بازگشت

جلوه هايي از نفوذ معنوي


صقر بن ابي دلف مي گويد: هنگامي كه امام هادي(ع) را به سامرا آوردند، تصميم گرفتم به خدمت آن حضرت بروم و از حال او جويا شوم. آن حضرت در نزد رزّاقي، دربان متوكل عباسي، محبوس بود. چون رزّاقي مرا ديد، دستور داد وارد شوم. پرسيد: براي چه كار آمده اي؟ گفتم: خير است. مرا نشاند، ولي هراسان شدم. با خود گفتم: اشتباه كردم، ممكن است مرا دستگير كند. پس از آنكه رزاقي كار مردم را انجام داد و مجلس خلوت شد، گفت: گويا آمده اي كه خبر از امام خود بگيري. گفتم: مولاي من كيست؟ مولاي من خليفه است. گفت: ساكت شو، مولاي تو برحقّ است. نترس كه من نيز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مي دانم. خدا را حمد و سپاس گفتم. سپس گفت: آيا مي خواهي نزد او بروي؟ گفتم: بلي. به غلامش گفت كه اين فرد را نزد مرد علوي كه در زندان است، بگذار و برگرد. چون به خدمت امام(ع) رسيدم، حضرت را ديدم كه روي حصيري نشسته و در برابرش قبري حفر شده است. سلام كردم. فرمود: بنشين. نشستم. امام پرسيد: براي چه آمده اي؟ گفتم: آمده ام از احوالت خبري بگيرم. چون نظر من بر قبر افتاد، گريان شدم. حضرت فرمود: گريان مباش كه در اين روزها از ايشان آسيبي به من نمي رسد. گفتم: الحمدلله. آن گاه از معناي حديث «لاتعادوا الايّام فتعاديكم» پرسيدم. امام(ع) جواب گفت سپس فرمود: وداع كن و بيرون رو كه بيم آن است كه اذيِتي به تو برسانند. [1] .

يحيي بن هرثمه مأموريت داشت امام هادي(ع) را از مدينه به سامرا ببرد. وي مي گويد: چون به مدينه وارد شدم، اهل مدينه بانگ و فرياد برداشتند؛ چنان كه مانند آن را نشنيده بودم. براي آنان سوگند خوردم كه من قصد صدمه زدن به حضرت ندارم و بدين طريق آنان را آرام كردم. از حضرت خواستم مقدمات حركت به سامرا را آماده كنند. پس از آنكه به بغداد رسيديم، در آغاز به ديدن اسحاق ابن ابراهيم طاطري رفتم. او والي بغداد بود. چون مرا ديد، گفت: اي يحيي! اين مرد (يعني امام علي نقي(ع)) پسر پيامبر است. اگر متوكل را به كشتن او تحريك و ترغيب كني، بدان كه خونخواه و دشمن تو رسول خدا(ص) خواهد بود. در پاسخ گفتم: به خدا قسم، من جز نيكي و خوبي چيزي از او سراغ ندارم.

به سوي سامرا حركت كرديم، پس از ورود به شهر سامرا جريان را براي وصيف تركي، از درباريان با نفوذ متوكّل، نقل كردم. او نيز به من گفت: اگر يك مو از سر او كم شود، مسئول آن تو خواهي بود. از سخنان ابراهيم و وصيف تركي تعجّب كردم. پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم. ديدم متوكل نيز براي او احترام قائل است. [2] .

اين حديث بيانگر پايگاه مردمي امام(ع) در مدينه است؛ چنان كه حديث پيشين نشانگر ميزان محبوبيت امام(ع) حتي در ميان درباريان است.

نفوذ معنوي امام(ع) گستره اي فراتر از مرزهاي عراق و مدينه داشت و شعاع نورانيت امام(ع) در همه قلب هاي پاك و مشتاق حضور داشت. محمد بن داود قمي و محمد طلحي مي گويند: اموالي از قم و اطراف آن كه شامل خمس و نذورات و هدايا و جواهرات بود، براي امام ابوالحسن هادي(ع) حمل مي كرديم. در راه پيك امام رسيد و به ما خبر داد كه بازگرديم؛ زيرا موقعيّت براي تحويل اين اموال مناسب نيست. به قم بازگشتيم و آنچه نزدمان بود، نگه داشتيم؛ تا آنكه پس از چند روز امام دستور داد اموال را بر شتراني كه فرستاده بود، بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوي او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتي كه به حضور امام(ع) رسيديم، فرمود: به اموالي كه فرستاده ايد بنگريد. ديدم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است. [3] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج50، ص194، نقل از معاني الاخبار، ص 123.

[2] همان، ج50، ص207 و 280؛ سيره پيشوايان، ص518.

[3] بحارالانوار، ج50، ص185؛ سيره پيشوايان، ص572.