بازگشت

مقام ولايت حضرت هادي


دهمين مقام ولايت شخصيت حضرت ابوالحسن الثالث علي بن محمدبن علي الرضا مي باشد كه در علم و فضيلت در سخا و سماحت در تصرف و ولايت چون جد بزرگش نيرومند بود - اين امام مواجه و روبرو با يك مرد سفاك و بي باكي چون متوكل عباسي شد. متوكل از دشمنان سرسخت خاندان نبوت و ولايت بود و همان جناياتي كه يزيد و عمالش نسبت به حضرت حسين بن علي عليه السلام سالار شهيدان و بزرگترين مربي عالم بشريت اعمال نموده از اين خليفه عباسي هم نسبت به مزار و قبر او و اولادش مجري شد.

سيادت و روحانيت در عربستان مخصوصا در مكه و مدينه منحصر به خاندان عترت و طهارت كه شاخص و امام زمانش حضرت هادي بود گشته مردم كشور پهناور اسلامي از اطراف پروانه صفت پيرامون شمع وجود امامت مي شتافتند و طواف مي كردند موقعيت سياسي خلافت عباسي از عصر مأمون متزلزل شده و دشمنان آنها در هر لحظه مي كوشيدند كه خاندان عترت و طهارت را از حق خود محروم سازند و براي اين كار چون نتوانستند مردم را از دربار آنها منصرف نمايند و برگردانند كوشيدند كه با تهديد به قتل و تبعيد و محروميت آنها را خانه



[ صفحه 530]



نشين گردانند لذا متوكل حضرت هادي را پس از مسموم ساختن پدرش، در سن 7 سالگي از مدينه به سامرا تبعيد كرد و عامل اين مهاجرت يحيي بن هرثمة بن اعين بود كه او را به مدينه فرستاد تا امام هادي را به سامرا ببرد ده سال و چند ماه حضرت هادي در سامرا بود و معتز خليفه او را مسموم ساخت.

اين امام بزرگوار در چهل سال زندگي خود كه چون گل كوتاه بود 33 سال امامت داشت و در اين مدت براي نشر دين قدم هاي بلندي برداشت و با آموزش و پرورش خود مفهوم امامت و تصرف در عالم را براي مردم اثبات فرمود و در رهبري مردم به فقه اسلامي و طريقه تعليمات عترت و اهل بيت را به مردم آموخت و امتياز فقه شيعه را از ساير طرقي كه ساخته و پرداخته خلفاي عباسي بود روشن فرمود و در اين عصر بود كه حضرت هادي بايد غل و غشي كه در فروع احكام از طرق ائمه اربعه به حيله سياسي به وجود آمده برطرف گرداند و حقايق احكام دين از اين ائمه هدي بر مردم عرضه و آموخته شود لذا حضرت هادي در اين راه خدمات شاياني فرمود و در كشف حقايق و احتجاج در مسائل فقه و طريقه روشن و باهر آن لحظه اي آرام نداشت تا تبليغ دين را به نحو شايسته انجام داده باشد [1] .

حضرت هادي داراي سيره حميده و اخلاق پسنديده - مكارم نفساني بود علوم و دانش او چون درياي مواج نوسان داشت به طوري كه از سامرا تا ديوار چين حركت فكري خود را رسانيد.

حضرت هادي در سيادت و سياست و تعليم و تربيت به مقتضاي عصر و بروز دادن حقيقت در افق تاريخ اختلافات فقهاء شافعي و مالكي و حنبلي و حنفي داراي نيروي امامت و اولي به تصرف بوده - شرف و محامد و نسب و مناقب آن حضرت علو مرتبه اي داشت كه كوچك و بزرگ مفتون فضيلت اخلاقي او مي شدند - در محراب عبادت و ايجاد علل و اسباب سعادت جهدي بليغ فرمود.



امام علي نام هادي لقب

كه ظاهر از او گشت فضل و ادب



فرو مرد بدعت به ايام او

بر افروخت علما هم از نام او



از او نور ايمان فروزنده بود

به او سنت مصطفي زنده بود



سپهر شرف را رخش آفتاب

دلش واقف سر ام الكتاب



[ صفحه 531]



به تاج امامت سرش سرفراز

فتاده به پايش ملك از نياز



زماني كه حضرت هادي در مدينه بود و جاذبه امامتش مردم را از اطراف به مدينه مي كشيد و جز تنقيح و توضيح فقه اماميه كاري نداشت عبدالله ابن عمر والي مدينه بنا بر خصومت ديرينه و بد خواهي دروني به متوكل عباسي خليفه عصر نامه ي سعايت آميز نوشت و تهمت ها و افتراها به آن امام پاك سرشت نسبت داد و آن حضرت را محل اعمال نفوذ بيدادگري مي دانست و همين نامه موجب شد كه متوكل هرثمه را فرستاد و آن حضرت را به سامرا برد - ولي سامرا از مدينه بيشتر موقعيت داشت كه حضرت هادي بتواند ترويج دين اسلام كرده و فقه جعفري را به مردم ايران و عراق و ترك و افغان و هند و آفريقا بياموزد و تا خبر حركت امام هادي به شهرستان هاي ايران رسيد دسته دسته مردم به طرف سامرا حركت كردند و از اهالي اصفهان مخصوصا ابوالعباس احمد بن نصر روايت كرده كه عبدالرحمن شيعي مذهب با گروهي براي درك عصر امام به سامرا رفتند و شكايتي اعتراض آميز هم به متوكل نمودند كه چرا چنين محدوديت براي آن پيشواي بزرگ قائل شده - متوكل دستور داد حضرت هادي را به دربار او بخوانند امام عليه السلام بر اسبي سوار شد چندين هزار نفر مردم مسلمان و علاقمندان به خاندان عترت و طهارت كه در سامرا جمع شده بودند در اطراف ركاب او ايستاده ابراز ارادت و علاقه مي كردند و احساسات دوستي و فداكاري خود را درباره او و خاندانش به شكرانه آموزش و پرورش جد بزرگوارش اظهار كرده دعا مي كردند خداوند امام را از شر متوكل مصون دارد.

بدخواهان به قدري متوكل را بدبين ساخته بودند كه به نام امام هادي غضبناك مي شد رگ هاي گردنش بلند شده فرياد مي كشيد مي كشم آن زنديقي كه دعوي امامت مي كند.

ابوالعباس فضل بن احمد كاتب متوكل مي گويد در حضور او بودم ديدم صحبت از امام هادي شد و سعايت كنندگان تهمت ها مي زدند و افتراها مي بستند متوكل بر زانو نشست سخت غضبناك شد گفت سوگند به خدا آنكه دعوي امامت به دروغ كند خواهم كشت چهار غلام قهرمان را خواست گفت تا علي بن محمد بر من وارد شد او را بكشيد باز تكرار كرد كه والله او را خواهم كشت چون امام عليه السلام با آن سطوت و جلال وارد بر متوكل شد لبهايش حركت كرد و دلش پر درد و الم بود تا متوكل او را ديد بر جست و از تخت خود فرود آمد او را استقبال كرده در بغل گرفت و بوسيد و بي اختيار گفت يا سيدي يابن رسول الله يا خير خلق الله يابن عمي يا مولاي يا ابالحسن الهادي امام فرمود پناه به خدا مي برم متوكل پرسيد چرا در اين وقت



[ صفحه 532]



آمدي فرمود قاصد تو آمد مرا طلب كرد متوكل گفت دروغ گفته و دستور داد فتح بن خاقان و عبيدالله بن خاقان و منتصر امام را مشايعت كردند تا به منزل رسانيدند - مأمورين مي پرسيدند اي خليفه شما با آن دستوري كه دادي و اين عملي كه نمودي مخالفت داشت جواب داد هيبت ابوالحسن مرا گرفت كه بي اختيار از تخت فرود آمدم من حوالي او گوئي كه بيش از صد شمشيرزن ديدم [2] .

هيبت و صلابت حضرت هادي مانند متوكل خليفه قهار و خونخوار عباسي را به خضوع انداخت و آن آفريننده اي كه او را به ولايت و رهبري منصوب كرده در حمايت خودش تا روز موعود حفاظت فرمود - مورخين اغلب نوشته اند.

مادر متوكل به امام هادي و مقام او اعتقادي به سزا داشت روزي متوكل مريض شد و جراحتي پيدا كرد كه اطباء از علاجش درماندند مادرش نذر كرد اگر او شفا يابد مال فراواني خدمت هادي هديه بفرستد در اين اثنا به فتح بن خاقان كه از خواص متوكل بود گفت يك نفر را بفرست از علي بن محمد النقي استعلاج كند شايد بهبودي يابد او كسي را فرستاد خدمت امام فرمود فلان دارو را به جراحت او بگذاريد باذن الله بهبودي حاصل مي شود چنين كردند رفع جريحه شد مادر متوكل هزار دينار در يك صره كيسه چرمي كرد و فرستاد خدمت حضرت هادي چند روزي نگذشت يكي از بدخواهان به متوكل گفت دينار فراواني منزل هادي ديدم - متوكل بازرس به خانه آن حضرت فرستاد از بالاي بام رفت امام فرمود همان جا باش تا چراغ بياورند آسيبي به تو نرسد شمعي افروختند ديدم حضرت هادي روي سجاده نشسته فرمود خانه ها همه در اختيار توست آنچه تفحص كردم كمتر چيزي يافتم مگر آن صره كه مادر متوكل فرستاده و كيسه ديگري سر به مهر به من فرمود زير حصير شمشيري هست با اين دو كيسه برادر و به نزد متوكل برو اين كار متوكل و سعايت كننده گان را شرمنده ساخت.

اين حكايت نشان مي دهد كه حضرت هادي مورد احترام بود و حتي خاندان خليفه به او ايمان داشتند ولي بدخواهان نمي گذاشتند و امام با لباس پشمينه و كلاه پشمي روي حصيري زندگي مي كرد و چون جدش اميرالمؤمنين دل به چيزي نمي بست و از مال دنيا چيزي نگاه نمي داشت اين بود سيره پاك امام دهم [3] .



[ صفحه 533]




پاورقي

[1] تاريخ سامرا ص 99 ج 3 تاريخ يافعي حوادث سال 254.

[2] حبيب السير ص 30 ج 1 - تاريخ سامرا ص 31 ج 3.

[3] حبيب السير ص 306 ج 1.