بازگشت

امام هادي در قيام هاي علويان


بنابراين مي توان بين اقدامات محتاطانه ي حكومت عباسي و رحلت ناگهاني امام هادي در سال 254 ارتباطي برقرار كرد؛ زيرا حكومت عباسي در تحقيقات خود سرانجام به اين نتيجه رسيد كه كليه ي قيام ها و حركت ها بي ارتباط با امام هادي نيست. اما روند كار و شتاب حوادث، نقشه ي مستعين را نقش بر آب كرد و غلامان ترك در اواخر سال 252 او را از خلافت خلع كردند و در فاصله ي كمي وي را كشتند و پسر عمويش معتز بالله پسر متوكل را به جاي او نشاندند. [1] .

موقعي كه مستعين خلع شد و معتز به خلافت رسيد چهار سال و يك ماه مدت از سلطنت مستعين و 32 سال از امامت امام هادي مي گذشت. در زمان معتز نيز قيام علويان ادامه داشت و كار حسن بن زيد اوج گرفته بود و تا نواحي قزوين و زنجان و ابهر نفوذ و گسترش يافته بود. او قصد حمله به بغداد را نيز داشت كه با شكست مواجه گشت و دستش از عراق كوتاه شد.

مدت خلافت معتز سه سال و شش ماه و چند روز بيشتر نبود و بزرگترين جنايت او مسموم كردن امام هادي بود. البته دست انتقام روزگار او را چندان مهلت نداد و در سال 255 همان غلامان ترك كه او را به خلافت نشانده بودند با وضع فلاكت باري وي را از تخت پايين كشيدند و به قتل رسانيدند. پيش از قتل نيز او را زجركش كردند؛ او را الزام به خلع كردند و با زجر هر چه داشت از او گرفتند و به حمام گرم بردندش. سپس به او آب يخ زهرآلود دادند تا مرد. به روايتي نيز در حبس از گرسنگي جان داد. گفتار شاعر در حق او صادق آمد:



[ صفحه 415]





بد مكن كه در اين كشتزار روز جزا

به دامن دهر همان بدروي كه مي كاري



او امام هادي را مسموم كرد و غلامان ترك او را به جزايش رسانيدند. او سه سال و شش ماه و بيست و يك روز خلافت كرده بود و در ماه رجب 255 در بيست و سه سالگي كشته شد. [2] .


پاورقي

[1] تاريخ گزيده، ص 317 ؛ غلامان ترك از هنگام قتل متوكل بر كشور قدرت پيدا كردند و خليفه همچو اسيري در دستشان بود. اگر مي خواستند او را نگاه مي داشتند و گرنه او را خلع مي كردند. و مي كشتند. چون معتز بر كرسي خلافت نشست، خواص وي، منجمين را جمع كردند و از آنها خواستند كه مشخص كنند او تا چند مدت بر كرسي خلافت پايدار است. يكي از حاضرين در آن مجلس گفت: مقدار عمر معتز و خلافت او بهتر و دقيق تر از اين منجمين مي دانم. گفتند: پس تو بگو. گفت: مدت عمر و خلافت او آن مقدار است كه غلامان ترك بخواهند. همه از گفتار او خنديدند و حقيقت هم همين بود. (ترجمه ي تاريخ فخري، ص 335).

[2] تاريخ گزيده، ص 290 - 288.