بازگشت

هجومي ديگر به منزل امام


مردكي به نام بطحائي نزد متوكل از امام سعايت كرد كه اموال و سلاح و نفرات فراهم آورده و قصد قيام دارد.

متوكل به سعيد حاجب، دستور داد با گروهي از لشكر پياده و مبارزان شجاع، ناگهان به منزل امام هجوم ببرد و هر چه اموال و اسلحه بيابند ضبط كنند.

سعيد مي گويد: هنگامي كه مردم به خواب رفتند همراه گروهي از جنگاوران با نردبان هايي سراغ خانه ي آن حضرت رفتيم، و بر بام خانه برآمديم و در را باز كرديم و با شمع ها و چراغ ها و مشعل ها هجوم برديم و همه جاي خانه را از بالا و پايين وگوشه و كنار جستجو كرديم. چيزي جز دو كيسه، يكي بزرگ و پر [از دينار] كه مهر و موم شده بود و ديگري كوچك كه در آن جز اندكي [دينار] نبود و نيز يك شمشير در غلافي كهنه كه آويخته بود، نيافتيم، و امام را ديديم بر حصيري ايستاده و نماز مي گزارد، و جبه اي پشمين بر دوش و كلاهي بر سر داشت و به ورود و هجوم ما اعتنايي نكرد؛ دو كيسه [پول] و شمشير را نزد متوكل بردم و گفتم آنچه از مال و اسلحه يافتيم اين است، و جريان را به او گزارش دادم.



[ صفحه 476]



متوكل مهر مادر خويش را بر كيسه اي كه پر [از دينار] بود ديد. مادر خود را خواست و از او چگونگي را پرسيد. مادرش گفت: «آنگاه كه بيمار بودي نذر كردم اگر خدا به تو بهبودي بخشد، ده هزار دينار از مال خود به ابوالحسن (امام هادي عليه السلام) بدهم، و آن را در همين كيسه گذاشته نزد او فرستادم، و اين مهر و موم، مهر و موم من است». و كيسه ي ديگر هم پانصد ديناري بود كه متوكل قبلا براي حضرت فرستاده بود. متوكل پانصد دينار ديگر بر پانصد ديناري كه قبلا داده بود افزود و به سعيد حاجب گفت: «دو كيسه و شمشير را به او بازگردان و از سوي ما عذرخواهي كن».

سعيد مي گويد: «آنها را بازگردانم و عرض كردم: «امير عذرخواهي مي كند و پانصد دينار بر پانصد دينار قبلي افزوده است. و [ضمنا] مايلم مرا عفو كني چون من بنده و مأمورم و ياراي سرپيچي از فرمان امير را ندارم».

آن گرامي فرمود: «... و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون؛ ديري نمي پايد كه ستمگران در مي يابند به كجا بازگشت مي نمايند». [1] .

سرانجام حكومت ننگين متوكل پايان يافت و به تحريك پسرش، منتصر، گروهي از سپاهيان ترك، او را به همراه وزيرش فتح بن خاقان در حالي كه به عيش و ميگساري مشغول بودند به قتل رساندند [2] و جهان را از وجود پليدش پاك ساختند.

منتصر، صبح همان شبي كه متوكل به قتل رسيد، خلافت را در دست گرفت و دستور داد برخي از كاخهاي پدرش را خراب كردند. [3] او نسبت به علويان آزاري نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بروند و به آنان نيكي و احسان مي كرد [4] و نيز دستور داد فدك را به اولاد امام حسن و امام حسين عليهما السلام بازگردانند و اوقاف مربوط به آل ابي طالب را آزاد سازند. [5] دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجري درگذشت. [6] .

پس از او پسر عمويش مستعين، نوه ي معتصم، به خلافت رسيد و همان روش خلفاي سابق را در پيش گرفت؛ در حكومت او گروهي از علويان قيام كردند و كشته شدند.

مستعين در برابر شورش سپاهيان ترك خود نتوانست مقاومت كند و شورشيان معتز را از زندان بيرون آوردند و با او بيعت كردند. كار معتز بالا گرفت و سرانجام مستعين حاضر به صلح



[ صفحه 477]



با معتز شد و معتز به ظاهر با او صلح كرد و او را به سامراء فرا خواند و فرمان داد در بين راه او را كشتند. [7] مستعين دست برخي از نزديكان خود و سران ترك را در حيف و ميل بيت المال باز گذاشته بود [8] و نسبت به امامان معصوم ما رفتاري بسيار ناروا داشت. بنابر برخي روايات مورد نفرين امام حسن عسگري عليه السلام قرار گرفت و از بين رفت. [9] .

پس از مستعين، معتز پسر متوكل و برادر منتصر، خلافت را به دست گرفت. رفتار او نيز نسبت به علويان بسيار بد بود. در حكومت او گروهي از علويان كشته يا مسموم شدند و امام هادي عليه السلام نيز در زمان او به شهادت رسيد.

معتز سرانجام با شورش سران ترك و ديگران روبرو شد و شورشيان او را از كار بركنار كرده و پس از ضرب و جرح در سردابي افكندند و در آن را مسدود ساختند تا در همانجا به هلاكت رسيد. [10] .



[ صفحه 478]




پاورقي

[1] احقاق الحق، 12، ص 453 - 452 و الفصول المهمه ابن صباغ مالكي، ص 282 - 281؛ با اندك تفاوت.

[2] تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 342 - 341.

[3] تتمة المنتهي، ص 243.

[4] تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 344.

[5] تتمة المنتهي، ص 244.

[6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 493 - تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 344.

[7] المختصر في اخبار البشر، ج 2، ص 44 - 42.

[8] المختصر في اخبار البشر، ج 2، ص 43 - 42؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 499، تتمة المنتهي، ص 246.

[9] بحار الانوار، ج 50، ص 249.

[10] تتمة المنتهي، ص 254 - 252 و المختصر في اخبار البشر، ج 2، ص 45.