بازگشت

متوكل از هيبت و صلابت امام هادي مي ترسيد


بدخواهان به قدري متوكل را بدبين ساخته بودند كه از شنيدن نام امام هادي عليه السلام غضبناك مي شد و رگهاي گردنش راست مي ايستاد و فرياد مي كشيد: مي كشم آن زنديقي را كه دعوي امامت مي كند.

ابوالعباس فضل بن احمد، كاتب متوكل، مي گويد:

در حضور متوكل بودم، ديدم صحبت از امام هادي عليه السلام شد و سعايت كنندگان تهمتها مي زدند و افتراها مي بستند. متوكل بر زانو نشست و سخت غضبناك شد، گفت: سوگند به خدا، كسي را كه به دروغ دعوي امامت كند، خواهم كشت.

آنگاه چهار غلام قهرمان خواست و گفت: تا علي بن محمد بر من وارد شد، او را بكشيد.

سپس باز تكرار كرد كه والله او را خواهم كشت. چون امام عليه السلام با آن



[ صفحه 333]



سطوت و جلال بر متوكل وارد شد، لبهايش حركت مي كرد و دلش پر درد و الم بود. تا متوكل آن حضرت را ديد، برجست و از تخت خود فرود آمد و او را استقبال كرده در بغل گرفت و بوسيد و بي اختيار گفت: يا سيدي، يابن رسول الله، يا خير خلق الله، يابن عمي، يا مولاي، اي ابالحسن الهادي.

امام فرمود: پناه به خدا مي برم.

متوكل پرسيد: چرا در اين وقت آمدي؟

فرمود: قاصد تو آمد مرا طلب كرد.

متوكل گفت: دروغ گفته است.

آنگاه دستور داد فتح بن خاقان و عبيدالله بن خاقان و منتصر امام را تا منزلش مشايعت كردند.

مأموران مي پرسيدند: اي خليفه، آن دستوري كه داديد با اين عملي كه كرديد مخالفت داشت.

جواب داد: هيبت ابوالحسن چنان مرا گرفت كه بي اختيار از تخت فرود آمدم، گويي كه من در حوالي او بيش از صد شمشير زن ديدم. [1] .


پاورقي

[1] حبيب السير، ج 1، ص 300 به نقل از چهارده معصوم عمادزاده.