بازگشت

شرح حال اجمالي پيرامون خلفاي فوق الذكر


در دومين سال سلطنت معتصم، امام جواد عليه السلام از دنيا رحلت كرد و معتصم خود، هشت سال بر سرير خلافت جاي داشت و پس از هشت سال خلافت در قصر معروفش (قصر خاقاني) ديده از جهان فرو بست و در جوشق به خاك سپرده شد.

وي را ابراهيم ثماني مي ناميدند؛ زيرا زندگاني او با عدد هشت رابطه يي شگفت انگيز داشت. ابواسحاق ابراهيم معتصم، هشتمين خليفه ي عباسي بود. وي هنگام مرگ چهل و هشت سال داشت و مدت خلافتش هشت سال و هشت ماه بود. از وي پس از مرگش، هشت هزار سكه ي طلا و دوازده ميليون درهم برجاي ماند. معتصم، هشت هزار اسب و هشت هزار قاطر داشت. هشت هزار غلام و هشت هزار كنيز از مال خود خريده بود و هنگام مرگ، هشت پسر و هشت دختر داشت و به همين جهت به پدر هشت معروف شده بود.

در زمان معتصم، حسين افشين و بابك خرم دين و مازيار مازندراني قيام كردند و با دست او به قتل رسيدند و معتصم قصر سامرا را بنيان نهاد.

در زمان معتصم عباسي ترك ها به دستگاه خلافت عباسي رخنه كردند و خاقان ترك كه پدر عبدالله و فتح - از شخصيت هاي سرشناس دوران عباسي است - به مقام وزارت و صدارت رسيد.

معتصم در مدت خلافت خود عموريه - از متصرفات رم - را فتح كرد. وي مردي سفاك و خطرناك بود و در راه تحكيم سلطنت خود از هيچ فشار و ظلمي ابا نداشت.

برادر زاده اش، عباس بن مأمون، بر ضد او قيام كرد و در زندان معتصم، جان سپرد. پس از معتصم عباسي، واثق به سلطنت رسيد. واثق مدت پنج سال خلافت كرد، ولي در اين پنج سال جز شهوت راني و عياشي كاري نداشت. او مرد جنگ و سياست نبود و گفته مي شود وي در راه تقويت شهوتراني خود قرباني شد. هارون واثق، پسر معتصم عباسي در سال دويست و سي و دو در قصر سامرا زندگي را بدرود گفت و خلافت پس از او به برادرش جعفر متوكل رسيد.

واثق به هنگام مرگ سي و شش سال داشت. اهل شعر و ادب بود و مانند پدرش معتصم عباسي، جلال و مهابت جالبي داشت.

جعفر متوكل، دومين پسر معتصم عباسي بود و در ماه ذيحجه ي سال دويست و سي و دو،



[ صفحه 438]



مصادف با روز مرگ برادرش واثق، بر مسند خلافت نشست.

متوكل عباسي در زمان برادرش، مورد غضب قرار گرفت و در آن زمان كه واثق در حال احتضار بود، متوكل در زندان به سر مي برد. محمد بن عبدالملك زيات، وزير وقت، كوشش كرد كه وي اعدام شود؛ ولي چنين حادثه يي رخ نداد و هارون واثق مرد و متوكل عباسي به جايش نشست. نخستين كسي كه به فرمان وي اعدام شد، محمد بن عبدالملك زيات بود.

جعفر متوكل از پليدترين، آلوده ترين و بدنام ترين خلفاي آل عباس است.

اين عنصر آلوده نسبت به خاندان علي عليه السلام عداوت و دشمني بي جا و بي اندازه يي از خود نشان داد تا آنجا كه دلقك دربار او علي عليه السلام را به باد مسخره مي گرفت و متوكل را مي خندانيد.

متوكل نخستين و آخرين خليفه ي عباسي بود كه دستور داد قبر مقدس و مطهر سيدالشهدا، حسين بن علي عليه السلام را بشكافند و بر تربت نازنين او آب و گاو ببندند.

البته اين عمل زشت در زمان هارون الرشيد هم عملي شد؛ ولي با دست متوكل عباسي به انتهاي خود رسيد.

جعفر متوكل علاوه بر زن بازي و زن صفتي، از صفات زشت و انحرافي ديگري هم برخوردار بود تا آنجا كه شاعر شهير و دلير زمان او دعبل بن علي خزاعي، در سروده يي كه در اين باره دارد، راز نفوذ شديد ترك ها را در حكومت متوكل همين صفات زشت او مي داند كه خليفه را به اطاعت از غلامان ترك وا مي داشت و حتي به قول دعبل، بندگان ترك خليفه را به بندگي خود درآورده بودند.

مادر متوكل عباسي مكني به ابوالفضل، كنيزي به نام شجاع بود. متوكل دهمين خليفه ي عباسي به سال دويست و پنج يا دويست و شش يا دويست و هفت در بغداد متولد و در ذيحجه ي سال دويست و سي و دو پس از مرگ برادرش واثق - يعني دويست سال پس از درگذشت عباس بن عبدالمطلب و گذشت صد سال از خلافت ابوعباس سفاح - با وي به عنوان خليفه بيعت كردند.

وي برخلاف سه خليفه ي قبل از خود، مأمون، معتصم و واثق - كه طرفدار بحث و استدلال و استوار بودن عقايد ديني بر مباني عقلي و علمي بودند - مردم را به ترك مباحثه و اعمال نظر در اصول دين و مطالبي همچون خلق قرآن، امر مي كرد و سخت طرفدار سنت و حديث و جمود در مسايل ديني بود. اهل سنت و جماعت را تأييد مي كرد و شيعه و معتزله را



[ صفحه 439]



سركوب مي نمود و علماي سنت را بسيار احترام و تجليل مي كرد.

متوكل عباسي در طرفداري از جبهه ي سني و مخالفت با ديگر مذاهب به ويژه شيعه، تعصب داشت. در سال دويست و سي و شش دستور داد مرقد مطهر حضرت حسين عليه السلام و خانه هاي اطراف آن را منهدم سازند و مردمان را از زيارت آن حضرت منع نمود. آنجا را به صورت ويرانه يي درآورد و دستور داد آن زمين را مزرعه كنند. اين كار زشت او باعث شد كه مسلمانان رنجشي شديد از او به دل بگيرند، تا جايي كه بر ديوارهاي مساجد براي او ناسزا و دشنام مي نوشتند و عليه وي شعارهاي مهيج، مكتوب مي داشتند و شعرا وي را در سروده هايشان مسخره مي كردند.

وي مردي عياش بود. در دوران او لهو و لعب و هزل و طرب رونقي خاص داشت و بساط عيش و نوش و قمار هميشه در حضورش گسترده بود.

نزديك ترين امير دربارش، فتح بن خاقان ترك بود. فتح از علم و ادب بهره يي وافر داشت و در نزد متوكل از مكانتي عظيم برخوردار بود.

متوكل، عمرو بن بحر جاحظ، دانشمند معروف را جهت تربيت و تعليم فرزندان خود از بغداد به سامرا فرا خواند و چون وي حاضر شد و نگاه متوكل به چهره ي بد منظر وي افتاد، دستور داد ده هزار درهم به او بدهند و به شهر خودش بازگردانند.

متوكل، همچنين در سال دويست و چهل و چهار يعقوب بن سكيت، دانشمند معروف شيعي را به قتل رساند. داستان از اين قرار بود كه: ابن سكيت را - كه در ادبيات عرب پيشواي دانشمندان عصر خود بود - جهت تدريس فرزندان خود گماشت. روزي نگاهي به دو فرزندش معتز و مؤيد كرد و به ابن سكيت گفت: «اين دو را بيشتر دوست داري يا حسن و حسين عليه السلام را؟»

ابن سكيت گفت: «من قنبر را - كه غلام علي عليه السلام است - از اين دو فرزند تو بيشتر دوست دارم.»

متوكل به غلامان ترك دستور داد شكم ابن سكيت را آن قدر لگدمال كنند تا جان بدهد.

متوكل، با آل علي عليه السلام عداوتي خاص داشت و پيوسته در صدد آزار و اذيت آنها بود و با اندك تهمتي ايشان را معذب مي ساخت. وزير او فتح بن خاقان هم اين چنين بود. آنچه بر آل علي عليه السلام در دوران متوكل گذشت، در ايام هيچ يك از خلفاي بني عباس نظير نداشت. زماني كه



[ صفحه 440]



متوكل هلاك شد، پسرش منتصر به جايش نشست، وي با آل علي عليه السلام ملاطفت مي كرد و مالي جهت آنها فرستاد كه بين آنها توزيع نمودند.

از جمله جنايات متوكل، در ايام خلافتش، باز داشتن مردم از زيارت قبر علي عليه السلام و حضرت حسين عليه السلام بود. وي مأموران خود را بر سر راه هاي كربلا قرار داده بود تا هر كسي كه عزم زيارت سيدالشهداء عليه السلام را دارد، آزار دهند و به قتل برسانند و بر اين اساس در صدد برآمد قبر آن حضرت را منهدم نمايد و آثار آن را محو سازد.

مسعودي، در حوادث سال دويست و سي و شش مي نويسد: متوكل در اين سال يكي از ياران خود به نام ديزج را - كه يهودي بود - به كربلا فرستاد و كارگران بسياري را به همراه او روانه كرد تا قبر شريف امام عليه السلام را خراب كنند. هيچ كس جرئت اين كار زشت را نداشت، تا اينكه خود ديزج بيلي به دست گرفت و قسمتي از قبر را خراب كرد؛ آن گاه ديگران هم به خراب كردن قبر اقدام نمودند. نوشته اند: تا دويست جريب از زمين هاي اطراف قبر را شخم زدند و بر آن آب بستند.

متوكل، براي ولايت عهدي فرزندان خود منتصر، معتز و مؤيد از مردم بيعت گرفت كه به ترتيب مذكور پس از وي پست خلافت را به دست گيرند. او بعدها بر آن شد كه معتز را - به جهت علاقه يي كه به مادرش داشت - بر منتصر جلو اندازد. از منتصر خواست كه از مقام خويش - كه ولايت عهدي بعد از متوكل بود - تنزل كند؛ ولي او نپذيرفت. متوكل از او رنجيده خاطر شد و پيوسته وي را به مجالس عمومي فرا مي خواند و در پيش چشم مردم به وي توهين مي نمود و زخم زبان مي زد و از مقام و منزلتش در نظر مردم مي كاست. اتفاقا مسئله يي پيش آمده بود كه تركان درباري از متوكل آزرده خاطر شده بودند. منتصر كه اين معنا را درك كرده بود بر آن شد كه با همكاري تركان به حيات پدر خاتمه دهد و به نقلي انگيزه ي او براي قتل پدر اين بود كه متوكل، اميرالمؤمنين علي عليه السلام را دشمن مي داشت و گاهي به ساحت مقدس آن حضرت جسارت مي كرد. روزي بر حسب عادت در مجلسي سخني ناسزا در اين مورد به زبان راند؛ منتصر كه در مجلس حضور داشت سخت برآشفت و رنگش متغير شد. آن چنان كه توجه پدر را جلب نمود و متوكل سخت وي را مورد شتم و ناسزا قرار داد و شعري زشت و ركيك برايش خواند. منتصر از همين لحظه در صدد قتل پدر برآمد و چند تن از غلامان ترك را جهت كشتن پدر مأمور كرد.



[ صفحه 441]



شبي كه متوكل، در قصر خود مست كرده و با نديمان سرگرم مي گساري بود، مأمور ترك، داخل قصر شد و نديمان را خارج كرد به جز فتح بن خاقان كه نزد متوكل ماند. آن گاه غلاماني كه آماده ي كشتن متوكل بودند، با شمشيرهاي برهنه درآمدند و بر وي هجوم آوردند. فتح بن خاقان كه چنين ديد، فرياد زد: «واي بر شما! مي خواهيد خليفه را بكشيد؟» و خود را روي متوكل افكند. غلامان شمشيرها را كشيدند و بر متوكل و فتح فرود آوردند و هر دو را به هلاكت رساندند و بيرون رفتند و با منتصر به عنوان خليفه بيعت كردند.

قتل متوكل شب چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال دويست و چهل و هفت يا چهل و هشت در سامرا واقع شد. مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه بود و در هنگام مرگ، چهل و يك سال داشت [1] .

البته ميان متوكل و منتصر در عين اينكه پدر و پسر و خليفه و ولي عهد بودند در مسايل سياسي رابطه ي روشني وجود نداشت تا آنجا كه متوكل تصميم گرفت وي را از ولايت عهدي بردارد؛ ولي بايد دانست كه اساس كدورت و انزجار و نفرت اين پسر از پدرش، فساد اخلاقي و انحراف ننگين جنسي او بود [2] .

متوكل، با امام دهم حضرت هادي هم عصر بود. او امام را از مدينه به سامرا انتقال داد؛ زيرا ميان خلفاي آل عباس سياست انتقال و حبس و مراقبت از امامان شيعه عليه السلام باب شده بود. بر اين اساس حضرت امام صادق عليه السلام در زمان منصور دوانيقي چند بار از مدينه به بغداد تبعيد شد و تحت نظر قرار گرفت. موسي بن جعفر عليه السلام پس از چند بار تبعيد يكباره به حبس هارون افتاد و پس از سه سال كه در زندان به سر برد به شهادت رسيد.

امام رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد از مدينه به مرو فرا خوانده شد و پسرش در حكومت معتصم از وطن خود به بغداد انتقال يافت تا تحت نظر خليفه زندگي كند و وقتي نوبت به امام هادي عليه السلام رسيد، جعفر متوكل بنا به روش پدران خود تصميم گرفت امام عليه السلام را از مدينه تبعيد كند.

در سال دويست و چهل و سه عبدالله بن محمد هاشمي والي مدينه بود. محبوبيت امام هادي عليه السلام در ميان مردم، وي را به تشويش انداخت و بعيد نيست كه اين شخص براي



[ صفحه 442]



خود شيريني و تحصيل وجهه ي سياسي طي گزارش اوضاع جاري، خليفه را از مقام اجتماعي امام عليه السلام ترسانده باشد. از طرفي هم متوكل تمايل داشت كه مانند گذشتگان خود به آزار بني فاطمه بپردازد؛ لذا دستور داد نامه يي نوشتند و براي امام عليه السلام فرستادند. متوكل در اين نامه به امام هادي عليه السلام از در دوستي و ارادت وارد مي شود و وعده مي دهد كه والي مدينه را از حكومت بردارد و محمد بن فضل را به جاي او منصوب بدارد و بعد با همين لحن از امام هادي عليه السلام مي خواهد كه از مدينه به عسكر تشريف فرما شود.

البته نيازي به توضيح نيست كه اين نامه با همه حلاوتش در عبارت و لطف در معني، امام عليه السلام را تهديد مي نمايد و كم و بيش از دخالت امام هادي عليه السلام در اوضاع سياسي خبر مي دهد و با كنايه و ابهام اين سفر را يك سفر جبري مي نماياند.

امام هادي عليه السلام خواه و ناخواه مدينه را به قصد سامرا ترك گفت. اين سفر با همان تشريفات و احتراماتي كه متوكل وعده داده بود برگزار شد؛ ولي هنگامي كه امام هادي عليه السلام به شهر سامرا رسيد، متوكل دستور داد خاندان رسالت را به بهانه ي اينكه هنوز قصر مناسبي جهت اقامت امام عليه السلام تهيه نديده اند در خانه ي گدايان، كه جاي محترم و مجللي نبود، فرود آورند. هر چند اقامت امام عليه السلام در آنجا بيش از دو سه روز به طول نكشيد و امام عليه السلام را به خانه ي آباد و آبرومندي انتقال دادند؛ ولي اين نخستين ضربه يي بود كه متوكل بر شخصيت امام هادي عليه السلام وارد كرد.

سياست مدارها و مردم سنگين فكر و آنان كه شخصيت ها را بر ملاك ماديات مي سنجند و سود و زيان زندگي را به سود و زيان مادي انحصار مي دهند و مطلقا به معنويات و مقامات روحي اشخاص نمي انديشند، همچون متوكل كه در محيط زندگي خود جز قصر و تخت و تاج و امر و نهي برجستگي ديگري نداشت و بزرگي را منحصر به همين چيزها مي دانست، ضربتي را كه در صدد بود به امام هادي عليه السلام وارد كند همين بود كه امام عليه السلام را در خان الصعاليك، يعني خانه ي گدايان، جاي دهد.

متوكل با چنين كرداري خيال مي كرد، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را سخت كوبيده و مقام شامخ او را در هم شكسته يا دست كم از اوج عظمت فرود آورده است. اگر متوكل و متوكل ها مي دانستند كه ملاك اعتبار انسان در محيط انسانيت چيست، هرگز در مبارزه هاي زندگي به اين شيوه هاي احمقانه نمي پرداختند.



[ صفحه 443]



مورخان نوشته اند: متوكل انساني مريض بود و از آزار مردم خوشش مي آمد. معروف است كه اين خليفه در محافل مستي و شادي خود ناگهان اراده مي كرد كه عقرب و رطيل به جان همنشينان خود بيندازد و بخندد و حتي هوس مي كرد شير يا ببر گرسنه يي را از باغ وحش قصر به بارگاهش بياورند تا از تماشاي هراس و وحشت مردم در برابر اين جانوران درنده، عطش مردم آزاري اش فرو نشيند. داستان جسارت ها و گستاخي هاي اين موجود مريض منحرف نسبت به قبور شهداي كربلا از همين باب است. وي از اين اقدام هاي احمقانه هدفي جز ارضاي مرض منحوس خود نداشت و بر همين اساس به امام هادي عليه السلام هم در سامرا بسيار سخت گيري مي كرد.

متوكل به بستر بيماري افتاد و بيماريش ورمي بود كه در گلويش به وجود آمد. اطباي پايتخت از عهده ي درمان اين ورم خفه كننده برنيامدند. فتح بن خاقان، وزير مشاورش پيشنهاد كرد كه از علي بن محمد عليه السلام كمك بگيرند و در اين مورد اصرار ورزيد. امام عليه السلام هم دستورالعملي داد و به مشيت پروردگار اثر بخشيد و متوكل بهبود يافت.

مادرش سيده شجاع نذر كرده بود، اگر متوكل از اين بلا رهايي يابد، مبلغ زيادي به امام عليه السلام تقديم كند و چون نذرش برآورده شد، كيسه يي سرشار از سكه هاي طلا به حضور امام عليه السلام فرستاد. در همين اثنا متوكل بنا به سعايت بعضي ها فرمان داد تا نيمه شب خانه ي امام عليه السلام را جستجو كنند؛ چرا كه به او گفته بودند امام هادي عليه السلام در خانه ي خود پول و اسلحه ذخيره مي كند تا بر ضد خليفه قيام نمايد.

هنگامي كه به جستجوي خانه آمدند جز همان كيسه ي مهر و موم شده كه مادر خليفه فرستاده بود چيزي نيافتند.

متوكل، ماجرا را از مادرش پرسيد. او هم جواب داد كه من اين سكه ها را به خاطر تو نذر كرده ام و چون برآورده شد براي ابوالحسن عليه السلام فرستادم.

متوكل بر آن كيسه مبلغي سكه افزود و دوباره به حضور امام عليه السلام پس فرستاد. اين نخستين بار نبود كه خانه ي امام هادي عليه السلام در سامرا مورد جستجوي عمال متوكل قرار مي گرفت.

متوكل نيمه ي شب در بحبوحه ي مستي، امام هادي عليه السلام را به محفل عيش و نوش خود دعوت كرد. امام عليه السلام هم ناگزير دعوت را پذيرفت. متوكل كه مست بود، مقدم امام عليه السلام را گرامي شمرد، دستش را گرفت و در كنار خود بر سرير سلطنتي جاي داد و بعد جام شراب خود



[ صفحه 444]



را جلوي امام عليه السلام گرفت و به خيال خود بزرگترين احترامات را درباره ي اين ميهمان نازنين بكار برد. امام عليه السلام با سادگي و صراحت فرمود: «به خدا سوگند! هنوز گوشت و خون من با شراب نياميخته مرا معاف بدار.»

متوكل، خود جام شراب را سركشيد و آن گاه گفت: «پس براي من چند بيت شعر انشا كن.»

امام عليه السلام از انشاي شعر هم معذرت خواست؛ ولي متوكل اين عذر را نپذيرفت؛ لذا امام عليه السلام قطعه يي را انشا كرد و پس از تمام شدن اشعار، محفل عيش و نوش يكباره به مجلس وعظ و ارشاد تبديل شد و متوكل به شدت گريست و نديمانش هم اشك ريختند. سخنان اثربخش امام عليه السلام هيجان شديدي پاي آن سفره ي شراب درانداخت. متوكل با خضوع و شكستگي آشكاري از امام عليه السلام معذرت خواست و با همان احترام و تجليلي كه وي را فرا خوانده بود، دوباره به خانه اش بازگردانيد. در عين حال به سختي اصرار مي ورزيد كه امام هادي عليه السلام را از اوج تقوا و پرهيز پايين بكشاند. شرابش بدهد، مستش كند و شخصيت اجتماعي و عصمت امامتش را در هم شكند. بالآخره روزي گفت: «اين ابن الرضا مرا بيچاره كرده؛ زيرا در برابر اين همه اصرار و لجاجت من مقاومت مي كند و لب به جام نمي زند. چه كنم كه شرابش بدهم؟»


پاورقي

[1] تاريخ الخلفا و تتمة المنتهي، به نقل از معارف و معاريف، واژه متوكل.

[2] معصوم دوازدهم، جواد فاضل.