بازگشت

كرامتي ديگر از امام هادي


در سامراء حضرت هادي عليه السلام همسايه اي داشت كه او را يونس نقاش مي گفتند. او بيشتر اوقات خدمت امام هادي عليه السلام مي رسيد و آن جناب را خدمت مي نمود. يك روز وارد شد خدمت آن حضرت در حالتي كه مي لرزيد، و عرض كرد: اي سيد من، وصيت مي كنم كه با اهل بيت من خوب رفتار كني.

حضرت در حالي كه تبسمي بر لب داشت فرمود: مگر چه خبر است؟

عرض كرد: موسي بن بغا نگيني به من داد كه آن را نقش كنم، و آن نگين بسيار گرانبها بود و قيمت خوبي داشت. من چون خواستم نگين را نقش كنم، شكست و دو قسمت شد و روز وعده فرداست و موسي بن بغا يا مرا هزار تازيانه مي زند يا خواهد كشت.

حضرت فرمود: اينك برو به منزل خود تا فردا شود، همانا چيزي نخواهي ديد مگر خوبي.

روز ديگر صبحگاه خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: پيك موسي به جهت نگين آمده است.

فرمود: برو نزد او. چيزي غير خير و خوبي نخواهي ديد.

آن مرد گفت: الحال كه من نزد او بروم، چه بگويم؟

حضرت فرمود: تو ساكت باش و گوش كن كه او با تو چه مي گويد. همانا



[ صفحه 323]



جز خوبي چيز ديگري نخواهد بود.

مرد نقاش رفت و بعد از مدتي خندان برگشت و عرض كرد: اي سيد من، چون رفتم نزد موسي، مرا گفت «زنان من در باب آن نگين با هم به مخاصمت پرداختند. آيا ممكن است آن را دو نصف كني كه دو نگين شود تا نزاع و مخاصمه ي آنها پايان يابد؟».

حضرت چون بشنيد، خدا را حمد كرد و فرمود: چه جواب او گفتي؟

مرد نقاش گفت: گفتم مرا مهلتي بده تا فكري در اين امر بكنم.

حضرت فرمود: جواب خوب گفتي. [1] .



[ صفحه 324]




پاورقي

[1] منتهي الآمال، ج 2، صص 650 و 651.