بازگشت

حكايات بعضي كساني كه مدتها معصيت كردند و عاقبت به خير شدند


مطلب دوم - در حكايات بعضي از كساني كه سالها به شرك و معصيت زندگاني كردند و عاقبت امرشان به خير شد.

اختصار مي شود نيز به ذكر حكايت پنج نفر از معاريف آنها.

حكايت اول در كتاب مواعظ المتقين از كتاب اثني عشريه جناب سيد محمد الشهير به ابن قاسم روايت كرده.

در عهد حضرت موسي (ع) در بني اسرائيل قحطي شديدي شد پس مؤمنين هفتاد مرتبه رفتند به استسقاء نمودن دعايشان مستجاب نشد.

يك شب موسي بن عمران رفت به كوه طور مناجات كرد و گريه كرد و عرض كرد اللهم ان كان خلق جاهي عندك فاني اسئلك بجاه النبي الامي الذي وعدت ان تبعثه في آخرالزمان ان تسقينا.

يعني پروردگارا اگر جاه و منزلت من در نزد تو كهنه شده از تو سؤال مي كنم به جاه پيغمبري كه وعده فرموده اي كه در آخرالزمان او را مبعوث بفرمائي باران رحمت بر ما نازل بفرما.

خطاب رسيد اي موسي جاه و منزلت تو در نزد ما كهنه نشده به درستي كه تو در نزد ما وجيه و آبرومند هستي لكن در ميان شما بنده اي است كه مدت چهل سال است كه آشكارا معصيت مرا مي كند.



[ صفحه 824]



اگر او را از ميان خود بيرون كنيد من باران رحمت به شما نازل كنم.

حضرت موسي (ع) در ميان صفوف جماعت بني اسرائيل گردش كرد و فرياد مي زد اي بنده اي كه چهل سال است معصيت پروردگار را كرده اي از ميان جمعيت ما بيرون شو تا خداوند باران رحمت بر ما نازل فرمايد كه خداوند به واسطه تو رحمتش را از ما قطع فرموده.

آن مرد عاصي نداي حضرت موسي را شنيد و دانست كه او مانع از نزول رحمت الهي است به نفس خود گفت چه كنم؟ اگر بمانم ميان اين قوم خداوند به واسطه ي من قطع رحمت مي فرمايد اگر از ميان آنها بيرون شوم مرا مي شناسند و در ميان بني اسرائيل مفتضح و رسوا مي شوم.

بعد سرش را به جيب پيراهنش كرد عرض كرد الهي عصيتك بجهدي و تجرأت بجهلي و قد اتيتك تائبا نادما فاقبلني و لا تمنعهم من اجلي.

يعني به جد و جهد خود تو را معصيت كردم و به جهل و ناداني خود بر تو جرئت نمودم حال آمدم به درگاه تو در حالتي كه توبه كننده و پشيمانم پس مرا قبول بفرما و منع مكن رحمتت را از اين جماعت به خاطر من - هنوز سخنش تمام نشده بود كه ابري ظاهر شد و باران زيادي باريد.

حضرت موسي عرض كرد خداوندا تو باران رحمت بر ما نازل فرمودي و حال آنكه يك نفر از ميان جماعت بيرون نشد- خطاب رسيد اي موسي همان كسي كه به خاطر او رحمتم را از شما قطع نمودم حال به واسطه او رحمتم را بر شما نازل فرمودم موسي عرض كرد الهي به من بشناسان آن بنده ات را؟

خطاب رسيد اي موسي من او را در حالتي كه معصيت مي كرد رسوا نكردم حال كه توبه كرده رسوا بنمايم اي موسي من نمام را دشمن مي دارم و خودنما مي كنم؟

حكايت دوم ايضا در مواعظ المتقين از جامع الاخبار روايت كرده.

جوان فاسقي بود در بني اسرائيل كه اهل بلد از فسق او عاجز شدند شكايت نمودند به سوي پروردگار از او پس به موسي خطاب الهي رسيد كه آن جوان را از شهر خارج كند به سبب او آتش غضب بر اهل آن بلد نازل نشود حضرت موسي (ع) آن جوان فاسق را به قريه اي از قراي آن بلد بيرون كرد.

ثانيا خطاب رسيد او را از آن قريه هم خارج كن، پس حضرت موسي او را از آن قريه هم خارج كرد - آن جوان رفت به مغاره ي كوهي كه در آن نه انساني بود و نه حيواني و نه زراعتي، پس در آن مغاره مريض شد و نزد او احدي نبود كه اعانت نمايد او را.

پس صورتش را روي خاك ها گذارد عرض كرد پروردگارا اگر والده ام به بالينم حاضر مي بود هر آينه بر من ترحم مي كرد و بر ذلت و غربت من گريه مي كرد، و اگر پدرم به بالينم مي بود مرا غسل مي داد و كفن مي كرد و به خاك مي سپرد و اگر عيال و اولاد من حاضر مي بودند بر من گريه مي كردند و مي گفتند «اللهم اغفر لوالدنا الغريب الضعيف العاصي المطرود من بلد الي بلد و من قرية الي مغاره»

بعد عرض كرد پروردگارا حال كه بين من و پدر و مادر و عيال و اولادم جدائي انداختي مرا از رحمت الهي خود نااميد نفرما، چنانكه قلب مرا از فراق كسانم سوزانيدي مرا به واسطه معاصيم به آتش غضب مسوزان.

پس خداوند ملكي بصورت پدرش و حوريه اي به صورت مادرش و حوريه اي به صورت زوجه اش و غلماني به صورت اولادش فرستاد كه در نزد او بنشينند و بر او گريه كنند - جوان گمان كرد اينها پدر و مادر و عيال و اولادش هستند كه دورش جمع شده اند و بر او گريه مي كنند با دل خوش از دنيا رفت



[ صفحه 825]



پس خطاب رسيد اي موسي وليي از اولياء ما در فلان موضع از دنيا رفته برو او را غسل بده و كفن كن و بر او نماز بخوان و دفن كن.

پس حضرت موسي آمد به آن مكان ديد همان جواني است كه او را از بلد و از قريه خارج نمود.

خطاب رسيد اي موسي من بر او ترحم كردم به ناله هاي او و به دوريش از پدر و عيالش و اولادش و به جهت اظهار ذلتش حورالعين را فرستادم به صورت مادر و زوجه اش و ملكي فرستادم به صورت پدرش و غلماني فرستادم بصورت اولادش، بدان اي موسي وقتي كه غريبي از دنيا مي رود ملائكه آسمانها بر غربت او گريه مي كنند، پس چگونه من بر غربت او ترحم نكنم و حال آنكه من ارحم الراحمين هستم.

نظير اين است كه در انوار نعماني است.

جواني مرتكب قبايح و فواحش بود، فاحشه اي نبود مگر اينكه مرتكب بود پس مريض شد همسايه ها از كثرت معصيتش اذيت شده بودند و به عيادتش نيامدند.

يكي از آنها را طلبيد گفت همسايه هاي من از من در حياتم اذيت شدند و مي دانم كه اگر مرا در قبرستان دفن كنند اهل قبرستان هم از من در اذيت خواهند بود پس مرا در زاويه منزلم دفن كنيد چون از دنيا رفت او را به شكل خوبي در خواب ديدند گفتند خداوند با تو چه كرد گفت خطاب به من فرمود «عبدي ضيعوك و اعرضوا عنك اما انا لا اضيعك و لا اعرض عنك».

يعني «بنده ي من تو را ضايع گذاردند و از تو اعراض كردند اما من تو را ضايع نمي گذارم و از تو اعراض نمي كنم.

حكايت سوم در فروع كافي از علي بن ابي حمزه روايت كرده.

گفت من صديقي داشتم از اهل كوفه كه از منشيان خليفه بني اميه بود به من گفت از حضرت صادق (ع) اذن بخواه براي من كه خدمتش برسم.

پس من استيذان نمودم حضرت اذن دادند داخل شد و سلام كرد و نشست بعد عرض كرد فدايت شوم من در ديوان بني اميه بودم و از دنياي آنها مال زيادي به دست آوردم حضرت صادق (ع) فرمود اگر بني اميه از براي خود اعوان و انصاري نمي ديدند حق ما را غصب نمي كردند.

آن جوان گفت آيا از براي من خلاصي هست حضرت فرمود اگر بگويم اطاعت مي كني عرض كرد بلي فرمود جميع آنچه را كه در ديوان آنها تحصيل كرده اي از خود خارج كن پس هرچه صاحبانش را مي شناسي به آنها رد كن و هرچه را نمي شناسي تصدق بده و من ضامن مي شوم از براي تو بهشت را پس آن جوان مدتي سر خود را به زير انداخت بعد سر بلند كرد عرض كرد فدايت شوم حاضر هستم.

علي بن ابي حمزه گفت آن جوان با ما آمد به كوفه هرچه داشت از خود خارج نمود حتي لباس تنش را و ما از براي او لباسي خريديم و چند وقتي نفقه اش را داديم.

چند ماه كه گذشت آن جوان مريض شد و ما همه روزه به عيادتش مي رفتيم يك روز رفتيم ديديم در حال احتضار است چشمهايش را باز كرد گفت يا علي بن ابي حمزه وفي لي والله صاحبك بعد از دنيا رفت، علي بن ابي حمزه مي گويد ما مباشر تجهيز او شديم، بعد من از كوفه بيرون شدم و داخل شدم به حضرت صادق (ع) چون نظر حضرت به من افتاد فرمود «يا علي وفينا والله لصاحبك» يعني وعده بهشتي كه به رفيقت داده بوديم وفا كرديم.

عرض كردم فدايت شوم والله خودش وقت مردن همين قسم به من گفت.



[ صفحه 826]



حكايت چهارم در بحار است كه روايت شده:

مالك بن ثعلبه شنيد اين آيه شريفه را «و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون».

يعني كساني كه از حرص و بخل گنج و ذخيره مي كنند طلا و نقره را و انفاق نمي كنند آنها را در راه خدا پس بشارت بده آنها را به عذاب دردناك در روزي كه گرم كنند و فروزند بر آنها آتش دوزخ را پس داغ كرده شود به آنها پيشانيهاي ايشان كه در وقت ديدن فقرا گره بر آن مي زدند و پهلوي آنها كه از فقرا تهي مي كردند و پشتهاي آنها كه در وقت ديدن فقراء از آنها مي گردانيدند و به آنها بگويند اين است آنچه گنج نهاده بوديد براي خودتان پس بچشيد وبال آنچه ذخيره و گنج كرده بوديد پس مالك بن ثعلبه كه آيه را شنيد غش كرد چون به هوش آمد عرض كرد يا رسول الله اين آيه ي عذاب مال كسي هست كه طلا و نقره را ذخيره كرده باشد فرمود بلي.

پس مالك جميع اموالش را صدقه داد در راه خدا و از مردم عزلت جست و رفت به بيابانها سكني نمود دخترش گفت پدر جان مرا در زندگي خود يتيم كردي سلمان سخن اين دختر را به پيغمبر (ص) رسانيد پيغمبر (ص) گريه كرد سلمان را فرستاد به طلب مالك، سلمان او را در ميان كوهي ديد آورد خدمت حضرت پيغمبر (ص) عرض كرد يا رسول الله خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغيير داده و بين من و شما تفرقه انداخته پس مالك شنيد كه پيغمبر خواند «ان جهنم لموعدهم اجميعن» به محض شنيدن روح از بدنش مفارقت كرد و در اسدالغابه است كه در مدينه هيچ كس از مالك بن ثعلبه متمول تر نبود.

حكايت پنجم در مجموعه ورام است.

واعظي در اثناء موعظه اش گفت اللهم اغفر لا قسانا قلبا و اكثرنا ذنبا و اقربنا بالمعصية عهدا مردي برخاست گفت كلامت را اعاده كن، واعظ اعاده كرد آن شخص گفت من هستم آن كسي كه داراي اين صفات است، پس توبه كرد.

شب كه شد واعظ در خواب ديد كه هاتفي ندا كرد اي واعظ مرا مسرور نمودي كه بين من و بين بنده ام را صلح دادي.

محدث قمي فرموده توبة بن صمه اكثر اوقات حساب عمرش را مي نمود؛ پس روزي حساب گذشته عمرش را نمود ديد شصت سال از عمرش گذشته و حساب كرد هر روز يك معصيت از او صادر شده باشد مجموع معاصيش مي شود 21600 معصيت گفت واي بر من معصيتم به اين عدد رسيده پس افتاد روي زمين و غش كرد نگاه كردند ديدند از دنيا رفته.

بدانكه سيد و مولاي اين دسته از مردم كه به يك لحظه واحده خود را از قعر جهنم به اعلا درجات بهشتي رسانيدند جناب حر بن يزيد الرياحي (س) بود كه به يك ترك نفس كردن خود را به اين مرتبه رفيعه از سعادت رسانيد.

و بدانكه تا وقتي كه روح در بدن باشد هر قدر شخص گناهكار باشد اگر توبه كند خداوند توبه اش را قبول مي فرمايد چون رحمت و كرم الهي مثل ساير صفاتش غيرمتناهي است اين است كه در روايت دارد كه زني آمد خدمت حضرت پيغمبر (ص) عرض كرد يا نبي الله زني اولادش را به قتل رسانيده آيا توبه اش قبول مي شود فرمود قسم به آن خدائي كه جان من در دست اوست كه اگر هفتاد پيغمبر را به قتل رسانيده باشد و بعد توبه كند و خداوند بداند كه برگشت به معصيت نمي كند توبه اش را قبول مي كند و از او عفو مي فرمايد.

الحمد لله رب العالمين و صلي الله عليه محمد و آله الطاهرين