بازگشت

معصوم دوازدهم: حضرت امام علي النقي الهادي - امام دهم


«ز نسل احمد مرسل زدوده ي حيدر

ز نور فاطمه طاووس باغ عليين

ستاره اي كه ز انوار چهره روشن كرد فضاي كون و مكان را به نور علم و يقين مه سپهر فضيلت محيط جود و كرم شه سرير ولايت چراغ شرع مبين به سالكان حقيقت دهيد مژده كه گشت امام هادي (ع) فرمانروا و رهبر دين».

«دكتر رسا»



[ صفحه 214]



تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علي النقي (ع) را نيمه ي ذيحجه سال 212 هجري قمري نوشته اند. پدر آن حضرت، امام محمد تقي جوادالائمه (ع) و مادرش سمانه از زنان درست كردار پاكدامني بود كه دست قدرت الهي او را براي تربيت مقام ولايت و امامت مأمور كرده بود، و چه نيكو وظيفه ي مادري را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايي قيام كرد. نام آن حضرت - علي - كنيه ي آن امام همام «ابوالحسن» و لقب هاي مشهور آن حضرت «هادي» و «نقي» بود. حضرت امام هادي (ع) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگي به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود. در اين مدت حضرت علي النقي (ع) براي نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مكتب و مذهب جعفري و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهاي بلند برداشت.

نه تنها تعليم و تعلم و نگاهباني فرهنگ اسلامي را امام دهم (ع) در مدينه عهده دار بود، و لحظه اي از آگاهانيدن مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبي نمي آسود، بلكه در امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه ي پنهان و آشكار با خليفه ي ستمگر وقت - يعني متوكل عباسي - آني آسايش نداشت. به همين جهت بود كه عبدالله بن عمر والي مدينه بنا بر دشمني



[ صفحه 215]



ديرينه و بدخواهي دروني، به متوكل خليفه ي زمان خود نامه اي خصومت آميز نوشت، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد، و نسبت هاي ناروا داد و آن حضرت را مركز فتنه انگيزي و حتي ستمكاري وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه ي زمانش بود به آن امام معصوم (ع) منسوب نمود، و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه ي امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي كشانيد و اين كوته نظران دون همت كه طالب رياست ظاهري و حكومت مادي دنياي فريبنده بودند، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند. و نيز «مورخان و محدثان نوشته اند كه امام جماعت حرمين (مساوي مكه و مدينه) از سوي دستگاه خلافت، به متوكل عباسي نوشت: اگر تو را به مكه و مدينه حاجتي است، علي بن محمد (هادي) را از اين ديار بيرون بر، كه بيشتر اين ناحيه را مطيع و منقاد خود گردانيده است» [1] .

اين نامه و نامه ي حاكم مدينه نشان دهنده ي نفوذ معنوي امام هادي (ع) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسي است.

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) و حوزه ي چهار هزار نفري آن دوران پر بار، شاگرداني در قلمرو اسلامي تربيت شدند كه هر يك مشعلدار فقه جعفري و دانشهاي زمان بودند، و بدين سان پايه هاي دانشگاه جعفري و موضع فرهنگ اسلامي، نسل به نسل نگهباني شد و امامان شيعه، از دوره ي حضرت رضا (ع) به بعد، از جهت نشر معارف جعفري آسوده خاطر بودند، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر



[ صفحه 216]



صادق (ع) پيش نيامده بود، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبي به كجا مي رسيد؟ به خصوص كه از دوره ي زنداني شدن حضرت موسي بن جعفر (ع) به بعد ديگر چنين فرصت هاي وسيعي براي تعليم و نشر براي امامان بزرگوار ما - كه در برابر دستگاه عباسي دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاكمان ستمكار - چنانكه بايد و شايد پيش نيامد.

با اين همه، دوستداران اين مكتب و ياوران و هواخواهان ائمه ي طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ي ممكن، براي رفع اشكالات و حل مسائل ديني خود، و گرفتن دستور عمل و اقدام - براي فشرده تر كردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شكستن قدرت ظاهري خلافت به حضور امامان والا قدر مي رسيدند و از سرچشمه ي دانش و بينش آنها، بهره مند مي شدند [2] و اين دستگاه ستمگر حاكم و كارگزارانش بودند كه از موضع فرهنگي و انقلابي امام پيوسته هراس داشتند و نامه ي حاكم مدينه و مانند آن، نشان دهنده ي اين هراس هميشگي آنها بود. دستگاه حاكم، كم كم متوجه شده بود كه حرمين (مكه و مدينه) ممكن است به فرمانبري از امام (ع) درآيند و سر از اطاعت خليفه ي وقت درآورند. بدين جهت پيك در پيك و نامه در پي نامه نوشتند، تا متوكل عباسي دستور داد امام هادي (ع) را از مدينه به سامرا - كه مركز حكومت وقت بود - انتقال دهند. متوكل امر كرد حاجب مخصوص وي حضرت هادي (ع) را در نزد خود زنداني كند و سپس آن حضرت را در محله ي عسكر سالها نگاه دارد تا همواره زندگي امام، تحت نظر دستگاه خلافت باشد.



[ صفحه 217]



برخي از بزرگان مدت اين زنداني و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند. پس از آنكه حضرت هادي (ع) به امر متوكل و به همراه يحيي بن هرثمه كه مأمور بردن حضرت از مدينه بود، به سامرا وارد شد، والي بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهري از آمدن امام (ع) به بغداد با خبر شد، و به يحيي بن هرثمه گفت: اي مرد، اين امام هادي فرزند پيغمبر خدا (ص) مي باشد و مي داني متوكل نسبت به او توجهي ندارد اگر او را كشت، پيغمبر (ص) در روز قيامت از تو بازخواست مي كند. يحيي گفت: به خدا سوگند متوكل نظر بدي نسبت به او ندارد. نيز در سامرا، متوكل كارگزاري ترك داشت به نام وصيف تركي. او نيز به يحيي سفارش كرد در حق امام مدارا و مرحمت كند. همين وصيف خبر ورود حضرت هادي را به متوكل داد. از شنيدن ورود امام (ع) متوكل به خود لرزيد و هراسي ناشناخته بر دلش چنگ زد. از اين مطالب كه از قول يحيي بن هرثمه مأمور جلب امام هادي (ع) نقل شده است درجه ي عظمت و نفوذ معنوي امام در متوكل و مردان درباري به خوبي آشكار مي گردد، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسي كه دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است. باري، پس از ورود به خانه اي كه قبلا در نظر گرفته شده بود، متوكل از يحيي پرسيد: علي بن محمد چگونه در مدينه مي زيست؟ يحيي گفت: جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ي ورع و پرهيزگاري و بي اعتنايي به دنيا و مراقب بر مسجد و نماز و روزه از او چيزي نديدم، و چون خانه اش را - چنانكه دستور داده بودي - بازرسي كردم، جز قرآن مجيد و كتابهاي علمي چيزي نيافتم.

متوكل از شنيدن اين خبر خوشحال شد، و احساس آرامش كرد.



[ صفحه 218]



با آنكه متوكل از دشمنان سرسخت آل علي (ع) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع) آب بستند و زيارت كنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند، و دشمني يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اكرم (ص) تازه گردانيدند، با اين همه در برابر شكوه و هيبت حضرت هادي (ع) هميشه بيمناك و خاشع بود.

مورخان نوشته اند: مادر متوكل نسبت به مقام امام علي النقي (ع) اعتقادي بسزا داشت. روزي متوكل مريض شد و جراحتي پيدا كرد كه اطباء از علاجش درماندند. مادر متوكل نذر كرد اگر خليفه شفا يابد مال فراواني خدمت حضرت هادي هديه فرستد. در اين ميان به فتح بن خاقان كه از نزديكان متوكل بود گفت: يك نفر را بفرست كه از علي بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودي يابد. وي كسي را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادي فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودي حاصل مي شود. چنين كردند، آن جراحت بهبودي يافت.

مادر متوكل هزار دينار در يك كيسه چرمي سر به مهر خدمت امام هادي (ع) فرستاد. اتفاقا چند روزي از اين ماجرا نگذشته بود كه يكي از بدخواهان به متوكل خبر داد دينار فراواني در منزل علي بن محمد النقي ديده شده است. متوكل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالاي بام با نردبان به خانه امام رفت. وقتي امام متوجه شد، فرمود همان جا باش تا چراغ بياورند تا آسيبي به تو نرسد. چراغي افروختند. آن مرد گويد: ديدم حضرت هادي به نماز شب مشغول است و بر روي سجاده نشسته. امام فرمود: خانه در اختيار توست. آن مرد خانه را تفتيش كرد. چيزي جز آن كيسه اي كه مادر متوكل به خانه امام فرستاده بود و كيسه



[ صفحه 219]



ديگري سر به مهر در خانه ي وي نيافت، كه مهر مادر خليفه بر آن بود. امام فرمود: زير حصير شمشيري است آن را با اين دو كيسه بردار و به نزد متوكل بر. اين كار، متوكل و بدخواهان را سخت شرمنده كرد.

امام كه به دنيا و مال دنيا اعتنايي نداشت پيوسته با لباس پشمينه و كلاه پشمي روي حصيري كه زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علي (ع) زندگي مي كرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود.

با اين همه، متوكل هميشه از اينكه مبادا حضرت هادي (ع) بر وي خروج كند و خلافت و رياست ظاهري بر وي بسر آيد بيمناك بود. بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشي داشتند. روزي به متوكل خبر دادند كه: «حضرت علي بن محمد در خانه ي خود اسلحه و اموال بسيار جمع كرده و كاغذهاي زياد است كه شيعيان او، از اهل قم، براي او فرستاده اند».

متوكل از اين خبر وحشت كرد و به سعيد حاجب كه از نزديكان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه ي امام شود و به تفتيش بپردازد. اين قبيل مراقبت ها پيوسته - در مدت 20 سال كه حضرت هادي (ع) در سامره بودند - وجود داشت.

و نيز نوشته اند: «متوكل عباسي سپاه خود را كه نود هزار تن بودند از اتراك و در سامرا اقامت داشتند امر كرد كه هر كدام توبره ي اسب خود را از گل سرخ پر كنند، و در ميان بيابان وسيعي، در موضعي روي هم بريزند. ايشان چنين كردند. و آن همه به منزله ي كوهي بزرگ شد. اسم آن را تل «مخالي» [3] نهادند آن گاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علي



[ صفحه 220]



النقي (عليه السلام) را نيز به آنجا طلبيد و گفت: شما را اينجا خواستم تا مشاهده كنيد سپاهيان مرا. و از پيش امر كرده بود كه لشكريان با آرايشهاي نظامي و اسلحه تمام و كمال حاضر شوند، و غرض او آن بود كه شوكت و اقتدار خود را بنماياند، تا مبادا آن حضرت يا يكي از اهل بيت او اراده ي خروج بر او نمايند» [4] .

در اين مدت 20 سال زندگي امام هادي (ع) در سامرا، به صورتهاي مختلف كارگزاران حكومت عباسي، مستقيم و غيرمستقيم، چشم مراقبت بر حوادث زندگي امام و رفت و آمدهايي كه در اقامتگاه امام (ع) مي شد، داشتند از جمله: «حضور جماعتي از بني عباس، به هنگام فوت فرزند امام دهم، حضرت سيد محمد - كه حرم مطهر وي در نزديكي سامرا (بلد) معروف و مزار است - ياد شده است. اين نكته نيز مي رساند كه افرادي از بستگان و مأموران خلافت، همواره به منزل امام سر مي زده اند [5] .


پاورقي

[1] امام در عينيت جامعه، محمدرضا حكيمي ص 82.

[2] مأخذ قبل صفحات 84 و 85 با تلخيص و اندكي تغيير.

[3] مخالي جمع (مخلاة) است يعني توبره.

[4] امام در عينيت جامعه، ص 95، به نقل از منتهي الآمال.

[5] همان مأخذ ص 88.