بازگشت

دو نمونه از فضايل و دلايل امامت امام هادي


1- «اسماعيل بن مهران» مي گويد: هنگامي كه بار اول، امام جواد «عليه السلام» از مدينه



[ صفحه 224]



به سوي بغداد مي رفت، هنگام خروج، به او عرض كردم: فدايت گردم! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم، امر امامت بعد از تو از آن كيست؟

آن حضرت خندان به من توجه كرد و فرمود: «آنكه تو گمان كرده اي (شهادت) در اين سال رخ نمي دهد».

هنگامي كه معتصم عباسي (هشتمين طاغوت عباسي) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش شتافتم و عرض كردم: فدايت گردم! تو مي روي، بعد از تو به چه كسي مراجعه كنيم؟ (امام بعد از تو كيست؟) آن بزرگوار گريه كرد به طوري كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در اين سفر، نگراني و خطر وجود دارد «الامر من بعدي الي ابني علي؛ مقام امامت بعد از من با پسرم علي (امام هادي «عليه السلام») است».

2- «خيراني» مي گويد پدرم مي گفت: من ملازم و خدمتكار خانه ي امام جواد «عليه السلام» بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمد بن عيسي اشعري (از شيعيان) هر شب هنگام سحر نزد من مي آمد تا حال امام جواد «عليه السلام» را كه بيمار و بستري بود. بپرسد و گاهي «خادم مخصوص» حضرت جواد «عليه السلام» كه بين او و (پدر) خيراني رابطه برقرار بود و پيام (خصوصي) امام جواد «عليه السلام» را براي او مي آورد و پيام او را نزد امام جواد «عليه السلام» مي برد، نزد (پدر) خيراني مي آمد، احمد بن محمد بن عيسي اشعري بلند مي شد و مي رفت و آن خادم مخصوص، با (پدر) خيراني خلوت مي كرد (و بين آنان به طور خصوصي، سخناني رد و بدل مي شد).

(پدر) خيراني مي گويد: يك شب آن «خادم مخصوص» از حضور امام جواد «عليه السلام» بيرون آمد و احمد بن محمد بن عيسي (طبق معمول) برخاست و چند قدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت كرد و با من هم سخن شد، احمد كمي بازگشت و نزديك ما ايستاد به طوري كه سخن ما را مي شنيد، خادم مخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مي رساند و مي فرمايد:

«اني ماض و الامر صائر الي ابني علي...؛ من از دنيا مي روم و امر امامت به فرزندم



[ صفحه 225]



علي انتقال مي يابد و او بعد از من، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم، آن حق را بر شما داشتم».

سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمد اشعري، نزد من آمد و گفت: خادم مخصوص به تو چه گفت؟

گفتم: خير است.

گفت: «آنچه را به تو گفت، من شنيدم» و شنيده ي خود را براي من بازگو كرد.

به احمد گفتم: خداوند اين كاري كه انجام دادي (سخن مخفي ما را شنيدي) بر تو حرام كرده و فرموده است:«و لا تجسسوا...»؛ «تجسس نكنيد». [1] .

اينك كه (مرتكب حرام شدي و) سخن (مخفي خادم مخصوص) را شنيدي، آن را براي گواهي دادن در خاطره ات نگهدار، شايد ما روزي احتياج به اين گواهي پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرارسد.

(پدر) خيراني در ادامه ي سخن مي گويد: وقتي كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادي) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شيعيان دادم و به آنان گفتم: «اگر قبل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد».

هنگامي كه امام جواد «عليه السلام» از دنيا رفت، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطلع شدم كه بزرگان شيعه در منزل «محمد بن فرج» به گرد هم آمده اند و درباره ي مسأله ي امامت گفتگو مي كنند و محمد بن فرج براي من نامه اي نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شيعه در نزدش آگاه كرده و يادآوري كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كار نبود، با هم نزد تو مي آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوي و خود را به من برساني.



[ صفحه 226]



(پدر) خيراني مي گويد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ي «محمد بن فرج» رساندم، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره ي امامت (امام هادي) با آنان گفتگو كردم، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم: آن نسخه ها را بيرون بياوريد.

نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم: همين مطلبي را كه در اين نسخه ها نوشته شده، من به آن مأمور هستم [2] (و گواهي مي دهم).

بعضي از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگري با تو وجود داشت تا گواهي تو را تأكيد و محكمتر مي كرد.

به آنان گفتم: خداوند، خواسته ي شما را برآورده كرده، اين ابوجعفر اشعري (احمد بن محمد بن عيسي اشعري) است كه در اينجا حاضر است گواهي مي دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص) شنيده است.

حاضران، متوجه احمد اشعري شدند، از او خواستند گواهي دهد، ولي از گواهي دادن امتناع نمود.

(پدر) خيراني در ادامه ي سخن مي گويد: من احمد اشعري را به «مباهله» [3] دعوت كردم، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهي داد كه آن سخن را شنيده است و گفت: من گواهي مي دهم، ولي مي خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم، اما چون پاي مباهله به پيش آمد، ديگر راهي براي كتمان گواهي نمانده است، آنگاه همه ي حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادي «عليه السلام» اعتقاد پيدا



[ صفحه 227]



كردند و رفتند. [4] .

روايات در اين خصوص جدا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مي انجامد.

و اينكه: همه ي شيعيان بر امامت امام هادي «عليه السلام» اتفاق رأي دارند و در آن عصر، كسي در برابر او ادعاي امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت، بي نياز مي سازد.


پاورقي

[1] سوره ي حجرات، آيه ي 12.

[2] چنانكه گفته شد، نوشته ي آن نسخه ها، تصريح امام جواد «عليه السلام» به امامت امام هادي «عليه السلام» بود.

[3] قبلا در مورد «مباهله» سخن گفتيم كه عبارت است از: نفرين كردن دو نفر يا دو گروه، همديگر را براي اثبات ادعاي هر يك از دو نفر يا دو گروه كه اگر ادعاي هر كدام باطل است، خداوند عذابش را بر مدعي باطل بفرستد و او را نابود كند.

[4] ضمنا از اين تراژدي غم انگيز به دست آورديم كه امامان و شيعيانشان چقدر مظلوم بودند و تا چه اندازه در فشار سانسور دژخيمان طاغوتهاي عباسي بودند كه براي ابراز مطلب حق، آن همه پنهانكاري مي كردند.