بازگشت

رخدادهاي شگفت انگيز بين راه


امام عليه السلام در سال 243ق. از مدينه به سامرا تبعيد شد. [1] همان گونه كه پيش بيني مي شد، يحيي بن هرثمه در ابتداي اين سفر، از خود قاطعيت و سخت گيري بسياري نشان داد. البته، در بين راه كرامت هايي از امام و حوادثي رخ داد كه سبب علاقه مندي و تغيير رويه ي او شد. خود او مي گويد:

«در بين راه، دچار تشنگي شديدي شديم؛ به گونه اي كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتي، به دشت سرسبزي رسيديم كه درخت ها و نهرهاي بسياري در آن بود. بدون آن كه كسي را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مي توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقداري از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكي از همراهان، كوزه نقره اي خود را جا گذاشته است، فوري بازگشتيم؛ اما وقتي به آنجا رسيديم، چيزي جز بيابان خشك و بي آب و علف نديديم!

كوزه را يافته و به سوي كاروان برگشتيم؛ با كسي هم از آنچه ديده بوديم، چيزي نگفتيم. هنگامي كه خدمت امام رسيديم، بي آنكه چيزي بگويد، با تبسمي فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته ام». [2] .

اين «كرامت» امام، شگفتي يحيي را برمي انگيزد. او در گزارش ديگري از مأموريت خود مي گويد:

براي احضار علي بن محمد، عراق را به سمت حجاز ترك گفتيم. در بين ياران من يكي از سران خوارج وجود داشت و نيز كاتبي بود كه اظهار تشيع مي كرد. من نيز بر آيين «حشويه» بودم. فرد خارجي و كاتب، درباره ي مسائل اعتقادي با هم مناظره مي كردند و من هم براي گذراندن وقت، به مناظره ي آنان گوش مي دادم.

وقتي به نيمه ي راه رسيديم، مرد خارجي به كاتب گفت: مگر اين گفته ي سرورتان، علي بن ابي طالب نيست كه: «هيچ قطعه اي از زمين نيست كه يا قبري است و يا قبري خواهد شد؟» اينك به اين بيابان بنگر، كجاست آن كه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبري قرار دهد؟ به كاتب گفتم: آيا اين، سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجي راست مي گويد، چه كسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خدا آن را پر از قبر كند؟ و به اين گفتار خنديديم؛ به گونه اي كه كاتب شرمنده و سرافكنده شد.

هنگامي كه به مدينه رسيديم، نزد علي بن محمد رفته، نامه ي متوكل را به او تسليم كرديم. او، نامه را خواند و فرمود: مانعي براي اين سفر نيست.

وقتي فردا نزد او رفتيم، با اين كه فصل تابستان و هوا در نهايت گرمي بود، امام به گروهي از خيّاطان دستور داده بود تا پارچه هاي ضخيمِ پشمي بدوزند و فردا بياورند.

من از اين سفارش امام، تعجب كردم و با خود گفتم:

در اين فصل گرما و در اين سرزمين تفتيده ي حجاز و در حالي كه بين حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نيازي به اين لباس هاست؟! او، مردي است كه سفر نكرده و فكر مي كند كه در هر سفري انسان، نيازمند چنين لباس هايي است و شگفت از شيعيان كه چگونه چنين فردي را «امام» خود مي پندارند!

هنگام حركت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباس ها را بردارند. تعجب من بيش تر شد... از مدينه خارج شديم و به همان محلّي كه مناظره مي كرديم، رسيديم كه ناگهان ابري تيره پديدار شد و رعد و برق زد. هنگامي كه بالاي سر ما رسيد، تگرگ هاي درشتي مانند سنگ، باريدن گرفت. امام و همراهانش لباس هاي گرمشان را پوشيدند و به من و كاتب هم دادند. بر اثر بارش مهيب تگرگ، هشتاد نفر از همراهيان من هلاك شدند. ابر، از سر ما گذشت و دماي هوا به حالت پيشين بازگشت. امام به من فرمود:

«اي يحيي! به بازماندگان يارانت بگو: مردگان را دفن كنند. خداوند، اين بيابان را اين چنين پر از قبر مي كند.» من، خود را از مركب پايين انداختم و پاي امام را بوسيدم و گفتم: گواهي مي دهم كه جز «الله» معبودي نيست و «محمّد» بنده و فرستاده ي اوست و «شما» جانشينان خدا در روي زمين هستيد. من، تاكنون كافر بودم؛ ولي هم اكنون به دست شما، مسلمان شدم.

يحيي بن هرثمه از آن لحظه، «تشيع» را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت. [3] .

گفتني است: رفتار مهربانانه ي امام، سبب علاقه مندي يكي از كارگزاران بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتي امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبرو شد، و فرمانده همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا كه اين شهر، ساليان سال پايتخت حكومت عباسيان بود و مردم آنجا به طور طبيعي بايد به دليل رفتار خلفا بيشتر از ديگر شهرها نسبت به «خاندان پيامبر» كينه به دل داشته باشند. يحيي در بيان آنچه ديده بود، مي گويد:

پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهيم، امير بغداد، رو به رو شدم. وي به من گفت: اي يحيي! اين مرد، فرزند پيامبر است! اگر متوكل را بر كشتن او تشويق كني، بدان كه دشمن تو رسول خدا (ص) خواهد بود.

من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! تا به حال جز نيكي و خوبي، از او نديده ام كه بخواهم دست به چنين كاري بزنم. [4] .

امام هادي عليه السلام در برخورد با هواداران خلافت عباسي، چنان حساب شده عمل مي كرد كه در ملاقات و ديداري، طرف مقابل تغيير رويه مي داد و به علاقه مندان ساحت پاك اهل بيت : مبدّل مي گرديد.


پاورقي

[1] الارشاد، ج 2، ص 438.

[2] اثبات الوصية، علي بن الحسين المسعودي، قم، مكتبة بصيرتي، بي تا، ص 197.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 142.

[4] تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوي الحديثة، بي تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.