بازگشت

گفتار جوان حنفي، متوكل را دگرگون كرد


ابوالبختري گويد: در منيزج، شهري از اعمال شام در حضور متوكل بودم. جواني از اولاد محمد بن حنفيه كه بسيار زيبا و خوش لباس بود وارد شد. گويا به گناهي نزد متوكل متهم شده بود و در مقابل متوكل ايستاد و ايستادن او طولاني شد. متوكل با فتح خاقان مشغول سخن گفتن بود و به جوان حنفي اعتنا نداشت.

در اين هنگام جوان به سخن آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر مرا احضار كردي كه ادب كني،



[ صفحه 399]



خيلي بدجور ادب كردي و اگر احضار كردي تا هتك حرمت و خوار شمردن مرا و خانواده ي مرا به اراذل و اوباش خود نشان دهي، باز هم به نتيجه رسيدي!! چرا با بي اعتنايي مرا نگاه داشتي؟

متوكل متوجه جوان حنفي شد. گفت: اي حنفي! اگر توصيه درباره ي رحم نبود كه عواطف مرا جلب مي كند هر آينه زبانت را مي بريدم و سرت را از بدنت برمي داشتم، ولو به جاي تو پدرت محمد حنفيه مي بود و اين گفتار تو را مي گفت.

سپس به فتح خاقان متوجه شد و گفت: مي بيني ما از آل ابي طالب چه بليه ها مي چشيم؟! گاهي حسينيان هستند كه تاج عزت را به خود جذب مي كنند، در حالي كه خداوند آن را قبلاً به ما داده است و گاهي حسنيان آنچه را خدا به ما نازل كرده نقض مي كنند. گاهي هم حنفيان هستند كه با ناداني شمشيرهاي ما را به سوي خود هدايت مي كنند كه خونشان ريخته شود.

اينجا بود كه جوان حنفي به سخن آمد و گفت: متوكل! تو درباره ي آل علي چه حلمي داشته اي. تو هميشه با شرابي، و مستي؛ يا در كنار زنان رقاص و دختران هستي. براي عطوفت و صله ي رحم هم فرصت داشتي؟ تو فدك را به زور غصب كردي كه رسول خدا ارث گذاشته بود براي اهل خود؛ تو فدك را به ابوحرمله ارث دادي.

اما آنكه از پدرم محمد نام بردي؛ تو از عزت او مي كاهي كه خداوند و رسولش بدان افزوده اند. تو خود را بالا مي بري، در حالي كه پايين از آني. تو آني كه شاعر گفته چشمت را پايين آور؛ تو هنوز به رتبه ي سگ نرسيده اي.

تو كه از حسني و حسيني و حنفي شكايت مي كني، مصداق اين آيه هستي: لبئس المولي و لبئس العشير؛ چه بد دوست و بد قومي هستي. [1] .

سپس دو پاي خود را بيرون آورد و گفت: اين دو پاي من براي زنجير توست و اين گردن من است براي شمشير تو. گناه مرا بگو و به ظلم و ستم در حق من اقدام كن. اين اولين ستم تو نيست كه تو و گذشتگان تو درباره ي آل محمد مرتكب شده ايد. خداوند مي فرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي» [2] به خدا سوگند تو خواسته ي رسول الله را اجابت نكره اي و عواطف را جز به ارحام پيامبر بذل كرده اي. به زودي وارد حوض كوثر مي شوي كه پدرم به تو عطا مي كند ولكن جدم تو را منع مي كند.

متوكل گريست. سپس از مجلس برخاست و به قصر كنيزان رفت. فرداي آن روز جوان حنفي را احضار كرد. به او احسان نمود و جايزه داد و او را آزاد كرد. [3] .

چه عالي گفته هما:



از اشك روان آب بده مزرع طاعت

تا لاله و ريحان دمد از كشت زراعت



صد سال اگر در ره طاعت ببري رنج

چون عشق نداري ندهد فايده طاعت





[ صفحه 400]





مقبول شود سجده ي طاعات تو آن دم

گر زمزمه ي عشق بود ذكر و سماعت



گويند كه در كنج قناعت همه رنج است

من گنج روان يافتم از گنج قناعت



گر روي عنايت تو ز ما باز بپيچي

ما گردن تسليم نپيچيم ز اطاعت



هر كس به شفيعي ز تو عذر گنه آرد

من عشق تو در پيش تو آرم به شفاعت



فارغ بود آن كس كه رخ ماه تو بيند

از روز و شب و سال و مه و هفته و ساعت



جمعيت خاطر بود از زلف تو ما را

زين راز كي آگاه بود شيخ جماعت



حسن تو بديع است ولي در همه آفاق

مطبوع ملك شعر «هما» شد به بداعت



قبلاً مناظرات يحيي بن اكثم، قاضي القضات عصر مأمون، معتصم، واثق و متوكل را با امام جواد (ع) خوانديم كه در همه ي آنها مغلوب و شكسته بال شد و ديديم كه از امام جواد (ع) نزد معتصم سعايت كرد و باعث قتل او شد. در عين حال يحيي در فكر انتقام از اهل بيت بوده است و يحيي خواست آن شكست را جبران كند.


پاورقي

[1] يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس العشير، ص 13.

[2] شوري / 23.

[3] بحار، ج 50، ص 213.