بازگشت

ريختن مأموران به خانه ي امام هادي


دشمنان درباره ي امام هادي عليه السلام به متوكل عباسي بسيار سعايت كردند و به دروغ گفتند كه امام هادي عليه السلام اسلحه و اموال بسيار جمع كرده و داعيه ي خروج دارد. شبي متوكل سعيد حاجب را طلبيد و گفت: بي خبر به خانه ي امام هادي برو و هر چه در آنجا از اسلحه و اموال كه بيابي، براي من بياور.

سعيد گفت:

شبانه نردباني برداشتم و به خانه ي آن حضرت رفتم. نردبان را بر ديوار خانه گذاشتم و از آن بالا رفتم و چون خواستم به زير روم، راه را گم كردم و حيران شدم. ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا داد كه: اي سعيد، باش تا شمع از براي تو بياورند.

چون شمع آوردند، به زير رفتم، ديدم كه حضرت جبه اي از پشم پوشيده و عمامه بر سر دارد و سجاده ي خود را بر روي حصيري گسترده و بر بالاي سجاده رو به قبله نشسته است. پس فرمود: برو در اين خانه ها بگرد و آنچه يافتي، ببر.

من رفتم و جميع حجره هاي خانه را تفتيش كردم، در آنها هيچ نيافتم مگر يك بدره كه بر سرش مهر مادر متوكل بود و يك كيسه ي سر به مهر ديگر. پس فرمود: مصلاي مرا بردار!

چون برداشتم، در زير مصلي شمشيري يافتم كه غلاف چوبي داشت و بر روي آن غلاف هيچ نگرفته بودند. آن شمشير را با دو بدره ي زر برداشتم و نزد متوكل بردم. متوكل چون مهر مادر خود را بر آن بدره ديد، او را طلبيد و از حقيقت حال پرسيد. مادرش گفت: وقتي مريض بودي، نذر كرده بودم كه اگر عافيت يابي، ده هزار دينار براي او بفرستم و اين بدره همان است كه براي او فرستاده ام و هنوز مهرش را برنداشته است.

چون كيسه ي ديگر را گشود، چهارصد دينار در آن بدره بود. پس متوكل يك



[ صفحه 330]



بدره ي ديگر به آن اضافه كرد و گفت: اي سعيد، اين بدره ها را با آن كيسه و شمشير براي او ببر و عذرخواهي كن. [1] .


پاورقي

[1] همان مأخذ، صص 984 و 985.