بازگشت

سفارش والي بغداد درباره ي امام


سرانجام يحيي در كنار امام هادي از مدينه حركت كرد تا به بغداد رسيد. والي بغداد، اسحاق بن ابراهيم طاهري از ورود امام باخبر شد و به يحيي گفت: اين امام هادي پسر پيغمبر است و متوكل به شأن و منزلت او توجهي ندارد. اگر او را به قتل برساند پيغمبر فرداي قيامت از تو بازخواست مي كند. يحيي گفت: به خدا قسم متوكل نظر سوئي ندارد. سپس بغداد را به قصد سامرا ترك كردند. وقتي خبر ورود امام را به متوكل اعلان كردند موي بر بدنش راست شد و به



[ صفحه 392]



خود لرزيد.

متوكل درباره ي وضع امام در مدينه از يحيي پرسيد. يحيي گفت: غير از حسن سيرت، ورع، تقوا، زهد از دنيا، ملازمت مسجد و عبادت، چيزي از او نديدم و چون خانه ي او را وارسي كردم جز قرآن و كتاب چيزي نيافتم. متوكل خوشحال شد و به او پاداش داد. [1] .

چه عالي گويد غمام:



خرم آن كس كه ز وصل تو نوايي دارد

يا به سر از غم عشق تو هوايي دارد



به چمن بلكه به گلشن ندهم مرغي را

كه به ياد گل روي تو نوايي دارد



گر تو را كس به دو عالم بدهد مغبون است

با يكي چون تو دو عالم چه بهايي دارد



سر مويش به متاع دو جهان مي ارزد

ماهرويي كه به دل مهر و وفايي دارد



كوه اگر بانك دهد زنده نمي خوانندش

نيست داوود هر آن كس كه صدايي دارد



عاقبت همچو گدا بر سر ره بنشيند

پادشاهي كه نظر سوي گدايي دارد



از چه اين قدر كشي رنج مداوا غمام

مگر اين خسته ي بيمار شفايي دارد




پاورقي

[1] تذكرةالخواص، ص 202.