بازگشت

ذكر بعض كلمات موجزه از حضرت علي بن محمد و در فضيلت صبر و حكايت بوذر جمهر


اول - قال عليه السلام من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه هر كه راضي و خوشنود شد از خود و پسنديد خود را بسيار شود خشمناكان بر او.

فقير گويد، مناسب است در اينجا نقل اين سه شعر از سعدي:



بچشم كسان در نيايد كسي

كه از خود بزرگي نمايد بسي



مگو تا بگويند شكرت هزار

چه خود گفتي از كس توقع مدار



بزرگان نكردند در خود نگاه

خدا بيني از خويشتن بين مخواه



دوم - قال عليه السلام المصيبة للصابر واحدة و للجازع اثنتان.

فرمود مصيبت شخص صبر كننده يكي است و براي جزع كننده دو تا است. فقير گويد ظاهرا دو تا بودن مصيت جزع كننده، يكي مصيبت وارده بر او است و ديگر مصيبت نابود شدن اجر او است به جهت جزع و بي تابي او چنانكه در بعض روايات است فان المصاب من حرم الثواب يعني مصيبت زده كسي است كه از ثواب بي بهره مانده و حضرت رسول صلي الله عليه و آله در كاغذي كه براي معاذ نوشته در تعزيت او به موت فرزندش فرمود:

و قد كان ابنك من مواهب الله الهنيئة و عواريه المستودعة متعك الله به في غبطة و سرور و قبضه منك باجر كثير الصلوة و الرحمة و الهدي ان صبرت و احتسبت فلا تجمعن عليك مصيبتين فيحبط لك اجرك و تندم ما فاتك.



[ صفحه 664]



و روايات و حكايات در مدح و ثواب صبر بسيار است و من در اينجا اكتفا مي كنم به يك روايت و يك حكايت. اما روايت:

همانا از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون مؤمن را داخل در قبر كنند نماز در طرف راست او واقع شود و زكوة در طرف چپ او و بر يعني نيكوئي و احسان او مشرف بر او شود و صبر او در ناحيه اي قرار گيرد. پس وقتي دو ملك سؤال بيايند صبر گويد به نماز و زكوة و بر دريابيد شما صاحب خود را يعني ميت را نگاهداري كنيد پس هرگاه عاجز شديد از آن من هستم نزد او. و اما حكايت:

پس از بعضي تواريخ منقول است كه كسري بر بزر جمهر حكيم غصب كرد و امر كرد او را در جاي تاريكي حبس كنند و در قيد آهن او را بند نمايند پس چند روز بدان حال بر او بگذشت. روزي كسي را فرستاد كه از او خبر گيرد و از حال او بپرسد چون آن رسول آمد و او را با سينه ي گشاده و نفس آرميده ديد، گفت تو در اين تنگي و سختي مي باشي ولكن چنان هستي كه در آسايش و فراخي زندگاني مي كني، گفت من معجوني درست كرده ام از شش چيز و آن را استعمال كرده ام لاجرم مرا با اين حال خوش گذاشته. گفت كه آن معجون را تعليم ما نيز بفرما كه در بلاها استعمال كنيم شايد ما هم انتفاع از آن بريم.

فرمود آن شش چيز يكي اعتماد به خداوند عزوجل است، دويم آنكه هر چه مقدر شده خواهد شد، سيم آنكه صبر بهتر چيزي است كه آدم ممتحن استعمال آن كند، چهارم آنكه اگر صبر نكنم، چه بكنم، پنجم آنكه شايد مصيبتي وارد شود كه از آن مصيبت سختتر باشد، ششم آنكه از ساعت تا به ساعت فرج است. چون اين مطلب را به كسري اطلاع دادند امر كرد او را از زندان و بند رها كردند و او را احترام نمودند.

سيم - قال عليه السلام الهزل فكاهة السفهاء و صناعة الجهال، فرمود بيهودگي خوش منشي بي خردان و صفت نادانان است.

فقير گويد اين معني در صورتي است كه هزل با لام باشد و اگر هزء با همزه باشد چنانكه در بعض نسخ است يعني ريشخند و فسوس و مسخرگي، و شكي



[ صفحه 665]



نيست كه اين عمل شيوه ي اراذل و اوباش و پست فطرتان است و صاحب اين عمل را از دين و ايمان خبري و از عقل و دانائي اثري نيست و به مراحل بسيار از منزل انسانيت دور و نام انسانيت از او مهجور است.

چهارم - قال عليه السلام السهر الذ للمنام و الجوع يزيد في طيب الطعام.

فرمود بيداري لذيذ كننده تر است خواب را و گرسنگي زياد مي كند در خوبي و پاكيزي طعام.

پنجم - قال عليه السلام اذكر مصرعك بين يدي اهلك فلا طبيب يمنعك و لا جيب ينفعك.

فرمود ياد كن آن وقتي را كه افكنده شده اي بر زمين مقابل اهل خود پس طبيبي نيست كه منع كند تو را از مردن و نه دوستي كه نفع رساند تو را در آن حال.

مؤلف گويد كه اشاره فرمود حضرت در اين فرمايش به حال احتضار آدمي به همان حالي كه حق تعالي به آن اشاره فرموده في كلامه المجيد اذا بلغت التراقي و قيل من راق چون برسد روح به چنبره ي گردن و گفته شود يعني كسان محتضر گويند كيست افسون كننده به ادعيه و علاج نماينده به ادويه، يا گويند ملائكه آيا ملائكه ي رحمت او را مرتقي سازند به آسمان يا ملائكه عذاب به نيران و ظن انه الفراق و يقين كند مختصر كه آنچه بدو نازل شده مفارقت است. و در حديث آمده كه بنده علاج شدائد مرگ كند و حال آنكه هر يك از مفصلهاي او بر يكديگر سلام كنند و گويند بر تو باد سلام جدا مي شوي از من و من از تو تا روز قيامت و التفت الساق بالساق و بپيچد ساق محتضر به ساق او يعني پاهاي او از هول مرگ و سختي جان كندن در هم بپيچد، و بعضي گفته اند معني آن است كه جمع شود شدت موت به شدت آخرت.

فقير گويد اينك مناسب ديدم اين دعاي شريف را در اين محل نقل كنم تا ناظرين به فيض خواندن آن خود را نائل كنند:

الهي كيف اصدر عن بابك بخيبة منك و قد قصدته علي ثقة بك الهي كيف تويسني من عطائك و قد امرتني بدعائك صل علي محمد و ال محمد و ارحمني اذا اشتد



[ صفحه 666]



الأنين و حظر علي العمل و انقطع مني الامل و افضيت الي المنون و بكت علي العيون و ودعني الاهل و الاحباب و حثي علي التراب و نسي اسمي و بلي جسمي و انطمس ذكري و هجر قبري فلم يزرني زائر و لم يذكرني ذاكر. و ظهرت مني الماثم و استولت علي المظالم و طالت شكاية الخصوم و اتصلت دعوة المظلوم صل علي محمد و ال محمد و ارض خصومي عني بفضلك و احسانك و جد علي بعفوك و رضوانك الهي ذهبت ايام لذاتي و بقيت مأثمي و تبعاتي و قد اتيتك منيبا تائبا فلا تردني محروما و لا خائبا اللهم امن روعتي و اغفر زلتي و تب علي انك انت التواب الرحيم



الهي توئي آگه از حال من

عيان است پيش تو احوال من



توئي از كرم دلنواز همه

به بيچگارگي چاره ساز همه



بود هر كسي را اميدي بكس

اميد من از رحمت تو است و بس



الهي به عزت كه خوارم مكن

به جرم گنه شرمسارم مكن



اگر طاعتم رد كني ور قبول

من و دست و دامان آل رسول



ششم - قال عليه السلام المقادير تريك ما لا يخطر ببالك يعني مقدرات و چيزهائي كه تقدير شده بنماياند به تو چيزهائي را كه خطور نكرده بود بدل تو.

هفتم - قال عليه السلام الحكمة لا تنجع في الطباع الفاسدة فرمود حكمت تأثير نمي كند در طبعهاي فاسد.

فقير گويد به همين ملاحظه است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده لا تعلقوا الجواهر في اعناق الخنازير يعني آويخته نكنيد در گردنهاي خوكان جواهر را و وارد شده كه حضرت عيسي عليه السلام ايستاد به خطبه خواندن در ميان بني اسرائيل و فرمود اي بني اسرائيل حكمت را براي جهال حديث نكنيد، اگر نه، ظلم كرده ايد بر حكمت، و منع نكنيد آن را از اهلش، و گرنه ظلم كرده ايد ايشان را.

و لقد اجاد من قال:



انه لكل تربة غرسا

و لكل بناء اسا





[ صفحه 667]





و ما كل رأس يستحق التيجان

و لا كل طبيعة يستحق افادة البيان



قال العالم عليه السلام لا تدخل الملائكة بينا فيه كلب:



كي در آيد فرشته تا نكني

سگ زدر دور و صورت از ديوار



فان كان لابد فاقتصر معه علي مقدار يبلغه فهمه و يسعه ذهنه فقد قيل كما ان لب الثمار معذ للانام فالتبن متاح للانعام فلب الحكمة معذ لذوي الالباب و قشورها مجعولة للاغنام.

هشتم - فرمود هرگاه زماني باشد كه عدل غلبه كند بر جور پس حرام است كه گمان بد بري به احدي تا آنكه علم پيدا كني به بدي او و هرگاه زماني باشد كه جور غلبه كند بر عدل پس نيست براي احدي كه گمان خوبي برد به احدي تا آنكه ببيند آن را از او. مؤلف گويد كه مناسب ديدم اين خبر را در اينجا نقل كنم:

روايت شده از حمران كه از امام محمدباقر عليه السلام پرسيد كه دولت حق شما كي ظاهر خواهد شد؟ فرمود كه اي حمران تو دوستان و برادران و آشنايان داري و از احوال ايشان احوال زمان خود را مي تواني دانست اين زمان زماني نيست كه امام حق خروج تواند كرد، به درستي كه شخصي بود از علماء در زمان سابق و پسري داشت كه رغبت نمي نمود در علم پدر خود و از او سؤال نمي كرد و آن عالم همسايه اي داشت كه مي آمد و از او سؤال مي كرد و علم از او اخذ مي نمود، پس مرگ آن مرد عالم رسيد، پس طلبيد فرزند خود را و گفت اي پسرك من تو اخذ نكردي از علم من و كم رغبت بودي در آن و از من چيزي نپرسيدي و مرا همسايه اي است كه از من سؤال مي كرد و علم مرا اخذ مي نمود و حفظ مي كرد، اگر تو را احتياج شود به علم من برو به نزد همسايه ي من و او را نشان داد و او را شناسانيد، پس آن عالم به رحمت ايزدي واصل شد و پسر او ماند پس پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب سؤال كرد از احوال آن عالم، گفتند فوت شد. پرسيد كه آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند بلي پسري از او مانده است، پس آن پسر را طلبيد. چون ملازم پادشاه به طلب او آمد گفت و الله نمي دانم كه پادشاه از براي چه مرا مي خواهد و من علمي ندارم و اگر از من



[ صفحه 668]



سؤال كند رسوا خواهم شد، پس در اين حال وصيت پدرش به يادش آمد و رفت به خانه ي آن شخص كه از پدرش علم آموخته بود، گفت پادشاه مرا طلبيده است و نمي دانم كه از براي چه مطلب مرا خواسته است و پدرم مرا امر كرده است كه اگر محتاج شوم به علمي به نزد تو بيايم. آن مرد گفت من مي دانم پادشاه تو را از براي چه كار طلبيده است اگر تو را خبر دهم آنچه را براي تو حاصل شود ميان من و خود قسمت خواهي كرد؟ گفت بلي، پس او را سوگند داد و نوشته اي در اين باب از او گرفت كه وفا كند به آنچه شرط كرده است، پس گفت كه پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده است كه از تو بپرسد كه اين زمان چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسيد كه من تو را از براي چه مطلب طلبيده ام؟ گفت مرا طلبيده اي از براي خوابي كه ديده اي كه اين چه زمان است، پادشاه گفت راست گفتي، پس بگو كه اين زمان چه زمان است؟ گفت زمان گرگ است. پس پادشاهان امر كرد كه جايزه به او دادند پس جايزه گرفت و به خانه برگشت و وفا به شرط خود نكرد و حصه اي به آن شخص نداد و گفت شايد پيش از اينكه اين مال را تمام كنم بميرم و بار ديگر محتاج نشوم كه از آن مرد سؤال كنم.

پس چون مدتي از اين بگذشت پادشاه خواب ديگر ديد و فرستاد و آن پسر را طلبيد و آن پسر پشيمان شد كه وفا به عهد خود نكرد و با خود گفت. من علمي ندارم كه به نزد پادشاه روم و چگونه به نزد آن عالم بروم و از او سؤال كنم و حال آنكه با او مكر كردم و وفا به عهد او نكردم پس گفت به هر حال بار ديگر مي روم به نزد او و از او عذر مي طلبم و باز سوگند مي خورم كه در اين مرتبه وفا كنم شايد كه تعليم من بكند. پس نزد آن عالم آمد و گفت كردم آنچه كردم و وفا به پيمان تو نكردم و آنچه در دست من بود همه پراكنده شده است و چيزي در دست نمانده است و اكنون محتاج شده ام به تو تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم مكن و پيمان مي كنم با تو و سوگند مي خورم كه آنچه در اين مرتبه به دست من آيد ميان تو و خود قسمت كنم و در اين وقت نيز پادشاه مرا طلبيده است و نمي دانم كه از



[ صفحه 669]



براي چه چيز مي خواهد سؤال نمايد از من. آن عالم گفت تو را طلبيده است كه از تو سؤال كند باز از خوابي كه ديده است كه اين چه زمان است بگو زمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد از او پرسيد كه از براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت خوابي ديده اي و مي خواهي كه از من سؤال كني كه چه زمان است؟ پادشاه گفت راست گفتي و اكنون بگو كه چه زمان است. گفت زمان گوسفند است. پس پادشاه فرمود كه صله به او دادند و چون به خانه برگشت. متردد شد كه آيا وفا كند به عالم يا مكر كند و حصه ي او را ندهد، پس بعد از تفكر بسيار گفت شايد من بعد از اين محتاج نشوم به او و عزم كرد بر آنكه غدر كند و وفا به عهد او نكند.

پس بعد از متي ديگر پادشاه او را طلبيد پس او بسيار نادم شد از غدر خود و گفت بعد از دو مرتبه غدر ديگر چگونه به نزد آن عالم بروم و خود علمي ندارم كه جواب پادشاه بگويم، باز رأيش بر آن قرار گرفت كه به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت او رسيد او را به خدا سوگند داد و التماس كرد كه باز تعليم او بكند و گفت در اين مرتبه وفا خواهم كرد و ديگر مكر نخواهم كرد بر من رحم كن و مرا بدين حال مگذار، پس آن عالم پيمان و نوشته ها از او گرفت و گفت باز تو را طلبيده است كه سؤال كند از خوابي كه ديده است كه اين زمان چه زمان است بگو زمان ترازو است، چون به مجلس پادشاه رفت از او پرسيد كه از براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت مرا طلبيده اي براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي بپرسي كه اين چه زمان است، گفت راست گفتي اكنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان ترازو است. پس امر كرد كه صله به او دادند پس آن جايزه ها را به نزد عالم آورد و در پيش او گذاشت و گفت اين مجموع آن چيزي است كه براي من حاصل شده است و آورده ام كه ميان خود و من قسمت نمائي، آن عالم گفت كه زمان اول چون زمان گرگ بود تو از گرگان بودي لهذا در اول مرتبه جزم كردي كه وفا به عهد خود نكني، و در زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم مي كند كه كاري بكند و نمي كند تو نيز اراده كردي كه وفا كني و نكردي و اين زمان چون زمان



[ صفحه 670]



ترازو است و ترازو كارش وفا كردن به حق است تو نيز وفا به عهد كردي مال خود را بردار كه مرا احتياجي به آن نيست.

علامه ي مجلسي ره فرموده گويا غرض آن حضرت از نقل اين قصه آن بود كه احوال هر زمان متشابه است، هرگاه ياران و دوستان خود را مي بيني كه با تو در مقام غدر و مكرند چگونه امام عليه السلام اعتماد نمايد بر عهدهاي ايشان و خروج كند بر مخالفان و چون زمان درآيد كه در مقام وفاء به عهود باشد و خدا داند كه وفاء به عهد امام عليه السلام خواهند نمود، امام عليه السلام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد، حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورد و اين عطيه ي عظمي را نصيب كند بمحمدالله و آله الطاهرين.



[ صفحه 671]