بازگشت

بيان امام هادي در بطلان جبر و تفويض به نقل از تحف العقول


قال عليه السلام، فاما الجبر الذي يلزم من دان به الخطاء فهو قول من زعم ان الله جل و عز اجبر العباد علي المعاصي و عاقبهم عليها و من يقول بهذا القول فقد ظلم الله في حكمه و كذبه ورد عليه قوله: و لا يظلم ربك احدا (آيه 49 سورة الكهف).

و قوله: ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون (آيه 44 سوره يونس) و قوله: ذالك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام للعبيد (آيه 10 سورة الحج).

حضرت امام هادي عليه الصلوة و السلام فرمود اما عقيده حضرات جبريه كه معتقدان به آن در خطا و اشتباهند عقيده كساني است كه مي پندارند خداي عزوجل بندگان را بر معاصي و گناهان مجبور ساخته و در عين حال عقوبتشان مي كند و هر كس قائل به اين عقيده باطله باشد خداوند متعال را حاكمي ظالم و ستمكار دانسته و او را تكذيب كرده و سخن خدا را رد كرده است.

زيرا خدا در قرآن فرموده پروردگار تو به هيچ كس ظلم و ستم نمي كند.

و نيز فرموده است خدا هيچ ظلم و ستمي به مردم نكند و اين خود مردمند كه به خود ظلم و ستم مي كنند. و نيز فرموده است اين عذاب كيفرهائي است كه به دست خود كرده اي و خداوند در حق بندگان ظالم و ستمكار نيست و لذا اين قبيل آيات نمونه اش در قرآن بسيار است.



[ صفحه 462]



فمن زعم انه مجبر علي المعاصي فقد احال بذنبه علي الله و قد ظلمه في عقوبته و من ظلم الله فقد كذب كتابه و من كذب كتابه فقد لزمه الكفر باجماع الامة.

پس كسي كه پندارد بر گناهاني كه از او صادر مي شود مجبور است او گناهان خود را به گردن خدا افكنده و او را در كيفر دادن ظالم معرفي كرده و هر كس خدا را ظالم داند پس كتاب خدا را تكذيب نموده و آنكه كتاب خدا قرآن را تكذيب نمايد به اجماع امت كافر است.

و مثل ذالك مثل رجل ملك عبدا مملوكا لا يملك نفسه و لا يملك عرضا من عروض الدنيا و يعلم مولاه ذالك منه فامره علي علم منه بالمصير الي السوق لحاجته يأتيه بها و لم يملكه ثمن ما يأتيه به من حاجته و علم المالك ان علي الحاجة رقيبا لا يطمع احد في اخذها منه الا بما يرضي من الثمن و قد وصف مالك هذا العبد نفسه بالعدل و النصفة و اظهار الحكمة و نفي الجور و اوعد عبده ان لم يأته بحاجته ان يعاقبه علي علم منه بالرقيب الذي علي حاجته انه سيمنعه و علم ان المملوك لا يملك ثمنها و لم يملكه ذالك فلما صار العبد الي السوق و جاء لياخذ حاجته التي بعثه المولي لها وجد عليها مانعا يمنع منها الا بشراء و ليس يملك العبد ثمنها فانصرف الي مولاه خائبا بغير قضاء حاجته فاغتاظ مولاه من ذالك و عاقبه عليه اليس يجب في عدله و حكمه ان لا يعاقبه و هو يعلم ان عبده لا يملك عرضا من عروض الدنيا و لم يملكه ثمن حاجته فان عاقبه عاقبه ظالما متعديا عليه مبطلا لما وصف من عدله و حكمته و نصفته و ان لم يعاقبه كذب نفسه في وعيده اياه حين اوعده بالكذب و الظلم الذين ينفيان العدل و الحكمة تعالي عما يقولون المجبرة علوا كبيرا.

آنگاه حضرت امام هادي عليه السلام در مقام ابطال عقيده آنان كه بجبر قائلند مثالي مي آورند امام مي فرمايد مثال عقيده جبر به اين ماند كه مردي غلامي دارد كه نه مالك نفس خويش است و نه مالك چيزي از مال دنيا.



[ صفحه 463]



ارباب با اينكه از وضع نداري او آگاه است بدون اينكه پولي در اختيار اين غلام گذارد او را براي خريد جنسي به بازار فرستد بازاري كه خود مي داند همه اجناس تحت مراقبت صاحبان آنها است و بدون پرداخت بهاء و تحصيل رضايت ايشان هيچ كس نتواند در برداشت جنس طمع كند و ارباب در عين اينكه خود را عادل منصف حكيم و غير ظالم معرفي مي كند غلام را تهديد نمايد كه اگر جنس مورد نظر را نياوري با تو چنين و چنان خواهم كرد حال غلام تهي دست با دست خالي به بازار رود و چون بخواهد جنس مطلوب را بردارد با منع صاحب جنس روبرو شود كه حاضر نيست جز در قبال دريافت وجه بهاء جنس آن را تحويل دهد به ناچار نوميد و دست خالي بازگردد ارباب او را چنين ببيند به خشم آيد و غلام را مورد شكنجه قرار دهد. آيا عدل و حكمت وي ايجاب نمي كند كه دست از عقوبت او بدارد با اينكه مي داند غلام مالي نداشته و او هم چيزيش نداده ؟

با اين وضع اگر بخواهد كيفر دهد ستمگر و متجاوز است و عدل و انصاف و حكمتي را كه از آن دم مي زد باطل كرده و اگر كيفر نكند خود را تكذيب كرده كه وعده عذاب داده وعده اي كه سرانجامش يا دروغ است يا ظلم و اين هر دو برخلاف عدالت و حكمت است. خداوند عزوجل از آنچه مجبره و ظالمين گويند منزه و مبري مي باشد.

پس هر كس به جبر قائل شود يا به عقيده اي كه مستلزم جبر باشد بر خدا ستم كرده و او را ظالم و ستمكار خوانده كه مردم مجبور و بي اراده و اختيار را، به عقوبت تهديد كرده و قائل به جبر ناچار است بگويد خدا عذاب را از آنها برداشته (تا نسبت ظلم به او نداده باشد) و اگر پندارد كه خدا معصيتكاران را از عذاب معاف نموده قهرا وعيدهاي او را دروغ شمرده است.

فمن دان بالجبر او بما يدعوا الي الجبر فقد ظلم الله و نسبه الي الجور والعدوان اذا وجب علي من اجبره العقوبة و من زعم ان الله يدفع عن اهل



[ صفحه 464]



المعاصي فقد كذب الله في وعيده حيث يقول (بلي من كسب سيئة و احاطت به خطيئة فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون) و قوله (ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلما انما هي في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) و قوله (ان الذين كفرو باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما) مع آي كثيرة في هذا الفن ممن كذب وعيد الله و يلزمه في تكذيبه آية من كتاب الله الكفرو هو ممن قال الله (افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذالك منكم الا خزي في الحيوة الدنيا و يوم القيامة يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما يعملون).

آري آنها كه كار بد انجام دهند و گناهان بر آنها احاطه كند آنان اهل آتش و تا ابد گرفتارند.

و آنان كه مال يتيمان را به ستم مي خورند شكم از آتش پر مي كنند و به زودي به آتش فروزان درآيند.

و آنها كه به آيات كافر شدند عن قريب به آتششان مي كشيم هر چه پوست بدنشان بسوزد پيوسته پوست ديگري به جايش آريم تا عذاب بچشند كه خدا مقتدر و حكيم است و آيات ديگري فراوان در اين زمينه است كه منكران آن وعيد خدا را تكذيب كرده و كسي كه حتي يك آيه قرآن را تكذيب كند كافر است و مشمول اين آيه است (آيا پاره اي از كتاب را مي پذيريد و پاره اي را انكار مي كنيد ؛ سزاي آن دسته از شما كه چنين كنند در زندگي دنيا جز ذلت چيزي نيست و در قيامت به سخت ترين عذابها وارد شوند و خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست).

بل نقول، ان الله جل و عز يجازي العباد علي اعمالهم و يعاقبهم علي افعالهم بالاستطاعة ملكهم اياها فامرهم و نهاهم بذالك و نطق كتابه (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها و هم لايظلمون). و قال جل ذكره (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا او



[ صفحه 465]



ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا و يحذركم الله نفسه).

و قال (اليوم تجزي كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم) فهذه آيات محكمات تنفي الجبر و من دان به و مثلها في القرآن كثير اختصرنا ذالك لئلا يطول الكتاب و بالله التوفيق.

اما عقيده ي ما و قول ما اين است كه خداي جل و عز بندگان را بر اعمالشان مجازات كند و بر كردارشان كيفر دهد چون به آنها استطاعت و قدرت داده و به همان ملاك قدرت (و اراده و اختيار كه پروردگار به آنها عطا فرموده) امر و نهي ايشان را كرده است و منطق قرآن كتاب آسماني ناطق به همين است كه مي فرمايد (هر كه نيكي آرد ده برابر پاداش برد و هر كه عمل بد آرد جز همانند آن كيفر نبيند و بر آنان ستم نرود).

و فرمايد: روزي كه هر كس آنچه خوبي كرده حاضر بيند و هر چه بدي كرده آرزو كند ميان او و بدي ها مسافتي بس دراز باشد و خدا شما را از (عذاب) خود برحذر داشته و بيم مي دهد.

و مي فرمايد (امروز هر كس سزاي كرده هاي خود را دريافت كند امروز ستمي نيست).

اين ها همه آيات محكمي است كه جبر و معتقدان به جبر را رد مي كند (و مسلك آنان را ابطال مي نمايد) و از اين قبيل آيات در قرآن فراوان است كه به لحاظ اختصار به همين مقدار اكتفا كرديم و توفيق با خدا است.

و اما التفويض الذي ابطله الصادق عليه السلام و أخطاء من دان و تقلده فهو قول القائل: ان الله جل ذكره فوض الي العباد اختيار امره و نهيه و اهملهم و في هذا الكلام دقيق لمن يذهب الي تحريره و دقته. و الي هذا ذهبت الائمه المهتديه من عترة الرسول صلي الله عليه و آله. فانهم قالو لو فوض اليهم علي جهة الاهمال لكان لازما له رضي ما اختاروه و استوجبوا منه الثواب و لم يكن عليهم فيما جنوه العقاب اذا كان الاهمال واقعا و تنصرف هذه المقالة علي



[ صفحه 466]



معنيين.

اما ان يكون العباد تظاهروا عليه فالزموه قبول اختيارهم بآرائهم ضرورة كره ذالك ام احب فقد لزمه الوهن او يكون جل و عز عجز عن تعبدهم بالامر و النهي علي ارادته كرهوا او احبوا ففوض امره و نهيه اليهم في الكفر و الايمان.

و مثل ذالك مثل رجل ملك عبدا ابتاعه ليخدمه و يعرف له فضل ولايته و يقف عند امره و نهيه و ادعي مالك العبد انه قاهر عزيز حكيم فامر عبده و نهاه و وعده علي اتباع امره عظيم الثواب و اوعده علي معصيته اليم العقاب. فخالف العبد ارادة مالكه و لم يقف عند امره و نهيه فأي امر امره و اي نهي نهاه عنه لم يأته علي ارادة المولي بل كان العبد يتبع ارادة نفسه و اتباع هواه و لا يطيق المولي ان يرده الي اتباع امره و نهيه و الوقوف علي ارادته ففوض اختيار امره و نهيه اليه و رضي منه بكل ما فعله علي ارادة العبد لا علي ارادة المالك و بعثه في بعض حوائجه و سمي له الحاجة مخالف علي مولاه و قصد لاراده نفسه و اتبع هواه فلما رجع الي مولاه نظر الي ما اتاه به فاذا هو خلاف ما امره به فقال له لم اتيتني بخلاف ما امرتك فقال العبد اتكلت علي تفويضك الامر الي فاتبعت هواي و ارادتي لان المفوض اليه غير محظور عليه فاستحال التفويض.

آنگاه حضرت امام هادي عليه السلام پس از ابطال عقيده حضرات قائلين به جبر نيز به ابطال عقيده قائلين به تفويض در پاسخ نامه اهل اهواز مي پردازد و در نامه ي مباركه ي خود چنين مرقوم فرمايد و در واقع حضرتش شارح كلام معجز نظام امام صادق كاشف حقايق است كه فرمود (لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين) لذا مي فرمايد:

و اما قول به تفويض كه امام صادق عليه السلام آن را باطل دانسته و پيروانش را تخطئه كرده اين است كه گويند خداوند جل ذكره كار بندگان و اختيار امر و نهي خود را بدانها سپرده آنان را خودسر رها كرده است.

اين عقيده براي طالبان تشريح و دقت ايرادي دقيق دارد كه ائمه ره شناس از



[ صفحه 467]



عترت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بيان كرده اند اينان فرموده اند.

اگر كار تكليف به مردم واگذار شده باشد (چنانكه از جانب خدا هيچ مراقبت و حساب و كتابي در كار نباشد) بايد خداوند متعال هر عملي را مردم اختيار كردند بپذيرد و بر آن ثواب دهد و هر جنايتي كردند كيفرشان ندهد كه لازمه ي خودسري و اهمال اين است.

بنابراين يكي از دو محذوره اجتناب ناپذير است. يا بندگان بر خدا تظاهر كرده و شوريده اند و او را به پذيرش آراء و عقايد خود خواه ناخواه مجبور كرده اند اين امر مستلزم وهن و سستي در قدرت خداوند است (كه توانائي دفاع از هجوم بندگان را ندارد) و يا خداوند جل و عز چنين قدرتي ندارد كه آن ها را بخواهند يا نخواهند به اطاعت امر و نهي خود بر وفق مرادش وادار كند و از اين رو كار را به دست خودشان داده كه به دلخواه خودشان عمل كنند و به جهت ناتواني از مطيع ساختن آن ها اختيار كفر و ايمان را به خودشان واگذاشته است.

و مثال اين مذهب اين است كه مردي غلامي را به منظور خدمت بخرد كه مقام آقائي اش را بشناسد و از امر و نهيش تخلف نكند و ارباب مدعي باشد كه بر غلام مسلط و مقتدر است و كارهايش حكيمانه است سپس امر و نهي ها صادر كند بر اطاعت وعده ثواب دهد و بر تخلف و نافرماني به عذاب هاي دردناك تهديد كند اما غلام از راه اراده ي ارباب سرپيچد و به امر و نهي او اعتنا نكند خواست او را وقعي ننهد خودسرانه به اراده خود و ميل خويش كار كند و ارباب بر اثر ناتواني از تحميل فرمانش بر او كار امر و نهي را به خودش واگذارد و هر كاري را به ميل خود ولو برخلاف مراد ارباب انجام داد امضاء كند او را دنبال كاري فرستد عمل را برايش مشخص كند و غلام هرچه دلش خواست انجام دهد و موقعي كه بازگردد مولي ببيند كه عمل برخلاف اراده اش صورت گرفته و انجام پذيرفته و چون توبيخش كند كه چرا خلاف دستور كردي گويد تو كار را به من واگذاشتي من هم به ميل خود عمل نمودم و بر صاحب اختيار منع و



[ صفحه 468]



ملامتي نيست. به اين دليل تفويض هم باطل است. و نظر به اينكه دنباله گفتار بسيار است و تمام آن گفتار آن بزرگوار محور بطلان جبر و تفويض و اثبات قول حق كه منزلة بين المنزلتين و امر بين الامرين است دور مي زند لذا در همين جا نتيجه را اعلام و از بقيه كلام معجز نظام آن بزرگوار صرف نظر مي نمائيم و تفصيل آن را موكول به رساله ي مستقله اي كه در اين باب تأليف كرده ايم مي نمائيم.



اختياري هست ما را در جهان

حس را منكر نتاني شد عيان



امتحان و آزمايش در بشر

خود دليل اختيار است اي پسر



پس نه جبر است و نه تفويض اي عزيز

تو از اين دو قول باطل ميگريز



قول حق را از لب صادق پذير

گفت حق را از دل و از جان پذير



قول حق گفت امام صادق است

كه قبولش از دل و جان لايق است



قول حق (بل امر ما في البين) دان

گفت صادق را تو نور عين دان



مثبت آن منطق قرآن و دين

قول حق را تو همين دان از يقين





[ صفحه 469]