بازگشت

از كرامات امام هادي


محمد بن سنان مي گويد براي انجام حج در مكه بودم، امام هادي عليه السلام نيز در مراسم حج شركت داشت پس از حج به سوي مدينه بازمي گشتيم در مسير راه به يكي از اهالي خراسان برخورديم كه مركبش در راه مرده و او بسيار ناراحت بود و مي گفت چگونه بار و اثاث خود را در اين راه طولاني بدون مركب ببرم؟ در همين هنگام امام هادي عليه السلام در مسير راه به آن جا رسيد، همراهان آن مرد خراساني هنگامي كه آن بزرگوار را ديدند



[ صفحه 362]



به او گفتند اي فرزند رسول خدا اين مرد خراساني از دوستان و شيعيان شما است و مركبش مرده و او غمگين است كه چگونه اين راه طولاني را طي كند.

امام هادي عليه السلام كنار آن مركب آمد و فرمود گاو بني اسرائيل در پيشگاه خدا گرامي تر از من نيست كه با زدن عضو مرده ي آن گاو به شخص مرده، زنده شد. آن گاه امام عليه السلام به پيش آمد و با پاي راستش به جسد آن چهارپا زده و فرمود به اذن خدا برخيز. همان دم چهارپا زنده شد و برخاست و آن مرد خراساني اثاث خود را بر آن نهاد و بر آن سوار شد و به سوي مقصد حركت كرد [1] .

مورد ديگر؛ خادم امام هادي عليه السلام مي گويد يك شب امام هادي عليه السلام به من فرمود سطل آب را در فلان مكان بگذار تا وقتي از خواب برخاستم آب وضو فراهم باشد. آن حضرت استراحت فرمود و من به دنبال كاري رفتم و فراموش كردم كه سطل آب را در محل بگذارم، ناراحت بودم كه امام عليه السلام وقتي از خواب برخيزد به زحمت خواهد افتاد، در حالي كه نگران بودم به محضرش رفتم به من فرمود واي بر تو آيا عادت مرا نمي داني كه من با آب سرد وضو مي گيرم؟ تو آب را گرم كرده اي و در سطل ريخته اي. عرض كردم به خدا سوگند من نه سطل و نه آب را جايي نگذاشتم. آن حضرت دريافت كه امداد غيبي بوده است و به شكر الهي پرداخت و گفت حمد و سپاس مخصوص خداوند است سوگند به خدا كاري را كه خداوند بر ما آسان نموده ترك نخواهم كرد. حمد و سپاس خداوندي را كه ما را از اهل اطاعت خود گردانيده و ما را براي



[ صفحه 363]



كمك بر عبادتش موفق نمود.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: همانا خداوند خشم مي كند بر كسي كه آسان كرده او را نپذيرد و اين يك درس و پند بزرگ از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام هادي عليه السلام است كه ما در مواردي كه خداوند رخصت داده و آسان گرفته بر خود سخت نگيريم. امام هادي عليه السلام با همان آب گرم كه دست غيبي آن را برايش آماده كرده بود وضو ساخت و آسان گيري خدا را ترك ننمود [2] .

مورد ديگر؛ قيصر روم براي يكي از خلفاي بني عباس نامه اي نوشت كه ما در كتاب انجيل ديده ايم كه هر كس از روي حقيقت سوره اي بخواند كه خالي از هفت حرف باشد خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مي كند و آن هفت حرف عبارت است از ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف، ما هر چه بررسي كرديم چنين سوره اي را در كتاب هاي تورات و زبور و انجيل نيافتيم آيا شما در كتاب آسماني خود چنين سوره اي ديده ايد؟

خليفه عباسي دانشمندان را جمع كرد و اين مسئله را با آن ها در ميان گذاشت آن ها از جواب آن درماندند سرانجام اين سئوال را از امام هادي عليه السلام پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: آن سوره سوره حمد است كه اين حروف هفت گانه در آن نيست. پرسيدند فلسفه نبودن اين هفت حرف در اين سوره چيست؟ فرمود: ث به ثبور (هلاكت) حرف ج اشاره به جحيم (نام يكي از دركات دوزخ)، حرف خ اشاره به خبيث (ناپاك)، حرف ز اشاره به زقوم (غذاي بسيار تلخ دوزخ)، حرف ش



[ صفحه 364]



اشاره به شقاوت (بدبختي)، حرف ظ اشاره به ظلمت (تاريكي) و حرف ف اشاره به آفت است.

خليفه اين پاسخ را براي قيصر روم نوشت پس از دريافت نامه بسيار خوشحال شد و به اسلام گرويد و در حالي كه مسلمان بود از دنيا رفت [3] .

مورد ديگر؛ يونس نقاش يكي از دوستان و شيعيان امام هادي عليه السلام بود، يك روز لرزان و پريشان نزد امام هادي عليه السلام آمد و گفت آقاي من در مورد خانواده ام به شما سفارش مي كنم كه از آن ها سرپرستي كنيد. آماده مرگ شدم. موسي بن بغا (سرلشگر متوكل) نگين گران قيمت را به من داده روي آن نقاشي كنم، نگين در دستم شكست و دو نيمه شد، فردا وقت پرداخت آن است اگر موسي ببيند اين نگين گران قيمت را شكسته ام يا مرا مي كشد و يا هزار تازيانه به من مي زند. امام هادي عليه السلام فرمود: به خانه ات برو تا فردا حادثه اي جز خير پيش نمي آيد. يونس كه بسيار مضطرب بود بازگشت و آن شب را با هزار زحمت به سر آورد. صبح زود با پريشاني و نگراني شديد به محضر امام هادي عليه السلام آمد و عرض كرد فرستاده موسي آمده نگين را از من مي طلبد چه كنم؟ امام هادي عليه السلام فرمود به خانه موسي برو جز خير نخواهي ديد. يونس گفت آقاي من به موسي چه بگويم؟ امام هادي عليه السلام در حالي كه خنده بر لب داشت فرمود: نزد موسي برو و آن چه را گفت بشنو و آن جز خير نمي باشد. يونس به خانه موسي رفت و سپس در حالي كه شادمان و خندان بود نزد امام هادي عليه السلام بازگشت و به امام عليه السلام عرض كرد آقاي من،



[ صفحه 365]



نزد موسي رفتم به من گفت دختران كوچك در مورد اين نگين با هم دعوا دارند، اين نگين را دو نيمه كن كه به هر كدام از دو دخترم يكي از آن ها برسد، اگر چنين كني تو را از مال دنيا بي نياز مي سازم [4] .

قال ابوالحسن الثالث الامام الهادي عليه السلام: اذكر مصرعك بين يدي اهلك و لا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك؛ [5] به يادآور هنگامي را كه مقابل خانواده ات در بستر مرگ افتاده اي كه نه طبيب مي تواند از مرگت جلوگيري كند و نه دوست برايت مفيد است [6] .


پاورقي

[1] همان، ص 185.

[2] همان، ج 50، ص 138.

[3] سيره چهارده معصوم، ص 888.

[4] بحار، ج 50، ص 136.

[5] ميزان الحكمه.

[6] ميزان الحكمه، ج 2، ص 928، ح 5861.