بازگشت

قاتل آن بزرگوار


بعضي گفتند كه قاتل آن حضرت جعفر بن معتصم بن هارون بود الملقب بالمتوكل

در اقبال فرموده از ادعيه ي شهر رمضان است اين صلوات «اللهم صل علي محمد و آل محمد و صل علي علي بن محمد بن النقي الهادي و ضاعف العذاب علي من شرك في دمه» و هو المتوكل.

در دمعة الساكبة فرموده «قال الصدوق قتله المتوكل بالسم» و بعضي گفتند كه قاتل آن حضرت



[ صفحه 791]



المعتز بالله بن متوكل بود و بعضي گفتند المعتمد بالله بن متوكل بود و ممكن است جمع بين اين اقوال به آنكه گفته شود مباشر قتل آن حضرت المعتمد بالله بود به امر برادر بزرگترش المعتز بالله و سبب قتل آن حضرت آن آتشهائي بود كه متوكل ملعون مشتعل نموده بود از آن عداوتي كه به اولاد حضرت ابوطالب (ع) داشت و گويا متوكل اخبث و ارذل تمام خلفاء بني عباس بود چون خودش قاتل حضرت هادي و پدرش معتصم قاتل حضرت جوادالائمه بود و عمويش مأمون قاتل حضرت رضا (ع) بود و جدش هارون قاتل موسي بن جعفر (ع) بود و اقوي دليل بر رذالت او آن ظلمهائي بود كه به قبر مقدس حضرت سيدالشهداء (ع) و به زوار آن حضرت نمود.

در تاريخ كامل است كه در سنه دويست و سي و شش متوكل امر كرد كه قبر مقدس حضرت سيدالشهداء را با منازل و خانه هاي اطرافش خراب كنند و آب ببندند و زمين را شخم كنند و منع كنند مردم را از رفتن به زيارت آن بزرگوار.

پس منادي متوكل در شهرها ندا كرد كه بعد از سه روز هركس را سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء (ع) ببينند او را حبس و زجر نمايند پس همه مردم گريختند و ترك نمودند زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) را انتهي بعضي نوشتند كه معذلك شيعيان حبس و زجر را به خود مي ديدند و به زيارت مي رفتند.

آخرالامر متوكل امر كرد هر كس به زيارت برود دست راستش را قطع كنند باز هم شيعيان و دوستان راضي مي شدند كه بروند به زيارت و دستشان را قطع كنند.

يك نفر از شيعيان خواست برود به زيارت و دست چپش را گذارد كه قطع كنند گفت چرا دست راست را بلند نكردي بايد او را بلند كني دست راستش را نشان داد كه قطع شده بود و گفت قبلا يك سفر خواستم مشرف شوم راضي شدم كه دست راستم را قطع كردند حال هم راضي شدم كه دست چپم را قطع كنند كه به زيارت سيدالشهداء مشرف شوم.

در مقاتل الطالبين نقل كرده كه متوكل ديزج را كه اول يهودي بود و بعد مسلمان شد فرستاد نزد قبر مقدس سيدالشهداء (ع) و امر كرد او را كه قبر مقدسش را شيار نمايند و آثارش را محو كنند و خانه هاي اطرافش را خراب كنند پس ديزج روانه شد و خانه هاي اطراف قبر مقدس را خراب كرد و زمين او را قريب به دويست جريب شيار نموده پس چون به نزديك قبر مقدس رسيدند احدي از مسلمانان نزديك نرفتند و جمعي از يهوديان را وادار نمود كه در هر سر يك ميلي به كربلا مانده بايستند و هركس را كه به زيارت مي رود گرفته ببرند نزد متوكل.

بيان - جريب از زمين شصت ذراع در شصت ذراع است كه هر جريبي تقريبا سه هزار و ششصد ذراع اندر ذراع مي شود.

از محمد بن حسن نقل كرده گفت من در آن اوقات از ترس مدتي بود كه به زيارت آن بزرگوار مشرف نشدم بعد با آنكه خود را در مخاطره ديدم حركت نمودم به زيارت آن حضرت و مردي هم از عطارها با من همراهي كرد و خارج شديم به عزم زيارت روزها پنهان مي شديم و شب ها حركت مي كرديم تا رسيديم به اطراف غاضريه نصف شب روانه راه شديم و اتفاقا پاسبانها در خواب بودند رسيديم نزديك قبر مقدس و به علامات قبر مقدس را يافتيم ديديم صندوق روي قبر را كنده و سوخته اند و آب هم به اطراف قبر جمع شده مثل خندق پس زيارت كرديم و بوي خوش از قبر مقدس استشمام نموديم كه هرگز چنين بوي خوشي استشمام نكرده بوديم و آن عطار كه با من



[ صفحه 792]



بود گفت والله من تا به حال چنين بوي خوشي استشمام نكرده ام پس وداع كرديم و اطراف قبر علاماتي گذارديم و مراجعت نموديم و چون متوكل كشته شد با جمعي از طالبيين و شيعيان رفتيم و از براي قبر مقدس صندوق و علاماتي نهاديم.

در بحار از عبدالله طوري روايت كرده گفت در سنه دويست و چهل و هفت من مشرف شدم به مكه معظمه بعد در مراجعت مشرف شدم به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين (ع) با خوف و ترس بعد متوجه شدم به زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) ديدم گاوها را به آن زمين مقدس بسته اند كه او را شيار نمايند پس به چشم خود ديدم كه گاوها همين كه نزديك قبر مقدس رسيدند هر قدر آنها را سوق مي كردند و مي زدند امتناع مي نمودند از رفتن نزديك قبر مقدس و به طرف چپ و راست مي رفتند پس چون به بغداد رسيدم خبر قتل متوكل را شنيدم.

در شرح شافيه از مثيرالاحزان نقل كرده كه متوكل عباسي امر كرد كه آب به قبر مقدس حضرت سيدالشهداء ببندند بيست و دو ذراع به قبر مقدس مانده آب ها به روي يكديگر جمع شدند به مثل ديوار پس ناميده شد حائر.

ايضا در شرح شافيه از كتاب تسلية المجالس نقل كرده از يحيي بن مغيره رازي گفت من نزد حريز بن عبدالحميد بودم شخصي از اهل عراق وارد شد حريز سؤال نمود از احوال اهل عراق گفت هارون الرشيد امر كرد به قطع درخت سدره كه در زمين كربلا بود حريز گفت الله اكبر حديثي به ما رسيد از پيغمبر (ص) كه فرمود لعن الله قاطع السدره سه مرتبه و ما نفهميديم معني اين حديث را تا به اين زمان.

توضيح درخت سدره علامت قبر مقدس حضرت سيدالشهداء بود كه در موضع باب السدره بود كه يكي از درهاي صحن مقدس است و مقصود هارون از قطع سدره اين بود كه كسي مطلع نشود به موضع قبر مقدس آن بزرگوار.

اما مادر متوكل گويا بسيار عفيفه و صالحه بود در باب هشتم از تذكره سبط ابن جوزي از احمد خصيب حكايت مفصلي نقل شده كه آن مخدره هزار اشرفي به احمد خصيب داد از طيب اموالش كه او را به مستحقين برساند و او اكثر آن وجه را داد به سيد همسايه اش و شب حضرت رسول (ص) را در خواب ديد و درباره او دعاي خير فرمودند و پدر متوكل المعتصم بالله در قساوت و شقاوت مثل متوكل نبود و بسيار خليق و كثيرالحلم بود.

در درالمسلوك است كه تميم بن جميل بر او خروج كرد معتصم گفت هركس او را حاضر كند مال زيادي به او مي دهم پس او را نزد معتصم حاضر نمودند معتصم امر كرد پوست گوسفندي بيندازند و شمشير حاضر كنند و گردن تميم را بزنند.

چون تميم نظرش به پوست و شمشير افتاد يقين به قتل خود نمود.

معتصم گفت: تميم اگر عذري داري بياور.

تميم گفت ان الذنوب لتخرس الالسن و لقد عظم الذنب و كبر الجرم و لم يبق الا عفوك او انتقامك و ارجو ان يكون اقربهما اليك اليقهما بك و اشعاري انشاد نمود كه از آن جمله است.



و من ذا الذي يأتي بعذر و حجة

و سيف المنايا بين عينيه مصلت



و ما جزعي من ان اموت و انني

لا علم ان الموت شيئي موقت



ولكن خلفي صبية قد تركتهم

و اكبادهم من خشية تتفتت (الخ)



پس معتصم دلش سوخت و گريه كرد و گفت تو را به دخترت بخشيدم و امر كرد صد هزار درهم



[ صفحه 793]



به او دادند و او را محترما به شهر خود برگردانيد.

مخفي نماناد كه بعضي از اوقات است كه مقصر تقصيرش زياد مي شود به اندازه كه توقع و اميد عفو ندارد خداوند مهربان القاء مي فرمايد به زبانش آن چيزي كه منتقم رغبت و ميل نمايد به عفو و احسان نمودن به وي.

در درالمسلوك است كه شخصي به هارون خروج كرد به قصد آنكه مملكت او را بگيرد هارون لشگر زيادي فرستاد و مال زيادي صرف كرد تا او را دستگير نمودند و آوردند نزد هارون، هارون گفت من تو را چه مجازات نمايم كه تلافي تقصير تو باشد - آن شخص گفت اصنع بي ما تريد ان يصنع الله بك اذا وقفت بين يديه و هو اقدر عليك منك علي و ذنبك اليه اعظم من ذنبي اليك يعني با من معامله كن آنچه مي خواهي خداوند با تو معامله كند در آن روزي كه در مقابل او بايستي و قدرت خداوند بر تو بيشتر است از قدرت تو به من و گناه تو به درگاه الهي عظيم تر است از گناه من پيش تو پس هارون قدري سرش را به زير انداخت بعد امر كرد او را رها كنند.

بعضي از حاضرين گفتند خليفه نبايد مثل اين شخص را رها كند و حال آنكه جمعي را به قتل رسانيده و اموال زيادي تلف نموده و اين باعث تجري اهل فساد خواهد بود.

هارون امر كرد دو مرتبه او را دستيگر نمودند پس آن مرد مقصر فهميد كه خليفه را پشيمان كرده اند از عفو، چون حاضر شد نزد هارون عرض كرد خليفه اطاعت مكن كساني را كه تو را مانع شدند از عفو و اميد دارند بر انتقام كه از اخلاق سيئه است، اقتداء بنما به خداوند عالم چون از تو به درگاه الهي خيلي سعايت و بدگوئي كرده اند و اگر خداوند قبول مي فرمود بدگوئي مردم را درباره تو بايد يك لحظه تو را زنده نگذارد و احسن كما احسن الله اليك.

هارون او را رها كرد و به او احسان نمود و غدغن كرد كه احدي دومرتبه از او سعايت ننمايد.

ابن جوزي در كتاب الادكياء حكايت كرده كه شخصي به زياد بن ابيه خروج كرد زياد به او ظفر يافت و آن مرد گريخت زياد امر كرد برادر او را گرفته آوردند نزد او زياد گفت اگر برادرت برنگردد گردن تو را مي زنم آن برادر گفت اگر كتابتي از اميرالمؤمنين بياورم قبول خواهي كرد و مرا رها مي كني؟ زياد گفت البته آن مرد گفت من كاغذي از پروردگار عالمين دارم كه در قرآن مجيد فرموده «ام لم ينبأ بما في صحف موسي و ابراهيم الذي و في الاتزر وازرة وزر اخري»

پس زياد امر كرد او را رها نمودند گفت حجت خود را تلقين نمود.