بازگشت

ذكر شهادت حضرت امام علي نقي


بدانكه سال شهادت آن حضرت به اتفاق در سنه ي دويست و پنجاه و چهار هجري بوده و در روز وفات اختلاف است، جمله اي از علماء روز سيم ماه رجب را اختيار كرده اند و بنابر آنكه ولادت آن حضرت در سنه ي دويست و دوازده باشد سن شريفش در وقت وفات قريب چهل و دو سال بوده، و در وقت وفات پدر بزرگوارش هشت سال و پنجاه تقريبا از عمر شريف آن حضرت گذشته بود كه به منصب جليل امامت كبري و خلافت عظمي سرافراز گرديد و مدت امامت آن جناب سي و سه سال



[ صفحه 682]



بود. علامه ي مجلسي فرموده كه قريب سيزده سال در مدينه ي طيبه اقامت فرمود و بعد از آن متوكل آن حضرت را به سر من راي طلبيد و بيست سال در سر من رأي توطن فرمود در خانه اي كه اكنون مدفن شريف آن حضرت است.

فقير گويد بنابر آن روايت كه متوكل آن حضرت را در سنه ي دويست و چهل و سه به سامره طلبيده مدت اقامت آن جناب در سامره قريب يازده سال مي شود و بنابر قول مسعودي قريب نوزده سال مي شود، و درك كرد در ايام عمر شريف خود مقداري از خلافت مأمون و زمان معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعين و معتز، و در ايام معتز آن حضرت را زهر دادند و شهيد نمودند.

مسعودي در مروج الذهب فرموده كه حديث كرد مرا محمد بن الفرج به مدينه ي جرجان در محله ي معروفه بغسان گفت حديث كرد مرا ابودعامه كه گفت شرفياب شدم خدمت حضرت امام علي بن محمد بن علي بن موسي عليهم السلام به جهت عيادت او در آن علتي كه در آن وفات فرمود چون خواستم از خدمت آن حضرت مراجعت كنم فرمود اي ابودعامه حق تو بر من واجب شده مي خواهي حديثي براي تو نقل كنم كه شاد شوي؟ عرض كردم خيلي شائق و محتاجم به آن، فرمود حديث كرد مرا پدرم محمد بن علي از پدرش علي بن موسي و از پدرش موسي بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علي از پدر علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي از پدرش علي بن ابيطالب از رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين پس به من فرمود بنويس، گفتم چه بنويسم؟ فرمود بنويس كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم الأيمان ما و قرته القلوب [1] و صدقته الاعمال و الاسلام ما جري به اللسان و حلت به المناكحة.

ابودعامه گفت گفتم يابن رسول الله (ص) نمي دانم كه كدام يك از اين دو بهتر است اين حديث يا اسناد آن، فرمود اين حديث در صحيفه اي است به خط



[ صفحه 683]



علي بن ابيطالب عليه السلام املاء رسول خدا صلي الله عليهما و آلهما به هر يك از ماها به ارث رسيده انتهي.

شيخ طبرسي روايت كرده كه ابوهاشم جعفري ره اين اشعار را در باب علت و كسالت حضرت امام علي نقي عليه السلام گفته:



مادت الارض بي و ادت فؤادي

و اعترتني موارد العرواء



حين قيل الامام نضو عليل

قلت نفسي فدته كل الفداء



مرض الدين لاعتلالك و اعتل

و غارت له نجوم السماء



عجبا ان منيت بالدآء و السقم

و انت الامام حسن الداء



انت اسي الأدواء في الدين و

الدنيا و محيي الاموات و الاحياء



يعني مضطرب و متزلزل شد زمين بر من و سنگين شد فؤاد و دل من و فروگرفت مراتب و لرز هنگامي كه گفتند به من امام عليه السلام لاغر و عليل گشته، گفتم جان من فدا و تمام فداي او باد، پس گفتم مريض و عليل شد دين براي علت تو و ستارگان آسمان براي مرض تو فرو شدند اي آقاي من تعجب مي كنم كه تو مبتلا به درد و ناخوشي شوي و حال آنكه تو امامي هستي كه درد و مرض را مي بري و قطع مي كني، و توئي طبيب دردهاي دين و دنيا و توئي كه حيوة مي دهي به مردگان و زنده ها.

و بالجمله بنابر قول شيخ صدوق و بعضي ديگر معتمد عباسي برادر معتز آن حضرت را مسموم كرد و در وقت شهادت آن امام غريب غير از امام حسن عسكري عليه السلام كسي نزد بالين آن جناب نبود و چون حضرت از دنيا رحلت فرمود جميع امراء و اشراف حاضر شدند، و امام حسن عليه السلام در جنازه ي پدر شهيد خود گريبان چاك زد و خود متوجه غسل و كفن و دفن والد بزرگوار خود شد و آن جناب را در حجره اي كه محل عبادت آن حضرت بود دفن كرد و جمعي از جاهلان احمق بر آن حضرت اعتراض كردند كه گريبان چاك زدن در مصيبت مناسب و شايسته نيست، حضرت فرمود به آن احمقان كه چه مي دانيد احكام دين خدا را، حضرت موسي عليه السلام پيغمبر بود و در ماتم برادر خود هارون عليه السلام



[ صفحه 684]



گريبان چاك زد.

شيخ اجل علي بن الحسين مسعودي ره در اثبات الوصية فرموده حديث كرد ما را جماعتي كه هر كدام از آنها حكايت مي كرد كه در روز وفات حضرت امام علي نقي عليه السلام در خانه ي آن حضرت بوديم و جمع شده بودند در آنجا همه ي بني هاشم از آل ابوطالب و آل عباس و نيز جمع شده بود بسياري از شيعه و ظاهر نگشته بود به نزد ايشان امر امامت و وصايت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام و اطلاع نداشتند بر امر آن حضرت غير تقات و معتمداني كه امام علي نقي عليه السلام نزد ايشان نص بر امامت آن حضرت فرموده بود پس حكايت كردند آن جماعتي كه در آنجا حاضر بودند كه همگي در مصيبت و حيرت بودند كه ناگاه از اندرون خانه بيرون آمد خادمي و صدا زد خادم ديگر را و گفت اي رياش بگير اين رقعه را و ببر به خانه ي اميرالمؤمنين و بده آن را به فلان و بگو كه اين رقعه را حسن بن علي داده. مردم چون اسم مبارك حضرت امام حسن پسر حضرت امام علي نقي عليهماالسلام را شنيدند چشم برداشتند تا مگر آن حضرت را بنگرند پس ديدند باز شد دري از صدر رواق و بيرون آمد خادم سياهي پس از آن بيرون آمد حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در حالي كه دريغ و افسوس خورنده و سر برهنه با جامه ي چاك زده بود و بر تن آن حضرت بود ملحم كه يك نوع جامه اي است و آستر داشت و سفيد رنگ بود و صورت آن جناب مانند صورت پدر بزرگوارش بود و به هيچ وجه از آن فروگذار نكرده بود و در خانه ي آن حضرت اولاد متوكل بودند و بعضي از ايشان ولايت عهد داشتند. پس چون حضرت را ديدند باقي نماند احدي مگر آنكه از جاي خود برخاست و ابواحمد موفق ابن متوكل كه وليعهد بود به سوي آن حضرت شتافت آن حضرت به جانب او تشريف برد پس موفق دست به گردن آن حضرت درآورد و معانقه كرد با آن جناب و گفت مرحبا پسرعمم، پس حضرت نشست مابين دو در رواق و مردم به تمامي مقابل آن حضرت نشستند و پيش از آنكه آن جناب بيايد آن خانه مانند بازار بود از احاديث و گفتگو لكن چون امام حسن عليه السلام آمد و نشست



[ صفحه 685]



تمامي سكوت كردند ديگر شنيده نمي شد چيزي مگر عطسه يا سرفه. در اين هنگام جاريه اي از اندرون بيرون آمد در حالي كه ندبه مي كرد بر حضرت امام علي نقي عليه السلام، امام حسن عليه السلام فرمود نيست اينجا كسي كه ساكت كند اين جاهله [2] را؟ شيعيان مبادرت كردند به سوي او، آن جاريه داخل در اندرون شد پس خادمي بيرون آمد و مقابل آن حضرت ايستاد، حضرت برخاست و جنازه ي حضرت امام علي نقي عليه السلام را بيرون آوردند، حضرت با جنازه حركت فرمود بردند آن جنازه ي نازنين را تا شارعي كه مقابل خانه ي موسي بن بغا بوده، پس معتمد بر آن حضرت نماز خواند و پيش از آنكه حضرت امام حسن عليه السلام از اندرون بيرون بيايد بر آن حضرت نماز خوانده بود پس آن جناب را دفن كردند در خانه اي از خانه هاي آن حضرت.

و نيز مسعودي گفته در مروج الذهب كه وفات يافت حضرت امام علي نقي عليه السلام در روز دوشنبه چهار روز به آخر جمادي الأخره ي مانده سنه ي دويست و پنجاه و چهار، و گاهي كه جنازه ي آن حضرت را حركت مي دادند شنيدند جاريه اي مي گويد ماذا لقينا في يوم الأثنين قديما و حديثا يعني ما چه كشيديم از نحوست روز دوشنبه از قديم الأيام تا اين زمان و اشاره كرده به اين كلمه به روز وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و جلافت منافقين طغام و البيعة التي عم شومها الاسلام، و دور نيست كه اين جاريه همان باشد كه حضرت امام حسن عليه السلام ندبه ي او را شنيد و اين كلمات چون خلاف تقيه بود حضرت نپسنديد.

و نيز مسعودي در اثبات الوصية نقل كرده كه شدت كرد گرمي هوا بر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در تشييع جنازه ي پدر بزرگوارش در رفتن به شارع براي نماز بر آن حضرت و در برگشتن به علاوه زحمتي كه بر آن حضرت رسيد از كثرت جمعيت و فشار مردم آن جناب را، پس در وقتي كه برگشت به منزل برود در بين راه رسيد به دكان بقالي كه آب پاشيده بود به طوري كه خنك شده بود، حضرت چون



[ صفحه 686]



هواي خنك آنجا را ديد سلام كرد بر آن مرد و رخصت خواست كه آنجا بنشيند لحظه اي استراحت كند، آن مرد اذن داد آن حضرت در آنجا نشست و مردم نيز اطراف آن جناب ايستادند، در اين هنگام جوان خوشروئي با جامه ي نظيف وارد شد در حالي كه سوار بود بر استر اشهبي و جامه اي كه در زير قبا داشت سفيد بود پس از استر پياده گشت و از آن حضرت خواست كه سوار شود پس آن جناب سوار شد تا به خانه آمد و پياده گشت و از عصر همان روز بيرون آمد از ناحيه ي آن حضرت توقيعات و غير آن همچنانكه از ناحيه ي والد بزرگوارش بيرون مي آمد گويا مردم فاقد نشدند مگر شخص حضرت امام علي نقي عليه الصلوة و السلام را.



[ صفحه 687]




پاورقي

[1] ما وقر في القلوب.

[2] جاريه (خ).