بازگشت

آيت آفتاب




اي در سپهر مجد و شرف رويت آفتاب

در بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب



از پا فتاده ايم، ز رحمت تو دست گير

ما را كه دل ز آتش داغت بود كباب



جمعيم ما وليك پريشان به ياد تو

وز ما شكسته تر دل زهرا و بوتراب



يا هادي المظلين كز مردم ضلال

جسمت در التهاب و روانت در التهاب



تو آفتاب عالمي و از افول تو

افتاده است در همه ذرات انقلاب



اي آيت توكل و اي آيه ي رضا

ديدي جنايت از متوكل تو بي حساب



گاهي دهد مكان تو در بركة السباع

گاهي درون محبس دشمن به پيچ و تاب



زندان بي ملاقات آن هم براي تو

آه از جفاي طايفه ي غافل از عقاب



آن شربتي كه داد به اجبار دشمنت

گويا شرنگ مرگ بد و آتش مذاب



كآتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد

وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب



مؤيد



[ صفحه 326]