بازگشت

گوشه اي از فتاوي امام به پرسشهاي متوكل


استفتاءات و پرسشهاي متوكل از امام بسيار است، حضرت نيز آنچه صلاح مي دانست منطبق با درك او و پرسندگان جواب مي فرمود.



[ صفحه 251]



نمونه اي از آن اينكه:

يك مسيحي را كه با زني مسلمان زنا كرده بود به نزد متوكل آوردند متوكل خواست تا در مورد او حد اجرا شود، مسيحي اسلام آورد، يحيي بن اكثم رئيس ديوانعالي كشور گفت: ايمان او شرك و عملش را از ميان برد و حد در موردش نبايد اجراء شود، برخي گفتند خير بايد سه بار حد بخورد و آن ديگري چيزي و سايرين چيزهاي ديگر گفتند. مشاهده ي صحنه اختلاف آراء و فتاوي، متوكل را مجبور ساخت تا از امام هادي استفتاء به عمل آيد نامه ايي به امام نگاشتند و حضرت پس از رويت نامه پاسخ داد: آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد جواب امام با مخالفت شديد - يحيي بن اكثم و قضات نظامي مواجه شد و به متوكل گفتند انگيزه اين فتوي را از امام سئوال كن زيرا فتواي او در هيچ كتابي و سنتي به چشم نمي خورد.

متوكل به حضرت مي نويسد. فقها منكر فتواي شما و خواهان استدلال حكمي از كتاب خدا و سنت پيامبر مي باشند. سبب حكم را تبيين فرمائيد!

امام در پاسخ مي نويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده، و كفرنا. بما كنا به مشركين، فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا:

بنام خداوند بخشنده مهربان - هنگامي كه آيات عذاب و قهر ما را مي بينند، مي گويند ما به خداي يكتا باور داريم و به همه عوامل و عناصر و بتهائي را كه شريك در وحدانيت خدا گرفته بوديم كافر شديم ليكن ايمانشان به هنگام رويت عذاب ما سود بخش نخواهد بود.



[ صفحه 252]



پاسخ مستدل به محض وصول به دست متوكل موجب گرديد تا خليفه فرمان نواختن تازيانه را تا حد مرگ به مسيحي رياكار بدهد و او را به دوزخ فرستند.

حاصل آن كه:

1- عدم ميل باطني متوكل به اجراي فتواي امام مگر پس از رجعت مجدد در استدلال و اثبات حكم فقهي از كتاب و سنت.

2- از سياق آيه درمي يابيم كه ضمنا امام مي خواهد بفهماند كه صرف لقلقه زباني در اظهار اسلام حاكي از ايمان قلبي نبوده و موجب فرار و نجات شخص گناهكار از احكام الهي نمي گردد.

3- تحدي متوكل و به مبارزه طلبيدن امام به منظور ايجاد تنگنا و محظوريت براي آن حضرت، اين است كه ابن سكيت را تحريك مي كند تا از امام پرسشهاي مشكلي كند كه به زعم خود امام را محكوم نمايند ولي امام پيروزمندانه از صحنه بيرون مي آيد آنگاه يحيي بن اكثم را تشويق مي كنند او نيز سرافكنده و مأيوس به دامان ارباب خود، خليفه بازمي گردد و متوكل را سفارش مي كند كه ديگر صلاح دستگاه خلافت نيست كه بعد از اين مسائلي از حضرت پرسيده شود، تخلف از اين قضيه، سر و صداي علمي امام را بلند و موجب تجري و چيرگي شيعيانش خواهد بود.