بازگشت

امام هادي را با اهانت به منزل متوكل مي آورند


ابراهيم بن محمد گويد: سعيد دربان به من گفت: شبانه به منزل امام هادي رفتم. حضرت را ديدم كه جقه و كلاهي پشمي در بردارد و سجاده اي حصيري در برابر اوست. يقين كردم نماز مي خواند. به من فرمود: اتاق ها را وارسي كن. هرچه گشتم چيزي نيافتم جز كيسه پولي كه به مهر مادر متوكل بود. به من فرمود: زير سجاده را هم نگاه كن. من در زير آن جز شمشيري در غلاف چيزي نيافتم. آن را برداشتم و نزد متوكل آوردم. چون نگاهش به مهر مادرش افتاد، مادرش را احضار كرد. او نزد متوكل آمد. از كيسه ي پول سؤال كرد. مادر در پاسخ گفت: هنگامي كه مريض بودي از بهبودي تو نااميد شدم و نذر كردم كه اگر خوب شوي از مال خودم ده هزار دينار خدمت علي بن محمد بفرستم و چون خوب شدي اين پول ها را به او دادم.

متوكل دستور داد همه را برگردانم. من كيسه را با شمشير به خدمت بردم و عرض كردم: آقاي من! مرا عفو كن. فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. [1] طبق نقل محدث قمي در منتهي الآمال، سعيد گويد: نردبان را بر ديوار گذاشتم و بالا رفتم. چون خواستم به زير آيم، به سبب تاريكي راه را گم كردم. امام از داخل مرا صدا زد كه اي سعيد! منتظر باش، شمع مي آورم. من پايين آمدم و تفتيش كردم.



[ صفحه 398]




پاورقي

[1] كافي، ج 2،ص 424، حديث 4؛ صدر حديث را حذف كرده ام.