد و مردمش را سنگ باران و شهر را به آتش كشيد و در نتيجه هفت بازار سوخت مسعودي مي گويد: چون طرفدارانش او را تنها گذاشتند وي مخفي شد.

10- نهضت دهم به رهبري «محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن علي بن ابيطالب» جانشين حسين بن محمد سابق الذكر است. كه بعد از وي در كوفه قيام كرد، و محمد بن طاهر با حيله و خدعه به عنوان توليت كوفه او را برگزيد، وقتي كه بر كوفه استيلا يافت، جانشين ابي الساج او را گرفت و به سامرا گسيل داشت، و در آنجا در زندان بود تا مرد.

11- نهضت «اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب» بود كه در سال 252 در مدينه قيام كرد، مردم مدينه در زمان او به تنگناها و سختيهاي زيادي افتادند، پس از مرگ او برادرش «محمد بن يوسف» جانشين او شد.

«ابي الساج» با اسماعيل به جنگ پرداخت، و چون از چنگ او رها شد به يمامه و بحرين رفت و بر آنجا تسلط يافت.

12 - دوازدهمين انقلاب: نهضت «علي بن عبدالله طالبي» معروف به (مرعشي) است كه در سال 251 در آمل قيام كرد و «اسد بن جندان» با او به نبرد پرداخت.

13- نهضت «انسان علوي» بود كه در سال 251 در نينوي از اراضي عراق به وقوع پيوست، و «هشام بن ابي دلف» در ماه



[ صفحه 223]



رمضان با وي مصاف داد و عده زيادي از هوادارانش را كشت، وي گريخت و به كوفه رفت.

14- نهضت «حسين بن احمد بن اسماعيل بن محمد بن اسماعيل الارقط بن محمد بن علي بن حسين بن علي» معروف به «كوكبي» است كه در سال 251 در ناحيه قزوين و زنجان قيام كرد و عمال حكومت را از آنجا بيرون كرد و خود تا 252 در آنجا به حكومت نشست تا اينكه به اتفاق «جستان» صاحب ديلم و عيسي بن احمد علوي به (ري) يورش بردند و كشتند و تبعيد و اسير كردند و بالاخره بر آنجا تسلط يافتند، سپس مردم ري با آنها به دو ميليون درهم مصالحه كردند كه دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول كردند و در سال 253 «موسي به بغا» با وي جنگيد و با يك حيله جنگي آتش در لشكر او انداخت و بر وي پيروز شد و قزوين را به تصرف خود درآورد.

15 - نهضت «ابراهيم بن محمد بن يحيي بن عبدالله بن محمد بن علي بن ابيطالب» معروف به (ابي الصوفي) است او در سال 256 در مصر قيام كرد و شهر استا را به تصرف درآورد و غارت نمود، و شرارت او شهرهائي را فراگرفت، سپس «احمد بن طولون» لشكري به جنگ او فرستاد ولي ابن صوفي ارتش او را درهم شكست و فرمانده سپاهش را گرفت و دست و پاي او را بريده و به دار آويخت، ابن طولون سپاهيان ديگري به طرف او فرستاد، و جنگ شديدي بين آنها واقع شد و علوي شكست يافت و عده زيادي از يارانش كشته شدند، وي نيز گريخت و وارد بيابانها و جنگلها شد و در آنجا مخفي



[ صفحه 224]



بود تا سال 259 كه دوباره شورش كرد و مردم را گرد خود فراخواند، عده زيادي اطرافش را گرفتند، وي آنها را به اشمونين برد پسر احمد بن طولون دو بار با او جنگيد تا ابن صوفي به مكه گريخت، والي مكه او را دستگير و به ابن طولون تحويل داد، ابن طولون هم او را در شهر گرداند و سپس او را محبوس و بعدا هم او را آزاد كرد، سپس در بازگشت به مدينه در آنجا بود تا درگذشت.

16- قيام «علي بن زيد علوي» در سال 256 در كوفه بود كه آنجا را تصرف و نماينده ي خليفه را از آنجا راند، و خود در آنجا مستقر شد، دستگاه چندين بار با او مصاف داد، دوبار به فرماندهي «شاه بن ميكال» و بار سوم به فرماندهي «كيجور» تركي تا سرانجام در سال 257 در عكبرا به قتل رسيد.

17- شورش عيسي بن جعفر علوي است كه با «علي بن زيد» در كوفه قيام نمودند و معتز لشكري عظيم را به فرماندهي سعيد بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال و آن دو در اثر جدا شدن سپاهشان شكست خوردند. قيام وي در سال 255 به وقوع پيوسته است.

18- انقلاب پسر «موسي بن عبدالله بن موسي بن حسن بن علي بن ابيطالب» بعد از اسماعيل بن يوسف بود كه در مدينه ظاهر گشت.

اينها كساني بودند كه در اين عصر شمشير بدست در برابر دستگاه حاكمه بپاخاستند ولي عده اي از آنها كشته شده و يا تبعيد و يا به زندان افتاده اند كه بسيار زيادند به گونه اي كه مسعودي در



[ صفحه 225]



مروج و ابوالفرج اصفهاني در مقاتل خودگروهي از آنها را نام مي برند.

از اين رويدادها مي توان نتايج زير را برداشت نمود:

نكته ي اول ستم و بيدادگريهاي فراوان كه از سوي رژيم غاصب بر علوي زادگان و هواداران علوي ها وارد مي شده است و الاطيف وسيعي از اين همه شورش و نهضت در طول نيم قرن ايجاد نمي شد و نيازي به اين همه قرباني نمي بود زيرا بديهي است كه سير صعودي و فزاينده انقلابات بايد متناسب با فزوني ستم و فشار باشد، اينجاست كه مي بينيم هر گاه فشار ظلم كاسته مي شد، نهضت ها نيز كمتر بوده است.

و نيز مي بينيم در عصر منتصر كه عليرغم شيوه ي پدرش متوكل كه گرايشي به خاندان عصمت و طهارت نداشت و منتصر چون كينه و دشمني خاصي نسبت به ائمه نداشت، انقلابي به وقوع نپيوست و هيچ يك از علويان به شهادت نايل نگشت و به زندان يا به ناراحتي نرسيده است. ولي اين خليفه بيشتر از شش ماه در مقام خلافت نبود.

موضوع دوم اينكه: دستگاه خلافت در اين دوره دچار ضعف و فتور و عجز بوده است بويژه در استمرار دوران خلافت اين عجز و ناتواني آشكارتر بود. لكن اين ضعف مانع سركوبي انقلابات علويها به هر اندازه قوي هم كه بود و از مركز دور بود، نمي شد. چرا كه هر چند خليفه رأسا از تدبير امور عاجز و ناتوان و مشغول عيش و عشرت بود، اما درگيريها و مبارزات و تضادهاي فكري علويها، مخصوص و شامل صرفا خليفه نبود، بل بيشتر سران ارتش و وزراء و حكام گوشه و كنار مخصوصا تركان و موالي، و نيز حتي آنهائي كه مستقل بودند همچون



[ صفحه 226]



احمد بن طولون در مصر و سامانيان در ماوراء النهر و آل اغلب در شمال آفريقا را در برمي گرفت. تاريخ عامه و خاصه مملو از شواهد و اسناد بر صحت اين قضيه است.

مطلب سوم: برخي از نهضت گران قرباني تخلف از آگاهي سياسي و بينش فرهنگي و محكوم به منافع شخصي پيروان و افراد سپاه خود شدند، زيرا ميزان بينش و آگاهي امت اسلامي در آن زمان به شدت پائين بود. بدين معنا كه آنچه در ذهنيت مردم حضور فعال داشت، احساس بيداد و ستم اجتماعي و انحراف سياسي و كژي فرهنگي و نارسائي اقتصادي بود، اما اين بحران را هر كسي از ديد خاص خود و مصالح شخصي و منافع فردي خود به حوزه احساس مي كشاند، و اينگونه نبود كه يك شعور آگاهانه و احساس ژرف نسبت به مسئوليتي كه به گردن اين فرد از امت، در دعوت مردم به سوي چيزي كه قادر باشد جاي اين همه ستم و فساد و طغيان را بگيرد، داشته باشد.

اينجاست كه چون مردم ظلم را لمس مي كردند و تحقق آرزوي خود را در وجود انقلابي جديد مي ديدند، گروهي زياد از مردم دور انقلابيون حلقه مي زدند و شيفته شيوه آنها مي شدند ولي اين گروه كثير همواره به دو دسته تقسيم مي شدند:

1- اولين دسته نيروي ويژه اي بودند كه تعدادشان كم ولي حقيقتا در اهداف اسلامي خود پابرجا و دارنده ي بينشي كامل و هدفشان خدمت به امت اسلامي و اداي وظيفه و رسالت الهي بود و در اين راه از خود ايثار و فداكاري فراواني نشان مي دادند.

2- دومين گروه كه عددشان بسيار ولي حوزه درك و بينش آنها



[ صفحه 227]



از ظلم و ستم متناسب با محيط زيست و احساس شخصي بود. كساني كه احساس ستم را صرفا از زاويه ديد شخصي خود مي ديدند و چون پيروي كردن از يك نفر انقلابي را به سود منافع فردي خود مي پنداشتند از او مطابعت مي كردند، ولي به محض احساس مرگ يا غنودن در گوشه هاي زندان رژيم از رهبريت انقلابي مأيوس شده با ناكامي از او كناره مي گرفتند و او را بيچاره و درمانده رها مي كردند چنان كه نمونه هاي آن در باب نهضت هاي علويان مسموع گرديده است.