بازگشت

تعدد مراكز قدرت و تضاد اجتماعي


هشتمين ويژگي اين عصر، ايجاد يك معيار اساسي و ملاك كلي در ارزيابي خلفاء و وزيران و سران ارتش و قضات و غيره كه به نحوي در رأس و دست اندركار سياست دولتي بودند، و تعيين مناسبات دوستي و مودت آميز يا خصمانه كه همه بر اساس اصول ماديت استوار بود. مي باشد اين طرز تفكر در همه ي آنهائي كه در مركز خلافت و آنهائي كه در اقصي نقاط زندگي مي كردند، به طور يكسان بود.

پر واضح است، كه جامعه پس از انحرافش از اسلام، وظيفه بزرگ اسلامي خود را به فراموشي سپرده و به اصول طبقاتي ملموس جامعه جاهليت گرايش مي يابد، بدين ترتيب ثروت در دست زورمندان و متنفذين رژيم متمركز مي شود و اتراك و فرماندهان موالي تا حد وافري از آن بهره مند مي گردند، در صورتي كه طبقه متوسط مردم در اوج فقر و ذلت، بدون كمترين معونتي جهت امرار معاش و يا اميدي به زندگي، به سر مي بردند، اگر بخواهيم به طور تفصيل به بيان اوضاع



[ صفحه 228]



بپردازيم اطاله كلام مي شود ولي براي نمونه گوشه اي از آن را تشريح مي كنيم:

واثق در سال 229 عده اي از دبيران دولت را گرفت و به زندان انداخت و اموال زيادي از آنها را مصادره نمود. و نيز از احمد بن اسرائيل هشتاد هزار دينار، و از سليمان بن وهب منشي ايتاخ چهار صد هزار دينار و از حسن بن وهب چهارده هزار و از ابراهيم بن رباح و منشيانش صد هزار و از احمد بن خصيب دو ميليون و از نجاح شصت هزار و از ابي الوزير يكصد و چهل هزار دينار گرفت. تصور اين نكته طبيعي است كه ثروت اين دبيران و منشيان چه اندازه بوده كه توانسته اند اين همه دينارها را به خليفه تقديم كنند! وقتي يك منشي معمولي كه سمت دبيري وزيري را عهده دار بوده بتواند اين ثروت انبوه را اندوخته كند، حساب وزير و قضات و فرمانداران بسيار روشن است كه آنها چگونه به جيب مي زده اند.

پيداست كه اين اموال و ثروتها در دست اينها به حساب رسيدگي به امت اسلامي و فقر و مصالح بزرگ اجتماعي مي رسيده است.

متوكل وقتي كه احمد بن داود رئيس ديوانعالي كشور را گرفت، پسرش ابي الوليد صد و بيست هزار دينار نقد و معادل بيست هزار دينار جواهرات قيمتي، گرفت كه چون جواهرآلات را بدست خودش به متوكل داده بود با وي به شانزده ميليون درهم، مصالحه كرد، ولي تمام اموال و املاك پدرش مصادره شد، آنگاه متوكل يحيي بن اكثم را به عنوان رئيس ديوانعالي كشور برگزيد اين گزينش در سال 238 بود ولي يحيي بن اكثم نيز در سال 240 از كار بركنار، و 75000 دينار و



[ صفحه 229]



چهار هزار جريب ملك در بصره به عنوان غرامت از وي باز پس گرفته شد. ملاحظه بفرمائيد كه اين مرد در طي سه سال چه ثروتي اندوخته است؟!

مي توان گفت كه كشته شدن متوكل و خلع مستعين و معتز و مهتدي و هلاكت آنها تماما به خاطر شدت بحرانهاي اقتصادي بود كه در اثر آز و طمع تركان و ضعف خليفه از ايفاي نقش حلال مشكلات دولت و رفع نيازهاي مالي آن ايجاد شده بود. از خلفاي سامرا در اين عصر هيچ يك به مرگ طبيعي فوت نكردند جز منتصر و معتمد.

واقعيت اين است كه نبرد هميشگي و فرسايشي كه ميان مستعين و معتز در بغداد به سال 251 به وجود آمد آن نيز انگيزه ي اقتصادي داشت. و علت آن اقتصاد رسوايي بود كه در اثر سوء استفاده ها و اختلاس اتراك در ثروت هاي عمومي و بيت المال و سلطه كامل آنها بر اموال پيدا شده بود. چرا كه مستعين دست والده ي خود و اتامش و شاهك خدمتگزار را در بيت المال باز گذاشته و آنها هر چه مي خواستند بكنند اشكالي در كار نبود. لذا اموال و ثروت هائي كه از گوشه و كنار به بيت المال سرازير مي شد بيشترش در جيب اين سه نفر واريز مي گشت، اتامش بيشتر اموال بيت المال را اختلاس و وصيف و بغا كه آنها نيز از اتراك متنفذ بودند از اين همه اموال چيزي نصيبشان نشد به همين دليل از روي حسد و كينه او و كاتبش را كشته و خانه اش را مصادره و به يغما بردند.

آنگاه همين دو نفر در قتل مستعين نيز توطئه و تباهي كردند، ليكن اسرار و تباني آنها لو رفت و توطئه آنها خنثي شد در پي كشف



[ صفحه 230]



اين همداستاني مستعين خطاب به آن دو مي گويد: شما مرا خليفه كرديد تا به قتل برسانيد؟ باغر تركي نيز در اين توطئه با آنها هم دست بود ولي آن دو بر عليه او نيز قيام كرده و او را به قتل رسانيدند. هلاكت باغر اولين جرقه آتش جنگي بود كه در بغداد مشتعل گشت و نهايتا منجر به كشته شدن مستعين در سال 252 گرديد.

اما در مورد معتز بايد گفت كه مادرش سبب كشته شدن او گرديد زيرا تركان با درخواست پول از معتز و اظهار افلاس و ندادن مبلغ مورد مطالبه كارشان به درگيري كشيد آنها مبلغ را تا پنجاه هزار دينار تقليل دادند ولي معتز نداشت، شخصي را پيش مادرش فرستاد تا از او گرفته و به آنها بدهد. ولي مادرش اظهار ناداري و افلاس نمود، به همين خاطر تركها او را با بدترين وضع به هلاكت رساندند. اما پس از كشته شدن فرزندش ثروت عظيمي را نزد او يافتند كه به نقل تاريخ مبلغي معادل يك ميليون و سيصد هزار دينار پول نقد بود، مضافا اينكه در يك صندوقچه چند جام زمرد بي نظير و در صندوقچه اي ديگر چند جام لولو بزرگ و در صندوقچه اي ديگر پيمانه اي از ياقوت سرخ پيدا كردند كه مانند آنها را هرگز مردم نديده بودند كه اين همه ثروت را براي صالح بن وصيف فرستادند وقتي بدست او رسيد مادر معتز را به دشنام و فحش گرفت و گفت اين زن فرزند خود را به خاطر پنجاه هزار دينار به كشتن داد.



[ صفحه 231]