بازگشت

بعضي از احتجاجات و اخلاق كريمه امام علي الهادي


و اختصار مي شود به ذكر پنج روايت:

اول - در شرح شافيه ابي فراس است قيصر روم به يكي از خلفاي بني العباس نوشت «ما در انجيل ديده ايم كه هر كه سوره اي را بخواند كه خالي از هفت حرف باشد خداوند جسدش را



[ صفحه 795]



به آتش جهنم حرام مي كند (ث، ج، ز، ش، ظ، ف) و ما طلب كرديم در تورات و زبور و انجيل آن سوره را نيافتيم كه هيچ يك از اين حروف در او نباشد آيا شما در كتب خود چنين سوره ي را ديده ايد؟» خليفه علماء را جمع كرد و سؤال نمود جواب ندادند.

از حضرت علي بن محمد الرضا (ع) سؤال نمودند فرمود سوره حمد است كه هيچ يك از اين حروف در او نيست - عرض كردند حكمت نبودن اين حروف هفتگانه در اين سوره مباركه چه چيز است فرمود ثا (ثبور) جيم (جحيم) خا (خبيث) زا (زقوم) شين (شقاوت) ظا (ظلمت) فا (فرقت يا آفت) است.

جواب حضرت هادي (ع) را روانه نمود نزد قيصر روم - چون جواب به او رسيد بسيار مسرور شد و همانجا اسلام آورد و با اسلام از دنيا رفت.

دوم در بحار از خرائج روايت كرده از حاجب متوكل: شخص شعبده بازي از اهل هند وارد شد بر متوكل كه مثل او شعبده بازي ديده نشده بود متوكل اراده كرد كه حضرت هادي (ع) را خجالت بدهد به آن مرد شعبده باز گفت اگر حضرت هادي را خجالت بدهي هزار اشرفي به تو مي دهم.

آن مرد گفت قدري نان تازه نازك در سفره حاضر كن و مرا در پهلوي آن حضرت بنشان خليفه چنان كرد، و وساده اي بود كه در او صورت شيري بود حضرت يك طرف آن وساده نشسته بود و لاعب هندي طرف ديگر - خوان طعام را حاضر نمودند حضرت دست كرد طرف يكي از آن نانها لاعب هندي كاري كرد كه آن نان پرواز كرد به جانب هوا حضرت دست مبارك برد به طرف نان ديگر باز آن لاعب كاري كرد كه آن هم طيران كرد به جانب هوا مردم خنديدند.

پس حضرت هادي به صورت شيري كه در آن وساده بود اشاره كرد و فرمود بگير اين شخص را آن صورت شير مجسم شد و آن مرد لاعب را بلعيد و برگشت به صورت اولي خود پس مردم متحير شدند حضرت از جاي خود حركت فرمود - متوكل التماس كرد كه امر كند آن شير او را برگرداند فرمود نمي شود تو مسلط كردي دشمنان خدا را بر اولياء الله.

نظير اين معجزه از جد بزرگوارش (حضرت رضا (ع)) در باب دهم نقل شد فراجع.

مخفي نماناد بزرگي اين نحو از اعجاز چون صورت شيري كه در وساده بود شايد ابدا جسميت نداشته و عرض و لون صرف بوده آن بزرگوار غير مجسم را مجسم و ذي روح نمود و او را مطيع و فرمانبردار خود نمود، اين بالاتر است از معجزه ابراهيم و موسي و عيسي (ع).

سوم در دمعة الساكبه از ناقب المناقب از بلطون حاجب روايت كرده: پنجاه غلام از حبشه آوردند به جهت متوكل و امر كرد به آنها نيكي كنند بعد از يك سال حاجب گفت من در مقابل متوكل ايستاده بودم حضرت هادي (ع) وارد شد و در مجلس نشست متوكل امر كرد آن پنجاه غلام حبشي را حاضر كردند چون چشمشان به حضرت افتاد همه به سجده افتادند متوكل فورا از جاي خود حركت كرد و پشت پرده پنهان شد.

حضرت هادي (ع) حركت فرمودند و تشريف بردند، متوكل گفت واي بر تو اي بلطون! چه كردند اين غلامان؟ گفتم والله من ندانستم گفت از خود آنها سؤال كن، پس سؤال كردم از غلامان گفتند اين آن كسي هست كه سالي يك مرتبه بر ما وارد مي شود و معالم دين ما را به ما تعليم مي دهد و ده روز ميان ما مي ماند و اوست وصي نبي مسلمين.

پس متوكل امر كرد تمام آنها را سر بريدند بلطون گفت چون شب شد خدمت حضرت هادي (ع)



[ صفحه 796]



رسيدم فرمود امروز متوكل با آن غلامان چه كرد عرض كردم تمام آنها را به قتل رسانيد - فرمود ميل داري آنها را ببيني عرض كردم بلي فرمود داخل شو در پس پرده - چون داخل شدم ديدم تمام آنها نشسته اند و مقابل صورتشان ميوه است كه تناول مي كنند.

چهارم در كشف الغمه از محمد بن طلحه روايت كرده: يك روز حضرت هادي (ع) از سامراء تشريف برد به يكي از قريه ها به جهت مهم و حاجتي مرد اعرابي آمد به طلب آن حضرت گفتند به فلان قريه تشريف برده - آن مرد اعرابي رفت به آن قريه خدمت آن بزرگوار رسيد فرمود چه حاجت داري عرض كرد مرد عربي هستم از اعراب كوفه و از دوستان پدر بزرگوارت هستم و بر من بار شده قرض زيادي و نديدم كسي را كه روآورم به او براي اداي دين خود به غير شما.

پس حضرت به او دلخوشي داد و فرمود من هم به تو حاجتي دارم مبادا مرا مخالفت نمائي.

اعرابي عرض كرد مخالفت نمي كنم پس حضرت كاغذي به خط خود مرقوم فرمود «بر ذمه من است از فلاني اعرابي فلان مقدار» كه زيادتر بود از مقدار دين آن اعرابي و فرمود بگير اين خط را چون برسي به سامراء حاضر شو نزد من در وقتي كه جماعتي نزد من باشند پس مطالبه كن از من آن مبلغ را و سخن درشت بگو به من در باقي ماندن طلبت نزد من مبادا مخالفت نمائي مرا.

اعرابي عرض كرد اطاعت مي كنم، خط را گرفت.

چون حضرت برگشت به سامراء، اعرابي حاضر شد و خط را بيرون آورد و به سختي و درشتي مطالبه كرد، حضرت به رفق و مدارا با او سخن مي گفت و از او عذرخواهي مي كرد و وعده مي داد به وفا نمودن آن.

پس اين قضيه را براي متوكل نقل كردند، امر كرد سي هزار درهم خدمت حضرت ببرند چون آوردند حضرت هادي (ع) آن مرد اعرابي را طلبيد و آن دراهم را به او داد و فرمود دين خود را ادا كن و باقي را در مؤنه عيالت صرف كن و ما را معذور بدار؛ پس اعرابي گرفت عرض كرد يابن رسول الله قسم به خدا تمناي من كمتر بود از ثلث اين مال «ولكن الله يعلم حيث يجعل رسالته».

نظير اين را در فوائد الرضويه فرموده روزي حضرت رضا (ع) داخل حمام شد شخصي در ميان حمام بود كه آن حضرت را نمي شناخت، به حضرت عرض كرد بيا مرا كيسه بكش! آن بزرگوار مبادرت فرمود و مشغول به كيسه كشيدن او شد تا كيسه او را تمام كرد انتهي.

حضرت رضا (ع) محض برآوردن قضاء حاجت بذل جاه فرمودند و البته شيعيان كامل هم اقتداي به مواليان خود مي كنند.

در فوائد الرضويه است مقدس اردبيلي در يكي از اسفارش يك نفر مسافر كه او را نمي شناخت گفت جامه هاي مرا ببر سر آب بشوي و چرك آنها را بگير.

جناب آخوند قبول فرمود، جامه هاي او را شست و آورد و تسليم وي نمود آن مرد او را شناخت و مردم او را توبيخ كردند جناب آخوند فرمود چرا او را توبيخ مي كنيد حق مؤمن بر من زياده بر اين است مطلبي نشده.

پنجم در دارالسلام ثقةالاسلام نوري از سيد عالم زاهد سيد محمد هادي نقل فرموده فرمود من در حرم مطهر حضرت عسكري مشغول نماز بودم، احدي ميان حرم غير من نبود ناگاه مردي از اتراك داخل حرم شد بعد از زيارت به زبان تركي عرض كرد «يابن رسول الله



[ صفحه 797]



خرجي من گم شده و شما مي دانيد كه من چيزي ندارم كه به وطن خود برگردم و خرجي من منحصر به همين بود كه از دستم رفت من دست از شما برنمي دارم تا خرجيم را از شما بگيرم! پنبه از گوشتان بيرون كنيد، من بايد پولم را از شما بگيرم؛» امثال اين كلمات را به حضرت عرض كرد.

چون من سخنهاي جسورانه اش را شنيدم (او به گمانش من زبان او را نمي فهمم) برخاستم رفتم نزديك آن مرد گفتم چقدر بي ادبي مي كني و به جرئت با امام و حجت خدا صحبت مي كني؛ و او را منع كردم از اين نحو سخن گفتن.

آن مرد (متغيرانه) گفت تو چرا بين من و بين امام مانع شدي برو پي كارت من بهتر امام خود را مي شناسم و حق و احترامش را از تو بهتر مراعات مي كنم.

فرمود من رفتم به زاويه ي بالاي سر مطهر ايستادم و آن مرد همين سخنانش را مي گفت و اطراف ضريح مقدس گردش مي كرد من متفكر بودم در امر او ناگاه صدائي مثل صداي زنجير بلند شد ديدم يك كيسه پولي افتاد بالاي سر ضريح، آن مرد طرف پائين پاي مبارك بود؛ چون صداي كيسه پول را شنيد آمد و كيسه پولش را شناخت و برداشت و مسرور و خوشنود شد رو كرد به من گفت ديدي كيسه پولم را چگونه از امام گرفتم به همين سخنهائي كه گفتم و تو از سخنهاي من ترسيدي.

گفتم كيسه ات را كجا گم كرده بودي گفت بين مسيب و كربلا.

پس من تعجب كردم از صداقت و مقام و اخلاص اين مرد و شكر نمودم پروردگار خود را به آنچه ديدم از اعجازشان.

و نظير اين است حكايت زن صالحه و مؤمنه (ازغديه) كه در فصل هفتم از باب دهم ذكر شد.

در دارالسلام است شخص ثقه ي گفت مردي از طيور حرم مطهر را ذبح مي كرد پس امام را در خواب ديد فرمود مي خواهي تو را به قتل برسانم چنانچه تو طيور حرم مرا به قتل مي رساني و به مثل اين كلمات او را تهديد فرمود.