بازگشت

شهادت امام هادي، و امام حسن عسكري بر بالين پدر


بنا به قول صدوق و برخي، معتمد عباسي برادر و وزير معتز، حضرت را مسموم كرد و در وقت شهادتش تنها امام حسن عسكري در كنار بالين آن حضرت بوده و چون حضرت رحلت



[ صفحه 416]



فرمود جمع زيادي از آل ابي طالب و امرا و اشراف شهر به خانه ي امام سرازير شدند.

محدث قمي از مسعودي نقل مي كند كه در اثبات الوصية آورده كه آن جمعيت از امامت امام حسن عسكري اطلاعي نداشتند مگر افراد مورد وثوقي كه امام هادي امامت حضرت را به آنها گفته بود.

مي گويند در آن موقعي كه ما مشغول عزاداري بوديم و در مورد سرنوشت آينده سرگردان بوديم ناگهان نوجواني از اتاق اندروني خارج شد و غلامي را صدا زد و گفت: اين نامه را بگير و به فلان شخص بده و بگو اين نامه ي حسن بن علي است.

مردم براي آنكه ببينند چه خبر است گردن هاي خود را بلند كردند تا آن حضرت را ببينند. پس ديدند دري از بالاي رواق باز شد و خادم سياهي بيرون آمد و پس از او امام حسن عسكري بيرون آمد، در حالي كه سر برهنه و با لباسهاي پاره پاره و شديداً متأثر بود. سيماي حضرت كاملاً براي حاضرين نمايان شد و گفته اند كه وي به پدرش شباهت داشته.

در برخي منابع آمده جمعي از افراد نادان به حضرتش ايراد گرفتند كه چرا در مرگ پدر گريبان چاك كرده است. حضرت جواب فرمود: اي جاهلان! چه مي گوييد؟! حضرت موسي پيامبر بود و در فوت برادرش هارون گريبان چاك كرد.

فرزندان متوكل كه برخي از آنان وليعهد بودند و در آنجا حضور داشتند، همه سرپا ايستادند. ابومحمد موفق، جلو پاي حضرت بلند شد. حضرت عسكري نزد او رفت و با او معانقه نمود. موفق خوش آمد و تسليت گفت. امام ميان دو رواق نشست. تمام مردم در حضورش بودند و خانه مثل بازار پر از جمعيت بود. همين كه امام نشست سكوت همه جا را فرا گرفت.

در همان حال كنيزي خارج شد و براي امام علي النقي گريه مي كرد. امام فرمود: كسي نيست كه اين كنيز را ساكت كند؟ يكي از شيعيان آن كنيز را به اندرون برد. بعد از آن خادم ديگري آمد و در مقابل امام حسن عسكري ايستاد. برخاست و جنازه را حركت دادند. حضرت عسكري به دنبال جنازه حركت كرد تا جنازه را آوردند و در آن راهي كه مقابل خانه ي موسي بن بقا بود بر زمين گذاشتند. امام قبل از اين كه معتمد عباسي خارج شود بر جنازه ي پدرش نماز خواند و پس از تشييع مفصلي كه تا آن روز سابقه نداشت، حضرت هادي را در حجره اي كه محل عبادت آن بزرگوار بود دفن كردند. [1] .

در برگشت با توجه به گرمي هوا، امام در مقابل دكاني كه آب پاشيده بودند و خنك بود با كسب اجازه از صاحب مغازه نشست و لحظه اي رفع خستگي كرد. جوان خوش سيمايي كه سوار اسب اشهبي بود رسيد. پياده شد و از حضرت درخواست كرد سوار شود. در حالي كه جمعيت زيادي براي اجلال حضرت در آنجا ايستاده و حلقه زده بودند، ايشان سوار اسب شد و در خانه



[ صفحه 417]



پياده شد. [2] .


پاورقي

[1] منتهي الآمال، ج 5، باب يازدهم، ص 34 و ترجمه ي اثبات الوصية، ص 455.

[2] همان دو منبع.