بازگشت

پاره اي از پاسخ امام علي النقي در مسائل يحيي بن اكثم


در تحف العقول تأليف شيخ جليل أبي محمد حسن بن علي بن شعبه قدس سره و كتاب أربعين علامه مجلسي رحمه الله مسطور است كه موسي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام يعني همان موسي مبرقع گفت: يحيي بن اكثم را در دارالعامه ملاقات كردم و يحيي از من مسئلتي چند بپرسيد و من به خدمت برادرم علي بن محمد عليهماالسلام درآمدم. پس در ميان من و آن حضرت مواعظي گردش گرفت كه مرا به طاعت آن حضرت حمل كرد و بصير گرداند.

آنگاه عرض كردم: فدايت بگردم، همانا ابن اكثم مكتوبي كرده است و از من چند مسئله بپرسيده است تا در آن فتوي دهم، آن حضرت بخنديد و فرمود: آيا او را فتوي دادي؟ عرض كردم: ندادم، فرمود: از چه روي؟ عرض كردم: به آنها عارف نبودم، فرمود: آن مسائل چيست؟



[ صفحه 549]



عرض كردم: نوشته است و از من از اين قول خداي (قال الذي عنده علم من الكتاب أنا ءاتيك به ي قبل أن يرتد اليك طرفك....) [1] و گفت آصف بن برخيا كه به اسم اعظم علم داشت تخت بلقيس را نزد تو حاضر مي كنم از آن پيش كه چشم بر هم بزني. يحيي نوشته است: آيا پيغمبر خدا سليمان عليه السلام محتاج به علم آصف بود؟

و از اين قول خداي تعالي سؤال كرده است: (و رفع أبويه علي العرش و خروا له سجداً....) [2] چون يعقوب و اولادش در مصر به ملاقات يوسف آمدند در حضور او به سجده افتادند، آيا يعقوب و فرزندانش با اينكه پيغمبران خداي هستند؛ يوسف را سجده مي كنند؟

و از اين قول خداي تعالي (فان كنت في شك ممآ أنزلنا اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب...) [3] پس اگر در آنچه به تو فرو فرستاديم به شك اندري پس بپرس از آنانكه مي خوانند كتاب را. مخاطب به اين آيه كيست اگر مخاطب حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله است، پس بايستي شك فرموده باشد و اگر مخاطب ديگري جز پيغمبر است؛ پس قرآن به كدام كس نازل شده است؟

و از اين قول خداي تعالي (و لو أنما في الأرض من شجرة أقلم و البحر يمده من بعده ي سبعة أبحر ما نفذت كلمات الله....) [4] اگر تمام درختهاي روي زمين قلم گردند و درياي محيط مداد شود و كلمات خداي را بنويسند و بحر محيط را مداد نمايند و هفت درياي ديگر مدد گردد و مداد شود كلمات پروردگارت تمام نشود. اين دريا چيست و در كجاست؟

از اين قول خداي تعالي (... فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين....) [5] در بهشت است آنچه را كه نفوس بخواهد و چشمها را لذت برساند. پس نفس آدم عليه السلام خواهان گندم شد و بخورد و اطعام كرد از چه روي معاقب گشت؟

و از اين قول خداي تعالي (.... يزوجهم ذكرانا و اناثا...) [6] پس اگر خداي تعالي



[ صفحه 550]



بندگان خود را با ذكور تزويج مي نمايند همانا از چه عقوبت فرمود گروهي را يعني قوم لوط را كه اين كار را نمودند. و قد قال الله: (... و أشهدوا ذوي عدل منكم...) [7] و از پذيرفتن گواهي يك زن كه به تنهائي جايز است با اينكه خداي تعالي مي فرمايد: دو تن شاهد عادل را گواه بگيريد؟

و نيز پرسيد از خنثي و قول علي عليه السلام كه مي فرمايد: از محل بول ارث مي برد، يعني اگر آلت مردي را دارا باشد ارث مرد مي برد، و الا ارث زن مي برد. پس كيست كه نظر بخنثي نمايد گاهي كه بول مي راند، با اينكه مي تواند بود كه زن باشد و مردها به او نگران شوند و تواند بود كه مرد باشد و زنها در وي به نظاره شوند و اين چيزي است كه حلال نمي باشد؟

و از شهادت كسي كه جار به سوي نفس خودش باشد مقبول نمي شود. و بپرسيد از مردي كه به دسته گوسفند بيامد و شبانه را نگران شد كه بر يكي از آن گوسفندان برجسته و در سپوخته و چون شبان صاحب شاة را ديد آن گوسفند را رها مي كند و گوسفند داخل ديگر گوسفندها مي شود. چگونه اين گوسفند را كه راعي بدان آويخته و آب خود در وي ريخته ذبح مي شود و آيا خوردن آن جايز است يا نيست؟

و پرسيد از نماز صبح كه چگونه قراءت آن را جهراً مي نمايند با اينكه از نماز روز محسوب است و در نماز شب بايد به جهر قراءت شود. و پرسيد از قول علي عليه السلام با ابن جرموز: بشارت باد تو را اي كشنده ي ابن صفيه به آتش دوزخ. پس از چه روي آن حضرت او را نكشت با اينكه امام است؟

و خبر ده مرا از علي عليه السلام از چه روي محاربين صفين را مي كشت، خواه كسانيكه روي مي آوردند يا روي از حرب برمي تافتند و هم بر زخمداران نيز تجويز فرمود.

أما حكم آن حضرت در جنگ جمل اين بود كه هر كسي را كه از جنگ روي برتابد نكشند و هيچ مجروحي را تجويز قتل نفرمود به كشتن جرحي [8] فرمان نداد و



[ صفحه 551]



فرمود: هر كسي به سرايش اندر شود ايمن است و هر كسي جامه جنگ از تن بيفكند در امان است. اين كار را از چه روي كرد اگر حكم اول كه درباره مقاتلين صفين داد مقرون به صواب بود، پس اين حكم ثاني كه در حق مقاتلان جمل كرد به خطا خواهد بود؟

و نيز خبر ده مرا از مردي كه به نفس خودش بلواط گواهي داد آيا حد بايد بخورد يا حد از وي برمي گردد؟

حضرت امام علي النقي با برادرش موسي بن محمد ملقب به مبرقع فرمود: بنويس به سوي يحيي بن اكثم، مي گويد: عرض كردم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس: به نام خداوند بخشاينده مهربان، خداوندت راه رشاد را الهام فرمايد. مكتوب و آن چه ما را به آن آزمودن خواستي به تعنت خودت تا مگر در جواب آن راه طعني براي ما - اگر در جواب قصوري نمائيم - پديد سازي رسيد و خداوند تو را بر هر چه نيت كرده اي مكافات مي كند و ما آنچه را كه پرسيدي جوابش را شرح داديم. پس گوش هوش بدان برگشاي و فهم خود را در ادراك آن هموار بنماي و دل خود را به دقايق آن مشغول ساز همانا حجت و برهان تو را ملزم ساخت والسلام.

پرسيدي از اين قول خداي جل و عز (.... الذي عنده علم من الكتاب...) [9] اين شخص آصف بن برخيا بود. سليمان عليه السلام از معرفت و شناختن آنچه را كه آصف بدان عارف بود عاجز نبود، لكن سليمان عليه السلام دوست همي داشت كه به امت خود از گروه جن و آدميان بنمايد و ايشان را عارف بگرداند كه آصف بعد از آن حضرت حجت است و اين كردار آصف از حيثيت علم سليمان عليه السلام بود كه به أمر خداي نزد آصف بن برخيا به وديعت سپرد و او را به اين علم و اين امر دانا كرد تا امت او در كار امامت او مختلف نشوند و در دلالتش اختلاف نورزند، همانطور كه سليمان در زمان پدرش داوود عليهماالسلام فهمانيده گشت تا نبوت سليمان و امامت او بعد از داوود معروف و شناخته آيد و حجت و برهان بر خلق مؤكد گردد.



[ صفحه 552]



سجده كردن يعقوب و فرزندانش طاعتي مر خداي را و اظهار محبتي به يوسف بود، چنانكه سجود ملائكه به آدم نه براي آدم بود، بلكه اطاعت نمودن و عبادت كردن خداوند را و محبت ايشان نسبت به آدم عليه السلام بود. پس سجود يعقوب و فرزندان او و سجود يوسف با ايشان براي شكر خداي تعالي بود كه پراكنده بودن ايشان را به اجتماع برگردانيد، مگر نگران نيستي كه يوسف عليه السلام در اين وقت در زبان شكر خود عرض مي كند پروردگارا به من ملك و پادشاهي بدادي و به تأويل احاديث برخوردار فرمودي.

و اما قول خداي تعالي (فان كنت في شك ممآ أنزلنآ اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب...) [10] همانا مخاطب به آن رسول خداي صلي الله عليه وآله است. و رسول خداي صلي الله عليه وآله در آنچه خداي بدو نازل فرمود در شك نبود و لكن جماعت جهان گفتند: چگونه خداي مبعوث نفرمودي پيغمبري از گروه ملائكه يا چرا در ميان اين پيغمبر و ساير مردمان و ما فرق نگذاشت در اينكه او نيز مثل ما از مأكولات و مشروبات و راه سپردن در بازارها مستغني نيست.

پس خداوند تعالي به پيغمبرش وحي فرمود موقعي كه در محضر جمعي از جهله بود كه سؤال كن از كساني كه قراءت كتاب خداي مي نمايند: آيا قبل از تو خداوند تعالي پيغمبري برانگيخته بود جز آنكه مي خورد و مي آشاميد و تو را اي محمد به ايشان پيروي باشد، يعني تو نيز چون پيغمبران گذشته مي خوري و مي آشامي؟ و اينكه فرمود: اگر تو در شك باشي و حال اينكه آن حضرت را شكي نبود در مقام نصفت [11] است. چنانكه خداي در آيه مباهله فرمود: بگو اي پيغمبر بشتابيد و بيائيد بخوانيم فرزندان خود را و فرزندان شما را و زنان خود را و زنان شما را و نفوس خود را و نفوس شما را و از آن پس به مباهله درآئيم و از آن بعد لعنت خداي را بر دروغگويان قرار بدهيم، و اگر مي فرمود: (فنجعل لعنة الله عليكم» يعني چون بالصراحة معلوم است كه شما دروغ مي گوئيد. لاجرم لعنت خداي را بر شما مي گردانيم آن جماعت براي مباهله حاضر



[ صفحه 553]



نمي شدند و اجابت نمي كردند. لاجرم فرمود: لعنت خداي را بر هر كسي كه دروغ گو باشد بگردانيم.

و خداي تعالي مي دانست كه پيغمبر او هر رسالتي كه از خداي دارد ادا مي فرمايد و از جمله كاذبان و دروغگويان نيست، پس همچنين خود پيغمبر مي دانست كه خودش راست گوي است و در آنچه گويد به راستي سخن كند، لكن دوست همي داشت كه با خود به طريق نصفت و انصاف برود، يعني در اين امر خود را در ظاهر امر با مخالفان يكسان شمارد و دروغ را به آنان انحصار ندهد و بالصراحة نفرمايد مباهله كنيم و لعنت خداي را بر شما بگردانيم، چه صدق من و كذب شما محل ترديد و تشكيك نيست.

اين كلام خداي چنان است كه فرموده است: اگر درختهاي دنيا بجمله قلمها شوند و بحر محيط و به علاوه هفت بحر ديگر مداد شوند و زمين چشمه سارها برگشايد و جهان را آب در سپارد تمام اين آبها و قلمها و مدادها در اين نگارش كلمات الله از ميان برود پيش از اينكه كلمات الله به پايان برسد.

و اين هفت دريا: يكي عين كبريت و ديگر عين برهوت و ديگر عين طبريه و ديگر حمه ي ماسبذان و ديگر حمه ي افريقيه است كه آن را لسنان خوانند و ديگر عين بحرون است و مائيم آن كلمات الهي كه سپري و فاني نمي شود و ادراك نمي گردد فضايل ما.

و اما بهشت همانا در بهشت از مأكولات و مشروبات و ملاهي است آنچه را كه نفوس خواستار باشند و عيون لذت ببرد و خداي تعالي اين جمله نعمتها را به تمامت براي آدم روا گردانيد، و آن درختي كه خداي تعالي آدم و زوجه او را از آن نهي فرمود كه نخورند درخت حسد بود كه با آدم و زوجه اش عهد فرمود كه نظر نياورند به آن كس خداي تعالي او را بر جمله ي آفريدگانش فضل و فزوني داده است به نظر حسد، و آدم اين عهد را فراموش كرد و به چشم حسد در آن نظر نمود و براي او عزمي نيافتيم.

و أما قول خداي تعالي (أو يزوجهم ذكرانا و اناثا...) [12] يعني زائيده مي شود براي



[ صفحه 554]



او فرزند نرينه و زائيده مي شود براي او فرزند مادينه براي هر دوئي كه با هم قرين باشند زوجان گويند هر يكي از آن دو را زواج خوانند.

و اما شهادت زني كه به تنهائي گواهي او جايز است، اين زني است كه قابله است كه گواهي او با حالت رضاي طرف برابر تجويز مي شود، شايد براي اين باشد كه در حق زني در حمل او يا دوشيزه و دوشيزگي او سخن در ميان آيد و مكتوم مانده باشد و به تصديق قابله تفويض شود و طرف زن انكار نمايند و هر دو طرف به گواهي زن قابله رضا دهند.

و البته بعد از رضامندي و قراري كه در ميان طرفين داده شده است آن زن اگر بر عدم بكارت يا حامله بودن زن گواهي بدهد جايز مي شمارند و اگر يك طرف راضي به يك زن نشود و شهادت يك تن را جايز نخواند كمتر عدد شاهد از دو زن كمتر نخواهد بود و اين دو زن برحسب قانون شريعت چون گواهي دهند حكم شهادت يك مرد را دارند، اما للضرورة بدل مرد مي شود، چه مرد را آن امكان نيست كه در چنين موضعي كه مرد نمي تواند به تحقيق و نظاره اندر شود قيام نمايد.

پس اگر اين زن در حال ضرورت گواهي دهد و سوگند بر صدق كلام و گواهي خود بخورد شهادتش مقبول مي شود.

چنان است كه علي عليه السلام حكم فرموده است تشخيص حال خنثي را بايد از آلت بول افكندن دانست و ميراث را به قانون آنچه معلوم شد ادا كرد و گروهي از مردم عادل بدو نظاره مي كنند به اين دستور كه هر يك از ايشان آينه در دست مي گيرند و آن شخص خنثي را برهنه پشت سر خودشان باز مي دارند و به آينه كه در دست دارند مي بينند و شبحي كه در آينه ها افتاد مي بينند و در آن چه ديدند حكم مي نمايند.

و اما مردي كه نظر بشباني افكند و آن شبان با گوسفند بسپوختن درآمده بود و بعد از آن، آن گوسفند داخل گله شده بود، اگر صاحب گوسفندان اين گوسفند را شناخته است بايد بكشد آن حيوان را و بسوزاند.

بالجمله مي فرمايد: اگر آن گوسفند را كه داخل گله شده نشناسد امام آن گله را دو قسمت مي كند و در ميان اين دو قسمت امر را به قرعه مي اندازند.



[ صفحه 555]



و چون قرعه بر يكي از دو نصف واقع شد آن ديگر نجات مي يابد و از آن پس در نصف ديگر به قرعه شروع مي شود و همي قرعه مي اندازد و از عدد مي كاهند تا گاهي كه بدو گوسفند مي رسد آنگاه در ميان آن دو گوسفند قرعه مي اندازند بهر يك قرعه افتاد آن گوسفند را سر مي برند و بعد از آنكه كشته شد جسدش را مي سوزانند و ساير گوسفندان از نجاست و احراق رهائي مي يابند، زيرا كه قرعه كشي امام با واقعيت توأم است و خطا نمي كند.

و أما در باب نماز صبحگاه و بجهر قراءت نمودن در آن نماز، در حديث است كه رسول خداي صلي الله عليه وآله در نماز بامداد مخلوط مي فرمود فجر را به روشني بامداد، يعني نماز بامداد را صبح بسيار زود مي سپرد و چون اين وقت به شب نزديك است نماز صبح را جهرا قراءت مي فرمود، يعني در حكم نماز شب است.

و اما قول أميرالمؤمنين عليه السلام كه بشارت باد قاتل ابن صفيه را به آتش دوزخ به سبب قول رسول خداي صلي الله عليه وآله بود، چه وي از كساني است كه در جنگ نهروان بيرون شد و أميرالمؤمنين او را در بصره نكشت، چه مي دانست كه در فتنه ي نهروان كشته مي شود.

و اما قول تو كه علي عليه السلام با اهل صفين مقاتلت داد خواه مقبلان و خواه مدبران را و قتل زخم داران را روا شمرد، و اما آن حضرت در وقعه جمل به دنبال روي برتافتگان نتاخت و متعرض مجروحين آن جماعت نشد و فرمود هر كس تيغ و سلاح خود را فروافكند در امان است و هر كس به سراي خود اندر شود ايمن است.

اما اهل جنگ و وقعه جمل پيشوا و رئيس ايشان به قتل رسيد و براي ايشان گروهي و اعواني نبود كه ديگر باره بگرد ايشان درآيند و آماده تجديد جنگ و قتال شوند، بلكه بدون اينكه به محاربت اندر شوند و به حيلت و تجسس و مبارزت و منابذت اندر آيند و عنوان مخالفتي كنند به منازل خود باز شدند و به همان راضي بودند كه دست از ايشان بردارند و شمشير از قتل ايشان باز گيرند و به آزار ايشان آهنگ نجويند، چه در كار خود در طلب اعواني بر نيامدند.

اما مردم صفين و محاربان و مقاتلان آن سرزمين كه چون بشكستند به قتل ايشان



[ صفحه 556]



پرداختند به علت اين بود كه آن جماعت به سوي جماعتي كه مستعد و آماده و آراسته براي قتال بودند باز مي شدند و به امام و پيشوائي، يعني معاوية بن أبي سفيان كه براي آنها اسحله كارزار از زره و نيزه و شمشير فراهم مي نمود و ايشان را به عطيات وافره مي نواخت و منزل و مال براي ايشان مرتب مي ساخت و به عيادت مريض ايشان مي رفت و جبران شكستگي ايشان را مي نمود و زخم داران ايشان را دوا مي نهاد و پيادگان ايشان را سوار مي ساخت و برهنه ايشان را جامه مي پوشانيد، و چون اصلاح حال ايشان از من جميع الوجوه مي نمود ديگر باره ايشان را به قتال أميرالمؤمنين عليه السلام و مسلمانان مراجعت مي داد.

پس اين دو فرقه در يك حكم نيستند و با هم مساوي نباشند، چه حكم را در قتال اهل توحيد دانسته بودند، يعني مي دانستند قتال با اهل توحيد چه حكم دارد، معذلك اعتنا نكردند و به جنگ اهل توحيد باز شدند، معذلك آن حضرت اين حال را بر ايشان شرح داد هر كس به آن امر راغب بود عرضه شمشير مي گشت يا از آن امر بتوبت مي رفت.

و اما آن مردي كه بلوط اقرار و اعتراف نمود اين مرد به اين امر براي تبرع و تطوع و فزون داشتن نفس خود را اقرار كرد و شاهدي و بينه اي بر اين امر نبود و اين اقرار را براي تطوع نفس خود آورد و چون براي امامي كه از جانب خداوند است جايز است كه در راه خدا و رضاي خدا عقوبت نمايد، براي اوست كه منت گذارد و عقوبت نفرمايد، آيا اين قول خداي را نشنيده اي كه با حضرت سليمان مي فرمايد: اين است عطاي ما، پس منت بگذار، يعني بخشش كن به هر كس هر چه خواهي و بخشش مكن و باز دار از هر كه خواهي، يعني عطا و امساك هر دو به اختيار تو است، و ما تو را به جميع آنچه بپرسيدي خبر داديم، پس دانسته باش اين را.



[ صفحه 557]




پاورقي

[1] نمل: 40.

[2] يوسف: 100.

[3] يونس: 94.

[4] لقمان: 27.

[5] زخرف: 71.

[6] شوري: 50.

[7] طلاق: 2.

[8] جرحي، جمع جريح: مجروح.

[9] نمل: 40.

[10] يونس: 94.

[11] نصفت: انصاف.

[12] شوري: 50.