بازگشت

شوخي هاي معتصم عباسي


در أخبار الدول اسحاقي از راغب اصفهاني مسطور است كه در تذكره خود در باب كساني كه به دستياري ضراط [1] اكتساب فوايد و امر معاش كرده اند مي نويسد كه مردي به درگاه معتصم بيامد و گفت: بگوئيد بر اين درگاه ضراطي، يعني بسيار گوزافكني است، با



[ صفحه 547]



او بگفتند بيهوده آبروي خود به آب جوي انفعال مسپار، چه در اينجا حاتم الدبس است كه يگانه استاد بلكه استادترين ضراطين است، آن مرد گفت: ما را هنرمندي ديگر است كه او را نباشد، چون اين سخن را بگفت داستان را بخدمت معتصم به عرض رسانيدند و براي او اجازت دخول بگرفتند.

چون در حضور خليفه روزگار حاضر شد معتصم گفت: در اين امر داراي چه هنر هستي؟ گفت گوزي پرستيز درمي افكنم كه سروال را برهم مي شكافد. معتصم گفت: اگر چنين كردي صد دينارت عطا مي شود و اگر عاجز ماندي و اين هنگامه را با زيرجامه نياوردي صد تازيانه بايد بخورد، آن مرد موافق شرطي كه نهاده بود چنان ضرطه پرآهنگ درافكند كه زيرجامه را از نهيبش برهم درانيد و به مقصود خود باز رسيد.

و مي گويد: حكايت كرده اند كه مردي آزاده بود كه چنان باد مرا از دريچه اسفل پر صدا و سخت نهاد و رعد آسا بيرون مي فرستاد كه در بسته را بر هم مي گشاد و سعيد بن أحمد در اين كار چنان استاد بود كه بهر طور نوازش عود بود از دهان زيرين اقسام آواز مي نمود.

و از جمله حكاياتي كه از پاره اي موالي كرده اند اين است كه در مجلسي حاضر شد و در آنجا عود نوازي در كار سرود و آواز بود، در اين حال مردي برخاست و هر دو دست خود را بر زمين برنهاده و هر دو پايش را به هوا برافراخت و بدانگونه سرش بر زمين و هر دو پايش به جانب بالا بود و هر دو پايش را بر طبق حركت عود حركت مي داد و همي بر وفق آن گوز بر پك و پوز مجلسيان مي انداخت و بر همين حال بگذرانيد تا عود نواز از ايقاع عود به ترتيب كه تكليف آن بود فراغت يافت، و در مثل وارد است: اشهر من ضرطة وهب.

و نيز حكايت نموده اند كه حجي را شبي مادرش در عبائي بپيچيد از وي باد با صدائي برجست و خواست حجي را اختبار نمايد كه آيا گوز مادر دلسوز را شنيده است يا گوشش از اين صداي خوش نوا بي بهره مانده است. پس با پسر هنرور گفت: بهاي اين كساء چيست؟ حجي گفت: صد درهم أما تا زماني كه ضرطه تو در آن است قيمت



[ صفحه 548]



درهمي ندارد.

و نيز گفته اند: بديع الزمان همداني بر صاحب بن عباد درآمد، آن وزير هنرمند هنر پرور عالي نهاد خويشتن را حركت داد و بديع را با خودش بر سرير بنشاند. بديع در اين اثنا گوزي بديع در انداخت و همي خواست تا خود را از تهمت اين نهمت و قوز اين گوز بيرون كشد و گفت: اي مولاي من اين صدا كه بشنيدي آواز تخت بود.

صاحب فرمود: صداي تخت نبود بلكه آواي تحت بود. بديع با كمال خجالت بيرون شد و از خدمت صاحب انقطاع گرفت، و صاحب بدو نوشت: اي بديع به سبب بادي پرصدا كه از منفذ ادني به مسند اعلي مانند آواي ناي تحويل دادي خجل و منفعل نباش، چه باد است و تو سليمان بن داوود عليهماالسلام نيستي كه اختيار باد را داشته باشي.

وقتي با يكي از اعراب كه سالي بسيار بر سر آورده بود گفتند: امروز بر چه حالي؟ گفت: دو چيز خوب و خوش كه ذخيره جواني است و آن دندان كارگر و قوت قواي است برفت و دو چيز نمناك ناپسند كه از مولدات پيري است و آن سرفيدن و گوزيدن است بر جاي است.


پاورقي

[1] ضراط: جمع ضرطه: بادي كه از معده خارج مي شود.