بازگشت

دعوت متوكل از موسي بن محمد


به متوكل گفته شد: «يا اميرالمؤمنين! اگر امام هادي عليه السلام شراب نمي خورد. برادرش موسي بن محمد كه او هم معروف به ابن الرضا مي باشد، مردي شرابخوار و زن باره و هرزه و آلوده است. موسي را به اينجا دعوت كن، شرابش بده و مستش كن. مردم وقتي فهميدند كه ابن الرضا شراب خورده و مست كرده، ديگر چه مي دانند كه اين ابن الرضا، علي بن محمد است يا موسي بن محمد.»

متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت و خيلي خوشحال شد. به والي مدينه فرمان داد كه موسي بن محمد را با احترام به سامرا بفرستد.

به امام هادي عليه السلام خبر دادند، متوكل از برادر شما موسي دعوت كرده و وي را به سامرا فرا خوانده است. امام عليه السلام به راز و رمز اين جريان پي برد و در همان روز كه موسي بن محمد از راه مي رسيد به محلي كه عادتا از مسافران استقبال مي كنند رفت و در آنجا از موسي استقبال كرد.



[ صفحه 445]



گروهي از رجال و قضات و فرماندهان سپاه هم به دستور متوكل از موسي استقبال نمودند. امام هادي عليه السلام برادرش را به گوشه يي كشاند و فرمود: «مي داني داستان از چه قرار است؟»

موسي كه چندان هم بي خبر نبود، گفت: «نه! مگر چه شده؟»

امام عليه السلام فرمود: «متوكل تو را به خاطر شركت در محافل شراب دعوت كرده و مي خواهد بدين وسيله شخصيت تو و شرف خانوادگي تو را در هم بشكند. اي برادر! از تو خواهش مي كنم در محضر او به شراب خواري اعتراف مكن و لب به جام شراب نزن. اتق الله يا اخي ان يرتكب محضورا؛ بپرهيز و از خدا بترس و دامن به گناه آلوده مساز.»

موسي با صراحت جواب داد: «براي من مقدور نيست اين خواهش را بپذيرم.»

امام عليه السلام باز اصرار نمود و التماس كرد، ولي موسي جز انكار و اعراض جوابي نداد تا آنجا كه امام عليه السلام در حق او نفرين كرد و فرمود:

اميدوارم در يك چنين محفلي تو و او كنار هم ننشينيد.

موسي بن محمد - كه گفته مي شود همان موسي مبرقع مدفون در قم است - سه سال تمام هر روز براي ديدار متوكل به كاخ او مي رفت و سرانجام نتوانست او را ببيند. يك روز به او جواب مي دادند: اميرالمؤمنين بيمار است. يك روز مي گفتند: مست است. روز ديگر مي گفتند: متوكل سرگرم حل و فصل امور كشور است.

سرانجام متوكل به دست غلامان ترك، همان قوم كه به قول دعبل بر او سيادت و سلطنت مي كردند، به قتل رسيد [1] .

پس از قتل متوكل، پسرش منتصر بر سرير خلافت نشست، ولي اين سرير بيش از شش ماه به او وفا نكرد. منتصر در بيست و شش سالگي در ماه ربيع الاول سال دويست و چهل و هشت مسموم شد و از جهان رفت و جاي خود را به احمد مستعين [2] داد.

مستعين كه دوازدهمين خليفه ي عباسي است، مردي عاطل و باطل و شهوت ران و زن باز بود. وي دو سال و نه ماه خلافت كرد و به هنگام مرگ، مردي سي و يك ساله بود. وي بر اثر فشار ترك ها، كه غير مستقيم زمام امور را در دست داشتند، از خلافت كناره گرفت و سرير



[ صفحه 446]



و منبر خلافت را به محمد معتز، پسر متوكل، واگذاشت. معتز خليفه ي مخلوع را به زندان انداخت و پس از نه ماه زجر و حبس دستور داد وي را از سامرا به واسط ببرند. حاكم واسط با فرمان محرمانه ي محمد معتز سر از بدن مستعين جدا كرد و براي خليفه فرستاد.

بعد از مستعين، اين تخت و بخت بر معتز هم مبارك نماند. معتز نتوانست از دست تركان خليفه ساز، جان سالم به در ببرد و ترك ها وي را وادار به استعفا نمودند.

حاجب او، وي را با زجر و شكنجه كشت؛ به اين شكل كه جبرا به حلقش آب نمك ريخت و در حمام حبسش كرد تا از تشنگي جان داد. محمد معتز بسيار زيبا بود و مدت خلافتش را چهار سال و شش ماه ضبط كرده اند و هنگام مرگ بيست و سه سال داشت.


پاورقي

[1] معصوم دوازدهم، جواد فاضل.

[2] مستعين: اگر پسر معتصم و برادر متوكل باشد، عموي منتصر به حساب مي آيد و اگر پسر برادر متوكل باشد، با منتصر پسر عمو مي شود.