بازگشت

متوكل به نفرين امام كشته شد


متوكل تعدي را در حق آل محمد به جايي رسانيد كه شعرا او را هجو كردند و آنهايي كه دوران بني اميه را ديده بودند و متوكل را هم درك كرده بودند اين اشعار و نظاير آن را گفتند. وقتي متوكل قبر حسين (ع) را ويران كرد شاعري گفت:



تالله ان كانت بني امية قداتت

قتل ابن بنت نبيها مظلوماً



فلقد اتاه بنو ابيه بمثلها

هذا لعمرك قبره مهدوماً



اسفوا علي ان لا يكونوا شاركوا

في قتله فتتبعوه رميماً



متوكل روز عيد فطر سال آخر عمرش به بني هاشم دستور داد كه در جلو او پياده حركت كنند. بني هاشم و امام هادي پياده حركت كردند. امام از شدت خستگي به يكي از دوستان خود تكيه كرد. بني هاشم به دور آن حضرت اجتماع كردند و گفتند: آيا در اين عالم كسي نيست كه دعايش مستجاب شود و دعا كند خدا به داد ما برسد؟ امام هادي فرمود: چرا در اين عالم كسي هست كه يك ذره از ناخن او پيش خداوند از ناقه ي صالح عزيزتر است؛ آن ناقه اي كه آن را پي كردند و بچه ي آن به خدا شكايت كرد. پس خداوند به آن گروه فرمود: مدت سه روز در خانه ي خود برخوردار باشيد كه وعده ي عذاب وعده اي است حتمي، و بعد از آن سه روز بيشتر طول نكشيد كه متوكل كشته شد!

روايت شده كه متوكل به آن حضرت دستور دويدن مي داد. امام فرمود: همچنان كه متوكل رحم مرا قطع كرده خداوند اجل او را زود رسانيد و رشته ي عمر او را قطع كرد. [1] .



[ صفحه 396]



علت قتل متوكل كه به دست پسرش منتصر واقع شد، بنا به گفته ي ابن اثير عداوت و اهات به علي (ع) بود. او در مجالس انس و تفريح خود اداي علي (ع) را درمي آورد و دلقك مخصوص خود عبادة بن مخنث را كه سري تاس داشت وادار مي كرد بالشي بر شكم مي بست و سر خود را برهنه مي كرد و در مقابل متوكل مي رقصيد و حاضرين مي گفتند: قد اقبل الأصلع الأبطن و خليفة المسلمين و منظورشان علي مولاي متقيان بود. متوكل هم مست مي افتاد و مي خنديد.

روزي پسرش منتصر اين صحنه را ديد و به شدت ناراحت شد و دلقك را تهديد كرد. دلقك از ترس زبانش بند آمد و ساكت شد. متوكل علت سكوت او را پرسيد. او هم جريان را فاش كرد. منتصر به متوكل گفت: اي اميرالمؤمنين! آن كسي كه اين سگ اداي او را درمي آورد و مردم را مي خنداند، پسر عموي تو و بزرگ خاندان توست و افتخار تو به شكوه و جلال اوست. تو اگر درباره ي او حرفي داري خود بگو، اما به اين سگها اجازه ي تجاوز به حريم بزرگان را نده.

متوكل در قبال اين اعتراض معقول و منطقي فرزندش متنبه نشد و به عداوت خود شدت بخشيد. امر كرد آوازه خوان ها دسته جمعي بگويند:



غار الفتي لابن عمه

رأس الفتي في حر امه



اين جوان به پسر عموي خودش غيرت ورزيده، سر اين جوان به فرج مادرش باشد.

همين مطلب و اين اهانت ركيك موجب كينه ي شديد منتصر شد و متوكل را كشت. ابن طقطقي گويد: منتصر با گروهي از امراي لشكر، درباره ي كشتن متوكل و فتح بن خاقان كه مضرترين شخص در دستگاه متوكل بود، بالاتفاق تصميم گرفتند. وارد مجلس شدند و در حالي كه متوكل مشغول نوشيدن شراب بود بر سر او ريختند و وي را از دم شمشير گذرانيدند. سپس چنين شايع كردند كه فتح بن خاقان متوكل را كشت و آنها هم به قصاص متوكل او را كشتند. پس از آن منتصر در سال 247 بر كرسي خلافت نشست.

متوكل ملعون از آل محمد عقده ي شديد در دل داشت. امام هادي را در زنداني تاريك در يك سردابه ي مخوف زنداني كرد و براي ارعاب و وحشت انگيزي قبري كنده امام را در كنار آن محبوس كرده بود. به روايت ابن بابويه از صقر بن ابودلف [2] چون امام هادي را به سامرا آوردند به



[ صفحه 397]



خدمت آن حضرت رفتم كه خبري از احوال آن بزرگوار به دست آورم، اطلاع يافتم كه نزد زراقي، حاجب متوكل محبوس است. چون نزد او رفتم پرسيد: چه مطلبي داري؟ گفتم به ديدن شما آمده ام و ساعتي نشستم. چون مجلس خلوت شد گفت: گويا آمده اي تا از صاحب و امام خود خبري به دست آوري. من از بيان واقع ترسيدم و گفتم: صاحب من خليفه است. گفت: ساكت باش. مولا كسي است كه بر حق است و من نيز اعتقاد تو را دارم و او را امام مي دانم.

سپس گفت: آيا مي خواهي نزد او بروي؟ گفتم: آرزوي من است. گفت: ساعتي صبر كن تا اين نامه رسان بيرون رود. چون بيرون رفت، كسي را همراه من كرد و گفت: او را نزد آن علوي محبوس برسان و برگرد. چون خدمت حضرت رسيدم، ديدم روي حصير نشسته است. و در برابر او قبري كنده اند. سلام كردم و در خدمتش نشستم. حضرت فرمود: ابودلف! براي چه آمدي؟ گفتم: آمده ام شما را ببينم و از احوال شما خبري بگيرم. چون نظر من به قبر افتاد گريه كردم. حضرت فرمود: گريه نكن. در حال حاضر از متوكل به من آسيبي نمي رسد. گفتم: الحمدالله. سپس از معني حديث «لا تعادي الايام فتعاديكم» پرسيدم. حضرت جواب داد. آنگاه فرمود: سريع وداع كن و بيرون رو كه بر تو ايمن نيستم و مي ترسم آزار و اذيتي به تو برسد. [3] .


پاورقي

[1] ترجمه ي اثبات الوصية، ص 449.

[2] صقر بن ابودلف كرخي از اصحاب ابوالحسن ثالث يعني امام هادي است و روايتي از حضرتش در امامت امام حسن عسكري و امام قائم روايت كرده كه در صفحات قبل گذشت. به طوري كه در متن حديث ذكر شد معني و تفسير حديث نبوي را «لا تعادلوا الأيام فتعاديكم» از امام هادي پرسيده و امام آن را به دوازده امام تفسير و تأويل فرمود: الايام نحن ما قامت السموات و الارض»؛ روزها ما هستيم مادامي كه آسمان ها و زمين بر پاست. شنبه اسم رسول الله است. يكشنبه نام علي (ع)، دوشنبه نام حسن و حسين (ع)، سه شنبه نام علي بن حسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام، چهارشنبه نام موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و من. پنجشنبه نام پسرم حسن بن علي (ع) و جمعه نام پسر پسرم است و گروه حق گرد او جمع مي شوند و روي زمين را با عدالت پر مي كند و اين است معني ايام. آنها را نشماريد در دنيا بلكه ايام شما را در آخرت مي شمارند. سپس فرمود: مرا وداع كن و بيرون رو كه تأمين نداري. (سفينة البحار، ج 2، صفحه ي آخر)؛ اين روايت را صاحب خصال در ج 2، ص 350 و صدوق در امالي، ص 350 و ديگران نقل كرده اند و علامه خويي در معجم الرجال، ج 9، ص 139 در ترجمه ي صقر بن ابودلف به حديث اشاره فرموده.

[3] سفينة البحار، ج 3، ص 741.