بازگشت

امامت حضرت هادي


هنگامي كه امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد در بغداد بود ولي فرزندش امام هادي عليه السلام در مدينه سكونت داشت. امام هادي عليه السلام در آن وقت حدود هشت سال داشت و در نزد سرپرست خود به نام ابوزكريا به سر مي برد. يكي از حاضران مي گويد ناگاه امام هادي عليه السلام غمگين شد و گريه سختي كرد. ابوزكريا عرض كرد چرا گريه مي كني؟ امام هادي عليه السلام فرمود: در همين لحظه پدرم رحلت كرد.

حاضران پرسيدند چه كسي اين خبر را به شما داد؟ فرمود: از عظمت خداوندي چيزي در وجودم وارد شد كه قبلا او را نمي شناختم دانستم كه پدرم درگذشت.

روايت كننده مي گويد تاريخ همان ماه و روز و همان ساعت را به



[ صفحه 346]



دقت ثبت كردم پس از مدتي خبر رسيد كه امام جواد عليه السلام در مدينه رحلت فرموده، تطبيق كردم، دريافتم آن حضرت در همان لحظه اي كه امام هادي عليه السلام خبر داده بود از دنيا رفته است [1] .

معتصم عباسي شخصي به نام عمر بن فرج را به عنوان فرمانرواي مدينه برگزيد و او را به مدينه فرستاد تا معلم مخصوصي براي حضرت هادي عليه السلام كه در آن وقت هشت سال داشت پيدا كند. عمر بن فرج از دشمنان خاندان رسالت بود و منظور معتصم از تعيين معلم اين بود كه تعليم و تربيت او در حضرت امام هادي عليه السلام اثر بگذارد و افكار آن حضرت را عوض كند و دوستي دشمنان اهل بيت عليهم السلام را در دل امام عليه السلام جاي دهد.

عمر بن فرج پس از جست و جو شخصي به نام جنيدي را كه از دشمنان خاندان رسالت بود به عنوان معلم حضرت هادي عليه السلام برگزيد. از او خواست مانع ملاقات شيعيان با حضرت هادي عليه السلام گردد.

جنيدي به كار خود مشغول شد ولي هر روز آن چه از حضرت هادي عليه السلام مشاهده مي كرد شگفت زده مي شد. روزي محمد بن جعفر از جنيدي پرسيد اين كودك چگونه است؟ جنيدي از اين تعبير برآشفته شد و گفت مي گوئي اين كودك نمي گوئي اين پير؟! تو را به خدا كسي را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مي شناسي؟ محمد پاسخ داد نه، جنيدي گفت قسم به خدا من بحثي را در ادبيات مطرح مي كنم مي بينم او مطالبي را به گفته هايم مي افزايد كه من از آن ها استفاده مي كنم و از او درس مي آموزم. چند روز بعد محمد بن جعفر با جنيدي ملاقات



[ صفحه 347]



كرد و پرسيد حال اين كودك چگونه است؟ جنيدي از اين سئوال ناراحت شد و گفت ديگر اين حرف را نزن سوگند به خدا او بهترين انسان روي زمين است، گاهي مي خواهد وارد اطاق شود مي گويم يك سوره از قرآن بخوان بعد وارد شو مي گويد كدام سوره؟ من از سوره هاي بلند آغاز قرآن نام مي برم، او همان سوره را از اول تا آخر به طور دقيق و درست مي خواند به طوري كه من درست تر از آن نشنيده ام، او قرآن را زيباتر از همه مي خواند و علاوه حافظ همه قرآن است و به معني باطني و تفسير ظاهري قرآن آگاه است. سرانجام همين جنيدي كه از دشمنان خاندان رسالت بود مريد امام هادي شد [2] .

علي بن مهزيار مي گويد به شهر سامرا رفتم و در محل اقامت حضرت هادي عليه السلام شك داشتم. هوا گرم و تابستاني بود و مردم لباس تابستاني پوشيده بودند ولي امام هادي عليه السلام لباس زمستاني پوشيده به علاوه يك پوشش زمستاني بر پشت اسبش افكنده و دم اسبش را بسته. مردم از كار آن حضرت تعجب مي كردند و مي گفتند آيا اين مرد مدني را نمي بينيد كه لباس زمستاني در تابستان پوشيده. من با خود گفتم اگر اين شخص امام بود چنين نمي كرد. مردم به صحرا رفتند و امام عليه السلام نيز سوار بر اسب به سوي صحرا روانه شد. در اين هنگام ديديم ابرهاي متراكم و عظيم در آسمان ظاهر شدند و باران شديد باريد به طوري كه همه خيس شدند اما امام عليه السلام به خاطر آن لباس هايي كه پوشيده بود خشك و سالم مانده بود. با خود گفتم گمان مي برم كه همين شخص امام باشد، خوب است درباره ي جواز يا عدم جواز نماز با لباس كه به عرق



[ صفحه 348]



جنب آلوده شده بپرسم و نيز اگر او چهره اش را به روي من بگشايد حتما امام است. همين كه او نزديك من آمد صورتش را گشود و همان دم فرمود اگر لباس آلوده به عرق جنب از حلال باشد نماز با آن جايز است. و اگر آلوده به عرق جنب از حرام باشد نماز با آن جايز نيست. از آن لحظه به امامت آن حضرت يقين نمودم و ديگر در اين مورد شك نكردم [3] .

يحيي بن اكثم از علماي برجسته درباري و از قاضياني بود كه در عصر مأمون به عنوان قاضي كهنه كار و زيرك شناخته مي شد، سيزده سئوال مشكل را تنظيم كرد و توسط موسي مبرقع (برادر امام هادي عليه السلام) براي امام هادي عليه السلام فرستاد تا آن حضرت پاسخ گويد. موسي سيزده سئوال يحيي بن اكثم را به ترتيب شمرد:

سئوال اول: مطابق آيه (قال الذي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده)؛ [4] آن كسي كه علمي از كتاب داشت (وزير سليمان به نام آصف) به سليمان گفت من تخت بلقيس را پيش از آن كه چشم بر هم نهي نزد تو حاضر مي كنم.

سئوال من اين است مگر حضرت سليمان عليه السلام به علم آصف محتاج بود؟

سئوال دوم: خداوند در قرآن مي فرمايد: (و رفع ابويه علي العرش و خروا له سجدا)؛ [5] يوسف پدر و مادرش را بر فراز تخت برد و آن ها و فرزندانش در برابرش به سجده افتادند، چگونه حضرت يعقوب



[ صفحه 349]



پيغمبر عليه السلام و فرزندانش براي يوسف سجده كردند؟

سئوال سوم: طبق آيه شريفه (فان كنت في شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرؤن الكتاب من قبلك)؛ [6] اگر از آن چه كه بر تو نازل كرديم در شك هستي از آن ها كه قبل از تو مي خوانند بپرس. اين آيه خطاب به كيست؟ اگر خطاب به پيغمبر است چگونه او شك دارد و اگر خطاب به ديگري است قرآن بر چه كسي جز پيامبر نازل شده است؟

سئوال چهارم: خداوند مي فرمايد: (و لو انما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعد سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم)؛ [7] اگر همه درختان روي زمين قلم و دريا براي آن مركب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود همه تمام مي شود ولي كلمات خدا پايان نمي گيرد، مراد از ابحر چه چيز است؟

سئوال پنجم: خداوند در وصف بهشت مي فرمايد: (و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم فيها خالدون؛) [8] هر چه دل بخواهد و چشم از آن لذت برد در بهشت موجود است، پس چرا خداوند آدم را كه فقط گندم خورد عذاب و كيفر نمود؟

سئوال ششم: خداوند مي فرمايد: (او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما انه عليم قدير)؛ [9] خداوند اگر بخواهد پسر و دختر را براي آنان جمع مي كند، اگر خداوند مطابق اين آيه پسران را به بندگانش تزويج كند چگونه قومي را به خاطر اين عمل (لواط) كيفر داده است؟

سئوال هفتم: چگونه در بعضي از دعواها گواهي يك زن كافي



[ صفحه 350]



است؟ با اين كه خداوند در مورد مردان مي فرمايد: (و اشهدوا ذوي عدل منكم) [10] ؛ و دو مرد عادل از خودتان را گواه بگيريد.

سئوال هشتم: براي تشخيص زن يا مرد بودن و تعيين ارث شخص خنثي بايد ديد از كدام مجرا ادرار مي كند. سوال اين است كه چه كسي بايد اين تحقيق را انجام دهد؟ اگر زن نگاه كند شايد او مرد باشد و اگر مرد انجام دهد شايد او زن باشد و در هر دو صورت جايز نيست.

سئوال نهم: مردي ديد كه چوپاني با گوسفند آميزش مي كند، وقتي نگاه او به صاحب گله افتاد كنار رفت و آن گوسفند در ميان گوسفندان ديگر گم شد اين گوسفندها را چگونه سر ببرند؟ آيا گوشت آن ها حلال است يا حرام؟

سئوال دهم: نماز صبح چرا بلند خوانده مي شود با اين كه از نمازهاي روزانه است در حالي كه نمازهاي شب بلند خوانده مي شود؟

سئوال يازدهم: علي عليه السلام به ابن جرموز (قاتل زبير) آن گاه كه زبير دست از جنگ جمل كشيد و ابن جرموز او را در نماز غافل گير كرد و كشت، فرمود ابن صفيه (زبير) را به آتش بشارت ده و با اين عبارت فهماند كه ابن جرموز اهل دوزخ است، چرا علي عليه السلام كه امام بود اين قاتل را نكشت؟

سئوال دوازدهم: چرا علي عليه السلام در جنگ صفين (جنگ با معاويه) همه ي افراد سپاه معاويه را مي كشت چه مهاجر و چه فراري و چه زخمي ولي در جنگ جمل (جنگ با سپاه طلحه و زبير) به فراري و مجروح كاري نداشت و اعلان كرد كه هر كس به خانه ام آيد و هر كس اسلحه اش



[ صفحه 351]



را بيفكند ايمن است. اين اختلاف روش براي چه بوده؟ اگر شيوه ي اول درست بوده ناچار شيوه ي دوم نادرست خواهد بود.

سئوال سيزدهم: هر گاه مردي اقرار كند كه لواط كرده آيا بايد حد بخورد يا نه؟

امام هادي عليه السلام به موسي مبرقع فرمود: بنويس:

بسم الله الرحمن الرحيم

خدا تو را به راه راست هدايت كند نامه ات رسيد، خواسته اي ما را با اين خرده گيري ها امتحان كني تا شايد نقطه ي ضعفي از ما بيابي و عيب جوئي كني، خدا تو را به خاطر سوء نيت جزا دهد. همه سئوال هايت را پاسخ مي گوييم، آماده فهم آن باش كه حجت بر تو تمام شده است.

اما جواب سئوال اول:

آن كسي كه علمي از كتاب داشت آصف بن برخيا بود و حضرت سليمان عليه السلام از شناختن آن چه را كه آصف مي شناخت عاجز نبود بلكه مي خواست به امت خود از جن و انس بفهماند كه حجت بعد از من آصف است و آن علم را سليمان عليه السلام به امر خداوند به آصف سپرده و آموخته بود تا مردم در مورد امامت و راهنمايي هاي آصف اختلافي ننمايند چنانچه در زمان حضرت داود عليه السلام مسائلي به حضرت سليمان عليه السلام تعليم داده شده بود تا پيامبري و پيشواي سليمان بعد از پدر آشكار و حجت بر مردم تمام شود.

پاسخ سئوال دوم:

سجده يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف عليه السلام براي اطاعت از خدا



[ صفحه 352]



و اظهار محبت به يوسف بود نه براي يوسف چنان چه سجده فرشتگان بر آدم عليه السلام براي آدم عليه السلام نبود بلكه اطاعت از خدا و اظهار علاقه به آدم عليه السلام بود. سجده يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف سجده شكر بود. به شكرانه اين كه خداوند آن ها را در كنار هم جمع نموده است.

پاسخ سئوال سوم:

مورد خطاب در آيه، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و او در آن چه خداوند به او نازل كرده شك نداشت. ولي جاهلان گفتند چرا خداوند پيامبري از فرشتگان را نفرستاده و پيغمبرش را با ما فرقي نگذاشته چرا كه او هم مثل ما مي خورد و مي نوشد و در بازار راه مي رود. خداوند وحي كرد در حضور اين جاهلان از آن ها كه پيش از تو به كتاب هاي آسماني آشنا بوده اند بپرس؛ آيا خداوند تاكنون پيغمبري براي بشر فرستاده كه نخورد، نياشامد و در بازارها حركت نكند؟! تو هم مثل آن ها و اين تعبير كه اگر شك داري با اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شك نداشت از نظر مماشات و همراهي با طرف است؛ چنانچه خداوند در آيه مباهله دستور مي دهد بياييد تا فرزندان ما و فرزندان شما زنان ما و زنان شما، خود ما و خود شما را دعوت كنيم سپس نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم (البته دروغ گويان مسيحيان بودند و در اين امر شكي نبود ولي) اگر مي گفت لعنت خدا بر شما، مسيحيان براي مباهله حاضر نمي شدند و خداوند مي دانست كه پيامبرش رسالت هاي او را ابلاغ مي كند و دروغ گو نيست. در اين جا نيز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به راست گويي خود يقين داشت ولي مي خواست با مدعي به عنوان بي طرف گفت و گو كند.

پاسخ سئوال چهارم:



[ صفحه 353]



اگر درخت هاي دنيا قلم شود و دريا را هفت دريا مدد كند و چشمه از زمين بجوشد آن ها پيش از آن كه كلمات خدا پايان پذيرند تمام مي شوند. هفت دريا عبارت است: اول چشمه كبريت، دوم چشمه يمن، سوم چشمه برهوت، چهارم چشمه طبريه، پنجم آب گرم ماسبدان (محلي در خوزستان)، ششم آب گرم آفريقيه معروف به لينان، هفتم چشمه بحرون و كلمات پايان ناپذير خدا ما هستيم كه فضائل ما بيرون از مرز درك بشر است.

پاسخ سئوال پنجم:

البته هر چه از خوراكي و پوشيدني و سرگرمي كه دل بخواهد و لذت بخش باشد در بهشت وجود دارد و همه را خداوند براي آدم عليه السلام حلال كرده بود اما آن درختي كه خداوند آدم و همسرش را از آن نهي كرده بود درخت حسد بود (كه به عنوان استعاره درخت ناميده شد) خداوند به آن ها سفارش كرده بود كه به چشم حسد به كساني كه خدا بر مخلوقات ديگر فضيلتشان داده ننگرند. آدم فراموش كرد و بر آن ها حسد برد و عزم و تصميمي نداشت.

پاسخ سئوال ششم:

منظور از جمع بين پسران و دختران اين است كه خداوند گاهي دو نوزاد (دو قلو) پسر و دختر عطا مي كند و دو عددي كه با هم قرين باشند به آن جفت گفته مي شود، هر يكي جفت ديگري است نه آن كه منظور ازدواج باشد.

پاسخ سئوال هفتم:

پذيرش گواهي يك زن تنها در مورد قابله (در موضوع زنده بودن يا



[ صفحه 354]



مرده نوزاد هنگام ولادت) است كه اگر آن قابله مورد اطمينان باشد گواهي او در اين مورد پذيرفته است وگرنه كم تر از دو زن كافي نيست. و به حكم ضرورت به جاي دو مرد به حساب مي آيد چرا كه در اين جا مرد نمي تواند كار زن را برعهده گيرد و اگر تنها يك زن وجود داشت گواهي او با سوگند پذيرفته خواهد شد.

پاسخ سئوال هشتم:

خنثي همان است كه حضرت علي عليه السلام فرموده است ولي به اين صورت كه مردان عادلي جلو آيينه مي ايستند و خنثي پشت سر آن برهنه مي شود، شاهدان عكس او را در آيينه مي بينند و گواهي مي دهند.

پاسخ سئوال نهم:

اگر گوسفند معلوم بود بايد آن را سر ببرند و بسوزانند وگرنه با قرعه تعيين مي كنند به اين ترتيب كه گله را دو نصف مي كنند و قرعه مي كشند به نام هر يك درآمد نصف ديگر آزاد است، باز همين نصف را دو نيمه مي كنند و قرعه مي كشند و اين كار را هم چنان ادامه مي دهند تا دو تا بيش تر نماند آن گاه بين آن دو قرعه مي زنند قرعه به نام هر كدام افتاد آنرا سر مي برند و بقيه آزاد مي شوند.

پاسخ سئوال دهم: بلند خواندن نماز صبح براي آن است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وقتي آن را مي خواند كه هوا تاريك بود لذا در حكم قرائت هاي شبانه است.

پاسخ سئوال يازدهم:

در مورد اين كه علي عليه السلام فرمود قاتل زبير را به دوزخ بشارت بده، مژده اي بود كه قبلا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داده بود و قاتل از خوارج بود كه در



[ صفحه 355]



جنگ نهروان شركت كرد و علي عليه السلام از اين جهت او را نكشت كه مي دانست او در جنگ نهروان كشته خواهد شد.

پاسخ سئوال دوازدهم:

اين كه علي عليه السلام در جنگ صفين مهاجم و فراري را مي كشت ولي در جنگ جمل فراري و زخمي را نمي كشت و تعقيب نمي كرد و همچنين در جنگ جمل آن ها را كه اسلحه ي خود را مي افكندند يا به خانه ها پناه مي بردند امان مي داد از اين رو بود كه فرمانده سپاه دشمن در جنگ جمل (طلحه و زبير) كشته شده بود ديگر پايگاه و جمعيتي نداشتند كه به آن بازگردند و فتنه را از سر گيرند، همه به خانه هاي خود برگشتند، ديگر جنگ و معارض نبود و آن ها راضي بودند كه كسي به آن ها كاري نداشته باشد در اين صورت ناگزير وظيفه در برابر آن ها كه در فكر جمع آوري لشگر و از سر گرفتن جنگ نبودند خودداري از جنگ و آزار رساني است ولي در جنگ صفين سپاه دشمن به پايگاه خود بازمي گشت و داراي فرمانده و تجهيزات بود و در فكر تجديد قوا و از سر گرفتن جنگ به سر مي برد. سران دشمن شمشير بين آن ها پخش مي كردند و جايزه به آن ها مي دادند و تجهيزات جنگ را فراهم مي ساختند، بيماران را عيادت و دست و پا شكسته شدگان را مداوا مي نمودند به پياده ها مركب و به برهنگان لباس مي دادند و باز دوباره همه را به ميدان مي فرستاد. از اين رو علي عليه السلام اين دو گروه را يكسان نديد وظيفه جنگ با گويندگان لا اله الا الله را خوب مي دانست، حق را براي آن ها شرح مي داد و هر كس حق را نمي پذيرفت شمشير بر رويش مي كشيد جز اين كه توبه كند.



[ صفحه 356]



پاسخ سئوال سيزدهم:

مردي كه به لواط اقرار كرده اگر دو شاهد شهادت نداده و او به دلخواه خود اقرار نموده است در اين صورت حاكم شرع مي تواند به او منت نهاده و او را معاف دارد يا كيفر كند. آيا سخن خدا را نشنيده اي كه به حضرت سليمان مي فرمايد: (هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب)؛ [11] اين نعمت سلطنت و قدرت اعطاي ما است اينك بي حساب به هر كه خواهي ببخش و از هر كس مي خواهي امساك كن.

امام هادي عليه السلام در پايان فرمود: به همه سئوال هاي يحيي بن اكثم پاسخ داديم آن را فراگير و بدان [12] .

يكي از شاگردان نامي حضرت امام هادي، يعقوب بن اسحاق است، او از علماي نامي و محقق شيعه و از ياران و شاگردان مخصوص امام جواد و امام هادي عليهماالسلام است كه در علوم منطق و ادبيات سرآمد همه علماء عصر خود بود و تأليفات بسيار در زمينه هاي مختلف اسلامي داشت كه مورخان نام 23 كتاب او را ذكر كرده اند، وجود او در اهواز و اطراف آن مايه پرفيض براي گسترش مكتب امامان عليهم السلام بود. متوكل عباسي كه براي پسرانش المعتز و المؤيد در جستجوي معلم جامع و محقق بود، يعقوب بن اسحاق را به عنوان برجسته ترين معلم انتخاب كرد. مدتي او به فرزندان متوكل اجبارا درس مي داد ولي او شيعه و شاگرد امام هادي عليه السلام بود و هرگز مذهبش را كه با جان و روحش آميخته بود رها نمي ساخت. يك روز به مناسبتي در مجلس باشكوهي از طرف متوكل كه رجال و شخصيت ها و اديبان و شاعران به آن مجلس وارد



[ صفحه 357]



مي شدند و از متوكل تجليل و احترام مي كردند، يعقوب بن اسحاق نيز وارد آن مجلس شد. متوكل اطلاع داشت كه او پيرو مذهب تشيع است و در حضور حاضران به يعقوب بن اسحاق گفت:

اين دو پسرم (شاگردانت المعتز و المؤيد) را بيش تر دوست داري يا حسن و حسين عليهماالسلام را؟ يعقوب بن اسحاق در تنگناي سختي قرار گرفت چرا كه به خونخواري متوكل و جلاد بي رحم او اطلاع داشت. در عين حال با كمال صراحت جواب داد: قسم به خدا قنبر غلام علي عليه السلام بهتر از تو و از پسران تو است.

متوكل مغرور از اين پاسخ آن چنان خشمگين شد كه به غلامان خود دستور داد زبانش را از پشت سرش بيرون بكشند و او را به شهادت رساندند [13] .

يحيي بن اكثم (قاضي بغداد) و جمعي از فقها و علماي اسلام در مجلس واثق (نهمين خليفه عباسي) حضور داشتند.

واثق از حاضران پرسيد چه كسي در آن هنگام كه آدم عليه السلام حج به جا آورد سر او را تراشيد؟ حاضران از پاسخ به اين سئوال درمانده شدند. واثق گفت من كسي را در اين جا حاضر مي كنم كه جواب اين سئوال را به شما خبر مي دهد. آن گاه واثق شخصي را نزد امام هادي عليه السلام فرستاد و او را به آن مجلس حاضر نمود و از او پرسيد اي ابوالحسن هنگام حج چه كسي موي سر حضرت آدم عليه السلام را تراشيد؟ امام هادي عليه السلام فرمود: از شما مي خواهم مرا از پاسخ به اين سئوال معاف بداري.

واثق گفت تو را قسم مي دهم كه خبر دهي. امام عليه السلام فرمود اكنون كه



[ صفحه 358]



دست بردار نيستي، پدرم از پدرانش روايت كردند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به جبرئيل فرمان داده شد تا ياقوتي از بهشت را به زمين ببرد. جبرئيل آن ياقوت را آورد و بر سر آدم ماليد موهاي سر او ريخته شد و نور آن ياقوت هر جا كه رسيد تا همان جا حرم گرديد [14] .

در عصر خلافت واثق سپاه عظيمي را به فرماندهي يكي از سرلشگران براي سركوب اعراب شورشي اطراف مدينه به حجاز فرستاد. سپاه او وارد مدينه شدند. ابوهاشم مي گويد همراه امام هادي عليه السلام سوار بر مركب از خانه بيرون آمديم و در كنار عبور لشگر واثق ايستاديم، يكي از سرلشگران سوار بر اسب از نزد ما عبور كرد و امام هادي عليه السلام چند جمله به زبان تركي به او فرمود.

همان دم آن سرلشگر ترك از اسبش پياده شد و سم مركب امام هادي عليه السلام را بوسيد. من تعجب كردم به آن نظامي ترك گفتم تو را قسم مي دهم بگو امام هادي عليه السلام به تو چه گفت كه تو اين گونه شيفته آن حضرت شدي؟ سرلشگر ترك گفت آيا اين شخص پيغمبر است؟ گفتم نه، گفت او مرا به نامي صدا زد كه در كودكي در شهرهاي ترك نشين مرا به آن نام مي خواندند و تا اين ساعت هيچ كس از آن اطلاع نداشت [15] .

در روايت آمده متوكل روزي بيمار شد و نذر كرد اگر خوب شد اموال كثيري به فقرا بدهد. او از آن بيماري بهبودي يافت سپس در مورد اين كه اموال كثير چقدر است فكرش به جايي نرسيد. فقهاي دربار را جمع كرد و از آن ها پرسيد مقدار اموال كثير چقدر است؟

آن در پاسخ به اين سئوال به رأي واحد نرسيدند، سرانجام متوكل



[ صفحه 359]



مسئله را از امام هادي عليه السلام پرسيد. آن حضرت در جواب فرمود: بايد 83 دينار صدقه بدهي. فقها از اين پاسخ شگفت زده شدند از متوكل خواستند تا علت آن را از امام عليه السلام بپرسد. متوكل علت آن را از امام عليه السلام پرسيد امام هادي عليه السلام در پاسخ فرمود خداوند در قرآن مي فرمايد:

(لقد نصركم الله في مواطن كثيرة) [16] .

خداوند شما را در جاهاي بسيار ياري كرده. همه خاندان ما روايت كرده اند آن مواردي كه خداوند پيامبرش را در آن موارد از جنگ ها پيروز نمود و مسلمانان را ياري فرمود 83 مورد بوده است. متوكل خشنود شد و مال بسيار براي آن حضرت فرستاد تا آن را در آنچه دوست دارد مصرف كند [17] .

فضل بن احمد روايت مي كند پدرم گفت روزي نويسنده ي معتز پسر متوكل بودم. همراه معتز نزد متوكل رفتيم ديديم متوكل بر تخت نشسته است معتز سلام كرد و ايستاد من هم پشت سر او ايستادم. هر وقت معتز نزد متوكل مي آمد متوكل خيرمقدم مي گفت و اجازه نشستن مي داد ولي در آن روز ايستادن معتز طولاني شد و بسيار ناراحت بود و به فتح بن خاقان وزيرش گفت امام هادي عليه السلام كه تو درباره ي او سخن مي گوئي و مدح مي كني به خدا قسم رياكار است، ادعاي دروغ كرده و به دولت من آسيب مي رساند. سپس متوكل فرمان داد چهار نفر از غلامان بي رحم و بدزبان را احضار كنند و به هر كدام يك شمشير داد و به آن ها فرمان داد هنگام ورود امام هادي عليه السلام (به منزل متوكل) با شمشيرهاي خود به او حمله نمايند.



[ صفحه 360]



من پشت پرده عقب معتز ايستاده بودم، لحظه اي نگذشت كه امام هادي عليه السلام وارد شد. قبل از ورود او مردم آمده بودند و خبر ورود آن حضرت را به متوكل داده بودند. ديدم امام هادي عليه السلام مشغول ذكر است و بدون پريشاني به محض اين كه متوكل او را ديد، خود را از تخت به زير افكند و به سوي او رفت و او را در آغوش گرفت و دست هايش را بوسيد و گفت اي آقاي من، اي بهترين خلق خدا، اي ابوالحسن براي چه اين هنگام به اين جا آمده اي؟ امام هادي عليه السلام فرمود فرستاده ي تو آمد و گفت متوكل تو را مي طلبد. متوكل گفت اين زنازاده دروغ گفته، به هر جا مي خواهي برو، بعد گفت اي فتح و اي معتز، آقايتان را بدرقه كنيد. وقتي امام خارج شد متوكل از آن سئوال كرد چرا فرمان مرا اجرا نكرديد؟ گفتند هيبت امام ما را فراگرفت و در اطراف او صد شمشير زن ديديم از اين رو ترس و وحشت ما را فراگرفت و قادر به اجراي فرمان نشديم [18] .

متوكل به ارتش خود كه نود هزار جنگجو بودند و در شهر سامرا سكونت داشتند فرمان داد هر يك از آن ها توبره ي اسب خود را از گل قرمز پر كنند و در نقطه معين شده روي هم بريزند. اين فرمان از سوي لشكريان متوكل اجرا شد و تل عظيمي پديدار گشت كه آن را تل مخالي (تل توبره ها) ناميدند.

متوكل بر بالاي آن تل رفت و امام هادي عليه السلام را احضار كرده و از او خواست كه بالاي آن تل برود و آن حضرت بالا رفت.

متوكل به امام هادي عليه السلام گفت من تو را به اين جا آورده ام كه سپاهيان



[ صفحه 361]



مرا مشاهده نمائيد. متوكل قبلا فرمان داده بود كه همه سپاهيان لباس جنگ به تن كنند، اسلحه هاي خود را بردارند و با بهترين زينت و كامل ترين نيرو بيرون آيند و هدفش از اين كار آن بود كه نيروي هر كسي را كه بر ضد او خروج مي كند بشكند و ترسش از امام هادي عليه السلام از اين رو بود كه مبادا او يكي از بستگانش را به خروج و شورش بر ضد خليفه وادار كند.

امام هادي عليه السلام فرمود اكنون مي خواهي من نيز لشگر خودم را به تو نشان دهم؟ متوكل گفت آري. امام هادي عليه السلام دعا كرد ناگاه بين زمين و آسمان و مشرق و مغرب فرشتگان غرق در اسلحه آشكار شدند. وقتي كه خليفه آن همه جمعيت مسلح را ديد از ترس بي هوش شد و بر زمين افتاد. وقتي به هوش آمد امام هادي عليه السلام به او فرمود ما در امور دنيا با شما مفاخرت و مسابقه نمي گذاريم، ما به امر آخرت اشتغال داريم پس آن چه كه تو در مورد من گمان كردي چنين نيست [19] .


پاورقي

[1] سيره چهارده معصوم، ص 832؛ نقل از دلائل الامامه طبري، ص 219.

[2] سيره چهارده معصوم، ص 332.

[3] مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 413.

[4] نمل 27 / 40.

[5] يوسف 12 / 100.

[6] يونس 10 / 94.

[7] لقمان 31 / 27.

[8] زخرف 43 / 71.

[9] شوري 42 / 50.

[10] طلاق 65 / 2.

[11] ص 38 / 39.

[12] تحف العقول، ص 563.

[13] سيره چهارده معصوم، ص 846.

[14] انوار البهيه، ص 440 و 441.

[15] بحار، ج 50، ص 124.

[16] توبه 9 / 25.

[17] سيره چهارده معصوم، ص 861.

[18] بحار، ج 50، ص 196.

[19] بحار، ج 50، ص 196.