بازگشت

امام و خلفا


استمرار مبارزه و مخالفت دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با خلفاي غاصب ستمگر، از برگهاي خونين و پر افتخار تاريخ اسلام و تشيع است. امامان بزرگوار ما با سازش ناپذيري در برابر بيدادگران و نيز با دادخواهي و طرفداري از عدالت، هماره فرمانروايان جبار و كارگزاران ستمگر، آنان را خشمگين مي ساختند. خلفاي غاصب كه مي دانستد امامان شيعه از هيچ فرصتي براي هدايت مردم و احقاق حق و جانبداري از مظلوم و مبارزه با كفر و ظلم و فساد كوتاهي نخواهند كرد، خود را در برابر سلسله ي هدايت و ارشاد و مقاومت همواره در خطر مي ديدند.

خلفاي بني عباس كه با توطئه و فريب دادن مردم، جاي ستمگران اموي را گرفته بودند، و همچنان به نام خلافت اسلامي بر مردم سلطنت مي كردند، همانند گذشتگان غاصبي كه اول بار حق خاندان پيامبر را غصب كردند، از هيچ كوششي در كوبيدن و لكه دار كردن خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فروگذار نمي كردند. آنها از هر راهي مي خواستند چهره ي درخشان و نوراني پيشوايان راستين مسلمانان را دگرگون و زشت جلوه دهند و وجهه و احترام آنان را خرد كنند و با دسيسه هاي گوناگون آن بزرگواران را از مقام هدايت و ارشاد مردم دور دارند و علاقه ي امت به ايشان را خنثي سازند.



[ صفحه 340]



حيله هاي مأمون عباسي براي رسيدن به اين هدف و نقشه هاي شوم او براي مشروع جلوه دادن خويش و به دست گرفتن مقام رهبري و پوشاندن آفتاب امامت، بر كساني كه با تاريخ ائمه عليهم السلام و خلفاي جور آشنا هستند، پوشيده نيست و ما در بررسي تاريخ زندگي امام رضا و امام جواد عليهم السلام گوشه هايي از اين دسيسه ها را بازگو كرديم.

پس از مأمون، معتصم عباسي همان طرحها و نقشه ها را در مورد خاندان نبوت و امامت ادامه داد و بر همين اساس امام جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد آورد تا او را تحت كنترل و مراقبت داشته باشد و سرانجام به شهادت برساند. ضمنا برخي از علويان را به بهانه ي آنكه لباس سياه (كه لباس رسمي عباسيان بود) نمي پوشيدند، زنداني كرد كه در زندان از دنيا رفته و يا به قتل رسيدند. [1] .

معتصم در سال 227 هجري در سامرا از دنيا رفت و فرزندش واثق به جاي او نشست و همان افكار پدرش معتصم و عمويش مأمون را دنبال كرد. واثق نيز همانند ساير خلفاي مدعي پاسداري از حريم اسلام، فردي عياش و ميگسار بود و در اين كارها افراط هم مي كرد و براي لذت جويي بيشتر به داروهاي مخصوصي پناه برده بود كه سرانجام همان داروها موجب مرگش شد و در سال 232 هجري در سامرا درگذشت. [2] .

رفتار واثق با علويان سخت و خشونت آميز نبود و به همين جهت علويان و آل ابي طالب در زمان او در سامرا جمع شدند و تا حدودي در رفاه بودند، ولي در حكومت جانشين او كه متوكل نام داشت متفرق شدند. [3] .

پس از واثق برادرش متوكل كه از كثيف ترين و جنايتكارترين چهره هاي حكومت عباسي است، خليفه شد. همزماني زندگاني امام هادي عليه السلام با متوكل بيش از ساير خلفاي عباسي بود و چهارده سال و اندي به طول كشيد. اين مدت طولاني از سخت ترين سالهاي زندگي آن بزرگوار و پيروان آن حضرت محسوب مي شود. زيرا متوكل كافرترين خليفه ي بني عباس و مردي بدجنس و رذل



[ صفحه 341]



بود و در دشمني با اميرمؤمنان علي عليه السلام و خاندان و شيعيان او، دلي پركينه داشت. در حكومت او بسياري از علويان مقتول يا مسموم يا متواري شدند. [4] .

متوكل با نقل خوابها و رؤياهاي ساختگي مردم را به پيروي از «محمد بن ادريس شافعي» كه در زمان او، درگذشته بود، تشويق مي كرد. [5] به اين ترتيب مي خواست مردم را از توجه و گرايش به ائمه هدي عليهم السلام باز دارد. او در سال 236 هجري دستور داد مقبره ي سرور شهيدان امام حسين عليه السلام و بناهاي اطراف آن را ويران سازند و جاي آن را زراعت كنند و مردم را از زيارت آن تربت پاك باز دارند. [6] .

متوكل مي ترسيد حرم سيد الشهداء عليه السلام پايگاهي عليه او گردد و شهادت و مبارزه ي آن شهيد بزرگوار، الهام بخش حركت و قيام مردم در برابر ستمهاي دربار خلافت شود؛ اما شيعيان و دوستداران سرور شهيدان در هيچ شرايطي از زيارت آن تربت پاك، باز نايستادند. حتي نقل شده است كه متوكل هفده بار حرم آن حضرت را خراب كرد و زايران را تهديد كرد و دو پاسگاه مراقبت در اطراف حرم قرار داد، ولي با همه ي اين جنايات نتوانست مردم را از زيارت سرور شهيدان باز دارد.

زايران انواع صدمات و شكنجه هاي غير انساني را تحمل مي كردند و باز به زيارت مولا و مقتداي خود مي رفتند. [7] پس از قتل متوكل، دوباره شيعيان با همكاري فرزندان علي عليه السلام حرم امام حسين عليه السلام را بازسازي كردند. [8] .

تخريب قبر جگرگوشه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مسلمانان را خشمگين ساخت. مردم بغداد شعارهايي عليه متوكل بر ديوارها و مساجد نوشتند و او را ضمن اشعاري هجو كردند. شعر زير از جمله شعرهايي است كه در هجو آن طاغوت ستم پيشه سروده بودند:

"به خدا سوگند اگر بني اميه به ستم، فرزند دختر پيامبرشان را كشتند، اينك كساني كه از دودمان پيامبر هستند (بني عباس كه از فرزندان عبدالمطلب و جزو بني هاشم محسوب مي شدند) جنايتي مانند جنايت بني اميه مرتكب شده اند.



[ صفحه 342]



اين قبر حسين است كه به جان خودم سوگند، ويران شده است.

گويي بني عباس متأسف هستند كه در قتل امام حسين شركت نداشته اند.

و اينك با تجاوز به تربت حسين و ويران كردن قبر او (از آن جنايت بني اميه) دنباله روي مي نمايند." [9] .

آري، مردم كه دستشان از وسايل تبليغي روز كوتاه بود و منابر و مساجد و اجتماعات و خطبه ها را در دست جيره خواران حكومت عباسي مي ديدند، به اين شيوه اعتراض و خشم خويش را بروز مي دادند.

شعراي متعهد و مسئول نيز هنر و قريحه ي خويش را به كار مي بردند و عليه متوكل اشعاري مؤثر مي سرودند و افكار مردم را به جنايات بني عباس متوجه مي ساختند، و متقابلا متوكل براي خاموش كردن هر صداي اعتراض و مخالفتي از هيچ جنايتي دريغ نمي ورزيد و دانشمندان و شاعران و گروههاي ديگري را كه تن به سازش و همكاري با رژيم غاصب او نمي دادند به شدت سركوب مي كرد و به فجيع ترين صورت به قتل مي رساند.

«ابن سكيت» شاعر و اديب نام آور شيعي كه در ادبيات عرب او را امام مي ناميدند، آموزگار فرزندان متوكل بود. جاسوسان به متوكل خبر داده بودند كه ابن سكيت رهرو راه خاندان رسول الله است و خليفه منتظر فرصتي بود تا او را بيازمايد.

روزي متوكل با اشاره به دو فرزند خود «معتز» و «مؤيد» از ابن سكيت پرسيد:

اين دو پسر نزد تو محبوب تر هستند يا حسن و حسين؟

ابن سكيت ديگر سكوت را جايز ندانست و با شجاعت پاسخ داد: قنبر - غلام اميرمؤمنان علي عليه السلام از تو دو فرزندت بهتر است.

متوكل چون خرسي زخم ديده برآشفت و فرمان داد زبان آن شاعر شيعي را از پشت سرش بيرون بكشند؛ و به اين ترتيب آن نماد شجاعت و شرف در سن 58 سالگي به شهادت رسيد [10] (درود خدا و پاكان و آزادگان بر او باد.)



[ صفحه 343]



متوكل در حيف و ميل بيت المال مسلمانان نيز چون ساير خليفگان دستي گشاده و ولخرج داشت. چنانكه در تاريخ زندگي او مي نويسند كاخهاي گوناگوني ساخت و تنها براي ساخت «برج متوكل» كه هم اكنون نيز در سامرا پابرجاست يك ميليون و هفت صد هزار دينار طلا خرج كرد! [11] .

دردآور اين جاست كه در كنار چنين اسرافهايي، بر علويان و خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم زندگي چنان سخت مي گذشت كه گروهي از بانوان علوي در مدينه حتي يك دست لباس درست نداشتند كه با آن نماز بگزارند و فقط يك پيراهن مندرس برايشان مانده بود و به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مي كردند و با چرخ ريسي، روزگار مي گذراندند، و پيوسته در چنين سختي و تنگدستي بودند، تا متوكل به هلاكت رسيد و آنان كمي آسوده شدند. [12] .

كينه توزي و دشمن كامي متوكل نسبت به مولاي متقيان حضرت علي عليه السلام او را به پستي و رذالتي باور نكردني كشانده بود. متوكل با «ناصبي» ها و دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت، انس مي گرفت و براي تسكين دل ناپاك خود به دلقكي دستور داده بود در حضور او با اعمال زننده و شرم آوري اميرالمؤمنين عليه السلام را مسخره كند. متوكل با تماشاي ادا و اطوار او شراب مي نوشيد و قهقهه ي مستانه سر مي داد. [13] .

چنين اعمالي از متوكل شگفت آور نيست، بلكه شگفت انگيزتر و دردناكتر وضع مردماني است كه چنين فرد كثيف و رذلي را خليفه و جانشين پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ولي امر مسلمانان و حاكم بر مردم مي پنداشتند و به اسلام راستين و خاندان وحي و عصمت و طهارت پشت كرده، از چنين خلفايي پيروي مي كردند! دريغا كه گمراهي انسان تا كجاست و حريم نفوذ و سلطه ي شيطان رانده شده تا به كجا.

باري جنايت و آزار در متوكل چندان اوج داشت كه حتي خودش نيز گاه به آن اعتراف مي كرد. ماجرايي از اين قرار است:



[ صفحه 344]



«فتح بن خاقان» وزير متوكل، روزي خليفه را در انديشه ديد. با چاپلوسي پرسيد:... چرا در فكر هستي؟ به خدا سوگند هيچ كس در روي زمين بهتر و خوش تر از تو زندگي نمي كند!

خليفه ي جبار پاسخ داد:... بهتر از زندگي من، زندگي مردي است كه خانه ي وسيع و همسر شايسته و معاش فراهم و آماده داشته باشد و ما را نشناسد كه او را بيازاريم! و محتاج ما نباشد كه او را تحقير كنيم! [14] .

سخت گيري و آزار متوكل به خاندان و عترت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به جايي رسيد كه مردم را به جرم دوستي و پيروي از امامان گرامي كيفر و شكنجه مي كردند و به همين جهت كار بر اهل بيت طهارت بسيار مشكل شد.

متوكل، «عمر بن فرح» را فرمانرواي مكه و مدينه ساخت. آن مرد، مردمان را از احسان به آل ابي طالب باز مي داشت و سخت دنبال اين كار بود، به طوري كه مردم از بيم جان دست از رعايت و حمايت علويان برداشتند و بر خاندان اميرالمؤمنين علي عليه السلام زندگي سخت شد. [15] .

بديهي است با ترسي كه خلفاي غاصب و ستم پيشه از نفوذ معنوي ائمه عليهم السلام در جامعه و توجه و علاقه ي مردم به آن بزرگواران داشتند، ممكن نبود دست از رهبران بزرگوار شيعه باز دارند و آنان را به حال خود واگذارند. در مورد متوكل، اضافه بر اين هراس كه دامنگير همه ي خلفاي پيش از او نيز بود، كينه و دشمني ويژه اش نسبت به دودمان مولاي متقيان علي عليه السلام نيز بر مخالفت و سخت گيري اش مي افزود و به همين جهت بر آن شد كه امام هادي عليه السلام را از مدينه نزد خود بياورد و از نزديك مراقب او باشد.

متوكل در سال 243 هجري قمري امام را محترمانه از مدينه به سامرا تبعيد كرد و آن گرامي را در منزلي در كنار اردوگاه نظامي خويش جاي داد. امام تا پايان عمر يعني تا سال 254 در همان محل اقامت داشت. آن ظالم خونخوار، همواره امام را تحت مراقبت شديد خود نگهداشت و خلفاي پس از او نيز يكي پس از



[ صفحه 345]



ديگري آن بزرگوار را زير نظر داشتند تا آنگاه كه حضرت به شهادت رسيد. [16] .

جريان تبعيد امام بدين گونه بود كه در زمان متوكل شخصي به نام «عبدالله بن محمد» متصدي امور نظامي و نماز در مدينه بود. او به آزار امام هادي عليه السلام مي پرداخت و نزد متوكل از آن گرامي سعايت مي كرد.

امام از سعايت او مطلع شد و در نامه اي، دروغ و دشمني «عبدالله بن محمد» را به متوكل تذكر داد. متوكل دستور داد به نامه ي امام پاسخ دهند و او را محترمانه به سامرا دعوت كنند. متن پاسخي كه در جواب امام نوشته شد، چنين بود:

"بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، همانا امير، مقام شما را مي شناسد و خويشاوندي شما را مراعات مي كند و حق شما را لازم مي داند... امير، «عبدالله بن محمد» را به جهت جهالتش به حق شما و بي احترامي و اتهام نسبت به شما از مقامش در مدينه عزل مي كند. امير مي داند شما از اين اتهامات بركنار هستيد، و در گفتار و كردار نيكتان صدق نيت داريد و خود را براي انجام موارد اتهام آماده نكرده ايد. امير به جاي او «محمد بن فضل» را قرار داد و به او دستور اكرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر شما را داده است.

اما امير مشتاق شما است و دوست دارد با شما تجديد عهد كند، پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست داريد خود و هر كس از اهل بيت و دوستان و خادمان را كه مايل هستيد برگزينيد و در فرصت و وقت مناسب به سوي ما بياييد. وقت مسافرت و توقف در بين راه، و انتخاب راه همه به اختيار شما است و اگر مايل باشيد «يحيي بن هرثمه» دوست امير و سپاهيانش در خدمت شما حركت كنند. هر طور صلاح بدانيد. به او دستور داده ايم از شما اطاعت كند. پس از خدا طلب خير كن تا امير را ملاقات كني. هيچكس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزديكان خليفه نزد او از شما عزيزتر نيست. والسلام."

بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود، ولي چاره اي جز رفتن به سامرا نداشت؛ زيرا سر باز زدن از دعوت متوكل، سندي براي سعايت كنندگان مي شد و



[ صفحه 346]



متوكل را بيشتر تحريك مي كرد و بهانه ي مناسبي به دست او مي داد، گواه آنكه امام از نيتهاي متوكل آگاه بوده و ناچار به اين سفر رفته است، اين است كه خود آن گرامي بعدها در سامرا فرمود: مرا از مدينه با اكراه به سامرا آوردند. [17] .

به هر حال امام نامه را دريافت داشت و عازم سامرا شد و «يحيي بن هرثمه» نيز با آن گرامي همراه بود. چون به سامرا رسيدند، متوكل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود و دستور داد او را در جاي نامناسبي كه كاروانسرايي كهنه و متروك و جايگاه گدايان و مستمندان بود، جاي دهند. آن روز امام در آنجا ماند. آنگاه خليفه خانه اي جداگانه براي آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر ايشان را مورد احترام قرار داد، ولي پنهاني در صدد تضعيف و بدنام كردن حضرت بود. [18] .

«صالح بن سعيد» مي گويد: روز ورود آن حضرت به كاروانسراي متروك، خدمتش شرفياب شدم و عرض كردم: فداي شما شوم، اين ستمكاران در همه چيز مي خواهند نور شما را خاموش سازند و در حق شما كوتاهي كنند، تا آنجا كه شما را در اين كاروانسراي پست كه محل زندگي فقرا است، فرود آورده اند.

امام عاليمقام با دست به سويي اشاره كرد و فرمود: آنجا را ببين اي سعيد! من نگاه كردم؛ باغهاي آراسته و سرسبز و پر از ميوه و جوي هاي جاري و... ديدم. حيران شده و بسيار تعجب كردم.

امام فرمود: ما هر كجا باشيم اين براي ما است،اي پسر سعيد! ما در كاروانسراي فقرا نيستيم. [19] .

امام علي النقي عليه السلام در مدت اقامت در سامرا رنجهاي بسيار ديد. به ويژه از سوي متوكل همواره مورد تهديد و آزار قرار گرفت و با خطر روبرو بود.

نمونه هايي كه اكنون به آن اشاره خواهيم كرد، حاكي از وضعيت حساس و خطرناك براي آن امام عزيز در شهر نظاميان بني عباس و گواه بر تحمل و استقامت و



[ صفحه 347]



سختي آن حجت خدا در برابر طاغوت هاي فريبكار است.

«صقر بن ابي دلف» مي گويد: هنگامي كه امام هادي عليه السلام را به سامرا آوردند، من رفتم تا از حال ايشان جويا شوم. «زرافي» دربان متوكل مرا ديد و اجازه ي ورود داد. وقتي وارد شدم، پرسيد: براي چه كاري آمده اي؟

گفتم: خير است...

گفت: بنشين.

نشستم، ولي هراسان شدم و سخت به انديشه فرو رفتم و با خود گفتم كه اشتباه كرده ام. (كه به چنين كار خطرناكي اقدام كرده و براي ديدار امام آمده ام.)

زرافي مردم را دور كرد. چون خلوت شد، پرسيد: چكار داري و براي چه آمده اي:

جواب دادم: براي كار خير.

گفت: گويا آمده اي از حال مولاي خود خبر بگيري.

گفتم: مولاي من كيست؟ مولاي من خليفه است!

پاسخ داد: ساكت شو، مولاي تو بر حق است. نترس زيرا من نيز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مي دانم.

من خداوند را سپاس گفتم. آنگاه اضافه كرد: آيا مي خواهي نزد ايشان بروي؟

جواب دادم: آري

گفت: ساعتي بنشين تا پستچي بيرون رود.

چون پستچي از آنجا خارج شد، زرافي به غلامش گفت: اين مرد را به حجره اي كه آن علوي در آن زنداني است ببر و نزد او واگذار و برگرد.

چون به خدمت امام رسيدم، آن گرامي را ديدم بر حصيري نشسته و در برابرش قبري حفر شده است. سلام كردم. پاسخ داد و فرمود: بنشين.

نشستم. حضرت پرسيد: براي چه آمده اي؟



[ صفحه 348]



عرض كردم: آمده ام از حال شما خبري بگيرم.

در همين حال، نگاهم به قبر افتاد و اشك بي اختيار از چشمانم جاري شد. فرمود: گريان مباش كه در اين وقت به من آسيبي نمي رسد.

خداوند را سپاس گفتم، آنگاه از معناي حديثي سؤال كردم و امام جواب داد و پس از جواب فرمود: مرا واگذار و بيرون برو كه بر تو ايمن نيستم و بيم آن است كه آزاري به تو برسانند. [20] .

از ابن جوزي دانشمند اهل سنت نقل شده است كه يك بار از امام هادي عليه السلام نزد متوكل سعايت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشياء ديگري است كه از شيعيان او در قم به او رسيده و او عازم قيام و مبارزه با حكومت است.

متوكل گروهي را به منزل آن گرامي فرستاد و آنان شبانه به خانه ي امام هجوم بردند، ولي چيزي به دست نياوردند. آنگاه امام را در اتاقي تنها ديدند كه در را به روي خود بسته و جامه هاي پشمين و خشن بر تن دارد و روي زمين شني نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.

امام را دستگير كرده و به همان حال نزد خليفه بردند. و به او گفتند: در خانه اش چيزي نيافتيم و او را رو به قبله ديديم كه قرآن مي خواند.

متوكل چون امام را ديد، عظمت و هيبت و وقار امام او را فراگرفت و بي اختيار او را احترام كرد و در كنار خود نشاند، ولي با گستاخي جام شرابي را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد.

امام از گرفتن جام شراب خودداري كرد و سوگند ياد كرد كه گوشت و خونش با چنين چيزي آميخته نشده است و از خليفه جبار خواست او را معاف بدارد. خليفه از اصرار دست برداشت ولي گفت: شعري برايم بخوان.

امام فرمود: من شعر كم از حفظ دارم.

خليفه بيش از حد اصرار و لجاجت كرد و گفت: بايد بخواني.



[ صفحه 349]



حضرت با صدايي ملكوتي و حزين كه تا عمق جان حاضران نفوذ مي كرد، اين اشعار را خواند:

بر قله ي كوهساران، شب ها را به روز آوردند.

مردان نيرومند از آنان پاسداري كردند، ولي قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

پس از عزت از جايگاههاي امن به پايين كشيده شدند و در گودالها (گورها) جايشان دادند.

(گور) چه منزل و آرامگاه ناپسندي است!

پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاجها و لباس هاي فاخر؟

كجاست آن چهره هاي به ناز و نعمت پرورده كه به احترامشان پرده ها مي آويختند؟ (بارگاه و پرده و پرده دار و دربان داشتند.)

گور به جاي ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها هم اكنون كرمها راه مي روند.

تأثير و نفوذ كلام روحاني و پر ارتعاش امام عليه السلام چندان بود كه متوكل ناخود آگاه به سختي به گريه افتاد، چنان كه ريشش تر شد و ديگر افراد حاضر در مجلس نيز بسيار گريستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به عنوان هديه به امام تقديم كرد و آن گرامي را با احترام به منزل بازگرداند. [21] .

اما سعايت بدخواهان و كينه و عداوت خليفه را پاياني متصور نبود. آنان چون مار زخم ديده هر لحظه به دنبال فرصتي بودند كه زهر خود را به كام آن حضرت بريزند و زمينه ي شهادت آن امام معصوم را فراهم آورند، غافل از آنكه خداوند اراده اش را تحقق مي بخشد و مكر و حيله ي مكاران را آشكار مي سازد.

متوكل در بدنش زخمي پيدا شد و پزشكان از معالجه ي آن درماندند و كسي جرأت جراحي نداشت. هر روز حالش بدتر مي شد تا جايي كه به نظر مي رسيد مرگش فرا رسيده باشد. مادر متوكل كه در اصل كنيزي از اهالي خوارزم و زني خوش عقيده



[ صفحه 350]



بود، نذر كرد كه پسرش بهبود يابد، مال بسياري براي حضرت امام علي النقي عليه السلام بفرستد و به فتح بن خاقان وزير متوكل هم سفارش كرد كه در مورد معالجه ي خليفه با امام مشورت كنند. فتح بن خاقان به خليفه گفت: اگر اجازه بدهي نزد اين علوي دانشمند بفرستيم، شايد دوايي براي اين بيماري بشناسد.

خليفه گفت: ضرري ندارد.

نزد امام رفتند و حال او را عرض كردند. حضرت داروي خيلي ساده اي را نام برد. وقتي خبر آوردند، گروهي از اطرافيان خليفه خنديدند و مسخره كردند. فتح بن خاقان گفت: تجربه كردن اين دارو هيچ زياني ندارد.

چون آن دارو را بر محل جراحت بستند به زودي بهبودي يافت.

مادر متوكل براي اداي نذر خود ده هزار دينار در كيسه اي گذاشت و سر كيسه را مهر كرد و به وسيله ي دو نفر ناشناس خدمت امام هادي عليه السلام فرستاد. خليفه نيز پانصد دنيار طلا براي امام هديه فرستاد.

بعد از اينكه متوكل از بستر بيماري برخاست، خبرچين ها خبر آوردند كه چه نشسته اي؟ براي امام هادي عليه السلام دوستانش كيسه پول و اسلحه مي فرستند و دارند براي قيام و جنگ بر عليه تو آماده مي شوند.

خليفه ترسيد و «سعيد حاجب» را خواست و گفت: بايد نصف شب بي خبر به خانه ي امام هادي بريزيد و هر چه در آنجا اسلحه و پول كشف كرديد همراه او پيش من بياوريد.

سعيد حاجب مي گويد: نيمه شب نردباني برداشتيم و از راه پشت بام به خانه ي امام وارد شديم و ديديم آن حضرت روي حصيري مشغول نماز است. بعد از سلام، منظور و مأموريت خود را گفتيم. امام فرمود: برو جستجو كن و هر چه پيدا كردي بردار.

ما رفتيم و تمام حجره ها و جاهاي ديگر را بازرسي كرديم و چيزي نيافتيم مگر يك كيسه پول كه بر سرش مهر مادر متوكل بود و يك كيسه ي سر به مهر ديگر كه خليفه



[ صفحه 351]



براي امام فرستاده بود. بعد در كنار سجاده ي آن حضرت شمشيري يافتيم كه غلاف چوبي داشت. آن را با كيسه هاي سر بسته برداشتيم و نزد متوكل رفتيم. وقتي خليفه مهر را روي كيسه ديد، مادرش را خواست و چگونگي كار را پرسيد. مادرش گفت: در بيماري تو نذر كرده بودم و اين همان كيسه است كه من فرستاده ام و هنوز كسي سر آن را باز نكرده است.

در كيسه ي ديگر نيز پولي بود كه خود خليفه براي امام فرستاده بود.

در اين هنگام خليفه كه به سعايت بدخواهان و اشتباه خود پي برده بود، يك كيسه ي پول ديگر به آنها اضافه كرد و گفت: اي سعيد! اينها را براي آن حضرت ببريد و عذرخواهي كنيد.

سعيد مي گويد: نزد امام رفتم و عرض كردم: اي سيد بزرگوار، از گناه ما بگذر كه جسارت كرديم، ولي چه كنيم كه مأمور بوديم و آنجا كساني هستند كه آتش دشمني را دامن مي زنند.

آن گرامي در پاسخ اين آيه قرآن را فرمود: ديري نمي پايد كه ستمگران در مي يابند به كجا بازگشت مي كنند. [22] .

سرانجام حكومت ننگين متوكل پايان يافت و به تحريك پسرش «منتصر» گروهي از سپاهيان ترك او را به همراه وزيرش فتح بن خاقان در حالي كه به عيش و ميگساري مشغول بودند، به قتل رساندند و جهان را از وجود پليدش پاك ساختند. [23] .

منتصر، صبح روز بعد از قتل متوكل، خلافت را به دست گرفت و دستور داد بعضي از قصرهاي پدرش را خراب كردند. [24] او نسبت به علويان آزاري نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد مردم به زيارت قبر سالار شهيدان حسين عليه السلام بروند و به شيعيان نيكي و احسان كرد و نيز دستور داد «فدك» را به اولاد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بازگردانند، و اوقات مربوط به خاندان ابوطالب



[ صفحه 352]



را آزاد سازند. [25] .

دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجري به نحو مرموزي درگذشت. پس از او پسر عمويش «مستعين» نوه ي معتصم به خلافت رسيد و همان روش خلفاي اسبق را در پيش گرفت. در حكومت او گروهي از علويان قيام كردند و كشته شدند.

مستعين در مقابل شورش سپاهيان ترك خود نتوانست مقاومت كند. شورشيان، «معتز» را از زندان بيرون آوردند و با او بيعت كردند. كار معتز بالا گرفت و سرانجام مستعين حاضر به صلح با معتز شد. معتز در ظاهر با او صلح كرد و او را به سامرا فراخواند و فرمان داد در بين راه او را كشتند.

مستعين دست برخي از نزديكان خود و سران ترك را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود و نسبت به امامان معصوم ما رفتاري بسيار ناروا داشت و بنا بر برخي روايات مورد نفرين امام حسن عسكري عليه السلام قرار گرفت و به قتل رسيد. [26] .

پس از مستعين «معتز» پسر متوكل و برادر منتصر خلافت را به دست گرفت. رفتار او نيز نسبت به خاندان علي عليه السلام بسيار بد بود و در حكومت او نيز گروهي از علويان كشته يا مسموم شدند.

امام علي النقي عليه السلام نيز در زمان اين طاغي به شهادت رسيد.

معتز سرانجام با شورش سران ترك و ديگران روبرو شد و شورشيان، او را از كار بركنار كرده و پس از ضرب و جرح در سردابي افكنده و درب آن را مسدود ساختند؛ تا اينكه در همانجا به هلاكت رسيد. [27] .



[ صفحه 353]




پاورقي

[1] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 589.

[2] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 231.

[3] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 593.

[4] مدرك بالا، ص 597 تا 632.

[5] سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 251 و 252.

[6] مدرك بالا، ص 347.

[7] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 597.

[8] مدرك بالا، ص 599.

[9] سيوطي ابوالفرج اصفهاني، تاريخ الخلفا، ص 347.

[10] مدرك بالا، ص 348 (در چگونگي شهادت ابن سكيت اهوازي، اقوال ديگري نيز ذكر شده است.).

[11] تاريخ يعقوبي، ص 491.

[12] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 238.

[13] ابن وردي، تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 338.

[14] سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 353.

[15] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 283.

[16] ابن صباغ مالكي، فصول المهمة، ص 283.

[17] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 129.

[18] شيخ مفيد، ارشاد، ص 313.

[19] مدرك بالا، ص 314.

[20] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 194.

[21] قاضي نورالله شوشتري، احقاق الحق، ج 12، ص 454.

[22] ابن صباغ مالكي، فصول المهمة، ص 281.

[23] ابن وردي، تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 341.

[24] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 243.

[25] مدرك بالا، ص 244.

[26] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 249.

[27] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 254.