بازگشت

نفرين امام و هلاك متوكل و اسلام آوردن زرافه


باز همو [1] گويد: روز «سلام» متوكل خواست امام را پياده ببرد، وزير او فتح بن خاقان گفت: اين براي شما بد است و سبب گفت و گو خواهد شد. اين كار را نكن. متوكل اصرار نمود. وزير گفت: حال كه چنين است تو با مركب جلو برو همه ي لشكر و سران پياده بروند تا مردم نفهمند كه تو تنها قصد اهانت به امام هادي را داري. متوكل قبول كرد. فصل تابستان بود و هوا گرم. راهپيمايي پايان يافت. امام كه بسيار عرق كرده بود در دهليز نشست. زرافه گويد: من پيش او رفتم و اعتذار نمودم كه خليفه قصد اهانت به شما را نداشت و ناراحت نباشيد. امام فرمود: ساكت باش و اين آيه را خواند: «تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذالك وعد غير مكذوب.» [2] سه روز در منزل خويش برخوردار خواهيد شد و بس، و اين تهديدي است كه در آن خلافي نيست.

زرافه گويد: من به منزل آمدم. معلم شيعه اي داشتم كه گاهي با او مزاح مي كردم. گفتم: رافضي! برايت بگويم چيزي را كه امروز از امام شما شنيدم؟ گفت: چه شنيدي؟ آنچه را كه شنيده بودم گفتم. به من گفت: به تو چيزي مي گويم؛ بدان عمل كن. گفتم: بگو. گفت: اگر امام هادي اين آيه را خوانده خودت را جمع و جور كن. هر چه از ثروت داري مخفي كن. متوكل تا سه روز ديگر يا مي ميرد و يا كشته مي شود. از گفتار او خشمگين شدم و به او فحش دادم و او را بيرون راندم. سپس به خودم گفتم عمل به احتياط چيز خوبي است. به گفته ي او عمل مي كنم؛ ضرري ندارد. فوراً به دربار متوكل رفتم و هر چه داشتم بيرون آوردم. نيز آنچه را كه در منزل داشتم در خانه هاي خويشان خود مخفي كردم و در منزلم جز حصيري نماند. شب چهارم كه رسيد، متوكل را كشتند و من اسلام را پذيرفتم و شيعه شدم. [3] پيش امام هادي رفتم و ملازم خدمتش



[ صفحه 409]



شدم و گفتم مرا دعا كنيد. [4] البته كه خوشبختي از آن متقين است. حسن بن جهم از امام صادق روايت مي كند: در ميان بني اسرائيل مردي بود كه زبانش به اين جمله ي «الحمدلله رب العالمين و العاقبة للمتقين» گويا بود و زياد مي گفت. ابليس به خشم آمد. يكي از شياطين را به سوي او فرستاد. گفت: به او بگو بگويد العاقبة للأغنياء. مرد اسرائيلي قبول نكرد قرار شد بيرون بروند و از نخستين شخصي كه با او رو به رو شدند سؤال كنند. حرف هر يكي را تصديق كرد، دست آن ديگري بريده شود. با اين قرار بيرون آمدند. با مردي رو به رو شدند از او سؤال كردند. او گفت: العاقبة للأغنياء. يك دست مرد اسرائيلي را قطع كردند ولكن باز همان ذكر را ادامه داد. باز شيطان در صورت مردي آمد. گفت: آيا با قطع گردن شرط مي بندي؟ گفت: آري مي بندم. باز بيرون آمدند. يك مثال آدمي ديدند. گذشته ها را توضيح دادند. آن مثال دستش را به بازوهاي مرد اسرائيلي مسح كرد. بازوهاي آن مرد به جاي خود برگشت. سپس گردن آن خبيث را زد و گفت: اين است عاقبت پرهيزكاران. [5] .


پاورقي

[1] نام اين شخص كه حاجب متوكل بوده دو جور ضبط شده. با فاء، «زرافه» و با راء، «زراره» و شارح بحار، نظرش اين است كه زراره تصحيف زرافه است. ما در اين كتاب كلمه ي زرافه را انتخاب كرديم.

[2] هود / 65.

[3] علامه آيت الله خويي در معجم الرجال از او نامي نياورده و مرحوم علامه شيخ علي نمازي در مستدرك علم الرجال نام او را در ذيل كلمه ي رزاقه آورده و گفته چيز معتبري كه دليل حسن و شيعه بودنش باشد به دست نيامده. (مستدرك علم الرجال، ج 3، ص 426).

[4] بحار، ج 50، ص 47.

[5] بحار، ج 70، ص 293.