بازگشت

فرمان متوكل به تخريب مرقد اباعبدالله الحسين


چنانكه اشارت رفت متوكل عباسي خباثتي در نهاد و نسبت به حضرت ولي كارخانه خداوند تعالي علي بن ابيطالب و آل و اولاد و شيعيان او عليهم السلام الي يوم الثنا بغضي و خصومتي كثيرةالعناد داشت. از جمله ندماي او مردي عبادة نام و مخنث بود و



[ صفحه 580]



مسخرگي مي نمود و مخده در زير لباس خود بر شكمش مي بست و سرش را بيرون مي آورد و اصلع بود. بالجمله عباده ي خبيث مخنث [1] با اين شكل و هيئت به مجلس آن بغيض ملوث مي آمد و در حضور آن ملعون اعفث بر ترقص مي رفت و جماعت نوازندگان و سرود گويان بنواختند و در سرود خود گفتند: «خليفه اي كه سرش بي مو و شكمش بزرگ است آمد». و از اين كار از علي عليه السلام حاكي مي شدند و متوكل شراب ناب همي خورد و خنده همي كرد و نمي دانست (بر اين خنده بسيار بايد گريست) با پنجه شير خدا پنجه آويختن با خون خود در آويختن است. يكي روز به اين امر شنيع مشغول بودند و منتصر بالله پسر متوكل حاضر بود. چون اين كردار نكوهيده هنجار را بديد به خشم آغيل در عباده نظر آورده او را تهديد داد و آن مخنث ملعون از تهديد او بترسيد و ساكت ماند. متوكل چون سكوت او را بديد گفت: چه حالي تو را پيش آمد؟ مخنث بپاي شد و تفصيل را به متوكل شرح داد. منتصر گفت: اي اميرالمؤمنين، همانا آن كس كه اين سگ از وي حاكي و مقلد است و مردمان از كردار او خندان هستند، پسر عم تو و شيخ و بزرگ اهل بيت تو و مايه افتخار تو و فخر تو به وجود مبارك او است. پس تو هر وقت خواهي گوشت او را بخور اما طعمه اين سگ و امثال او مگردان. متوكل برآشفت و با جماعت مغنيان گفت جملگي و هم آواز اين شعر را بخوانيد:



غار الفتي لابن عمه

راس الفتي في حر امه [2] .



اين جوان يعني منتصر در امر پسر عمش علي بن ابيطالب سلام الله عليه به غيرت و عصبيت رفت سر اين جوان به فلان مادرش باد.

ابن اثير گويد: اين كردار متوكل بزرگترين اسباب بود كه منتصر قتل پدر خود متوكل را حلال شمرد و او را بكشت و مي گويد: متوكل خلفاي پيش از خودش عمش مأمون و پدرش معتصم و برادرش واثق را دشمن و مبغوض مي داشت تا چرا علي و اهل بيت آن حضرت صلوات الله عليهم را دوست مي داشتند. ابن اثير مي گويد: در اين سال)236(



[ صفحه 581]



متوكل عباسي فرمان كرد تا قبر مطهر و گور پر نور حضرت امام حسين عليه السلام و منازل اطراف آن و سراها و عمارات حوالي آن را ويران سازند و زمينش را با خاك هموار نمايند و در آن اراضي تخم بيفشانند و موضع قبر شريف را آب بر دوانند و مردمان را از زيارت آن زمين عرش آئين و مرقد فرقد فدفد باز دارند و به روايت جزري و طبري و غيرهما صاحب شرطه و مأمورين خلافت منادي در همه جا بيكفندند تا ندا بركشيدند كه تا سه روز ديگر هر كسي را در سر قبر آن حضرت به زيارت يابيم، او را محبوس گردانيم. لاجرم مردمان سخت بترسيدند و فرار كردند و ترك زيارت گفتند و آن اراضي را خراب و كشت زار نمودند. حمدالله مستوفي قزويني در تاريخ گزيده مي نويسد: متوكل با اهل شيعه تعصب داشتي در سنه ست و ثلاثين و مائتين [3] قبر حسين بن علي عليهماالسلام سبط رسول الله صلي الله عليه وآله را خراب كرد، چنانكه زمين را شخم كردند و مردم را از زيارت كردن و مجاور شدن منع كردند و آب در صحرا افكندند تا گور باطل شود، چندانكه كوير شود، آب حيرت آورد و به آن جا نرسيد، به اين سبب آن جا را مشهد حايري گفتند.

سيوطي از عظماي علما و مورخين عامه مي گويد: متوكل در سال دويست و سي و ششم فرمان كرد تا قبر منور امام حسين سلام الله تعالي عليه و خانه ها و عمارات اطراف و حوالي آن را ويران سازند و مردمان را از زيارتش ممنوع دارند و آن اراضي خراب و زراعت گاه و صحرا شد. متوكل معروف به نصب و ناصبي بود، لاجرم جماعت مسلمانان، از اين گونه سرشت و طبيعت نامطبوع و فطرت ناخجسته او متألم و دلهاي ايشان دردناك شد و اهل بغداد در هجو و شتم او نظماً و نثراً بسي انشاد كرده بر ديوارها و مساجد رقم كردند و شعراي روزگار در هجاي او بسي اشعار گفتند: در بحارالانوار از عبدالرزاق بن سليمان بن غالب ازدي مسطور است كه گفت: عبدالله بن رابية الطوري گفت در سال دويست و چهل و هفتم به زيارت قبر منور امام حسين عليه السلام روي نهادم و ديدم آن زمين را زراعت كرده اند و در آن كشت زار آب انداخته اند و گاو كار كن



[ صفحه 582]



بسته اند. من به اين چشم و ديدار خود همي بديدم كه كشاورزان گاوها را در آن زمين روان همي كردند و گاوها فرمان مي برند، و زمين را شخم مي نمودند تا گاهي كه نزديك به قبر منور مي شدند، ديگر گامي از راست و چپ برنمي داشتند و سرگشته مي ماندند و هر چند آن حيوان را با چوب و چماق به سختي و ناهمواري مي زدند و آزرده مي كردند سودي نمي بخشيد و به هيچ وجه نزديك قبر نمي شدند و مرا امكان زيارت نماند و به بغداد مراجعت كردم. در بحيره فزوني از شدت ظلم و ستم متوكل عباسي ياد مي كند و مي گويد با دوستان علي و آل علي عليهم السلام سخت خصومت داشت و به مرتبه بغيض و خصيم بود كه شنيد جمعي به زيارت كربلا و مرقد حضرت سيدالشهدا روح من سواه فداه مي روند، فرمان داد تا آب فرات را در آن زمين انداختند و آب تمامت آن زمين را فروگرفت، مگر مرقد مطهر حضرت امام حسين عليه السلام را كه چون آب بدان مكان پيوست دايره و حيرت گرفت و از اين روي آن مكان را حاير مي خوانند و جماعت جهود را امر نمود كه در آن زمين زراعت كنند و در آن جا باشند و هر كسي را از شيعه آن حضرت بينند بكشند، لاجرم در آن ايام جمعي را به تهمت بكشتند و متوكل را از اين كار خوش مي آمد و در جاي ديگر مي گويد: ده فرسنگ در ده فرسنگ آب بربستند، اما مرقد مطهررا فرونگرفت و در گرد آن مكان مقدس دايره شد و حيرت گرفت از اين روي حاير نام يافت و ديگر مي نويسد كه سبب قصد متوكل در كربلا و هموار كردن و از آثار افكندن آن قبر منور اين بود كه يكي از زنهاي سپيد اندام نوازنده سرودگر، جواري خود را پيش از آنكه متوكل به خلافت برآيد بدو مي فرستاد تا گاهي كه سرش از باده ناب گرم گردد براي او تغني نمايند و چون متوكل خلافت يافت كسي را در طلب او به فرستاد و اين وقت آن زن غيبت گرفته و به زيارت قبر منور امام حسين عليه السلام به رفته بود و چون خبر يافت كه متوكل او را خواسته است هر چه زودتر بازگشت و يكي از جواري سرودگر خود را براي متوكل بفرستاد. متوكل با آن كنيزك الفتي كامل داشت. متوكل با جاريه گفت: به كجا اندر بوديد؟ گفت خاتون ما به حج رفته و ما را با خود بيرون برده بود و اين داستان در شهر شعبان بود. متوكل گفت در شهر شعبان به كجا حج نهاده



[ صفحه 583]



بوديد؟ كنايت از اينكه زمان حج خانه خداي اين هنگام نيست. كنيزك گفت: به سوي قبر حسين عليه السلام حج كرده بوديم. متوكل از استماع اين كلام آتشي در نهادش برافروخت و چون ديو و دد برآشفت و فرمان كرد تا خاتون او را بياوردند و به زندان جاي دادند و املاك او را به تصرف خود درآورد و ديزج را بخواند و به تخريب قبر مطهر و آنچه در حوالي آن بود امر فرمود. ابراهيم ديزج برفت و آنچه امر كرده بود به جاي آورد و به قدر دويست جريب زمين را هموار و كشت زار ساخت، و چون به آن قبر مبارك پيوست هيچ كس جسارت و نزديكي نكرد، لاجرم گروهي از يهود را بياوردند، آن جماعت اطراف آن جاي را صاف و هموار كرده آب دوانيدند و جمعي از سپاهيان را در آن جا معين كرد و ميل در ميل بازداشت تا زايران را از زيارت باز دارند و اگر بدست بياورند نزد وي فرستند تا در آن عقوبت به هلاك و قتل رساند. قاسم بن احمد اسدي گويد: در سال دويست و سي و هفتم هجري خبر به متوكل رسيد كه اهل سواد [4] به زيارت قبر امام حسين سلام الله تعالي در زمين نينوا انجمن كنند و جمعي كثير و جمعي غفير به تقبيل آن بوسه گاه ملائك هفت آسمان گريان مي شوند. متوكل برآشفت و يكي از سرداران سپاه را با جمعي كثير از مردم سپاهي مأمور كرد تا زايران را بيازارند و پراكنده سازند و مردمان را از زيارت آن حضرت و اجتماع ورزيدن در آن مكان ممنوع دارند. آن قايد به زمين طف برفت و آنچه فرمان يافته بود معمول بداشت. امام مردم سواد بر وي هجوم آوردند و گفتند اگر تمام ما را به قتل رساني همچنان بازماندگان ما از زيارت مهاجرت نگيرند، چه چندان معجزات و كرامات از آن قبر منور ديده بودند. كه بر اين عقيدت استوار بودند آن قائد اين داستان را به متوكل بنوشت. چون متوكل اين استواري عقيدت و هيجان قلوب و خلوص ارادت را بديد در جواب نوشت كه دست از اين مردم عاشق واله بدارد و خود به كوفه باز شد و چنان نمايد كه مسير وي بدانسوي در مصالح اهل آن جا است. بالجمله متوكل را در باب آن قبر مطهر اخبار متعدده است كه بسي خواست



[ صفحه 584]



در آزار زوار و قتل و نهب ايشان و تخويف و تهويل قاصدان و انمحاي قبر و آثار آن نور خداي را خاموش سازد (... و الله متم نوره ي و لو كره الكافرون) [5] .


پاورقي

[1] مخنث: كسي كه حالت زنانگي دارد.

[2] شجره ي طوبي: 1 / 157.

[3] ست و ثلاثين و مأتين: 236.

[4] اهل سواد: اهل كوفه.

[5] صف: 8.