بازگشت

يعقوب بن ليث و طلوع ستاره ي فرمانفرمائي بني صفار


در اين سال مردي از اهل بست كه او را صالح بن نصر كناني مي ناميدند بر سجستان غلبه كرد و يعقوب بن ليث با او بود. طاهر بن عبدالله بن طاهر والي مملكت خراسان بازگشت و آن ملك را از چنگ او بيرون آورد و از آن پس نيز مردي ديگر، نامش درهم بن حسين و از جماعت متطوعه در آنجا ظاهر شد و بر آنجا غالب گشت، اما چنانكه بايستي ضابط و ناظم لشكر خود نتوانست شد و يعقوب بن ليث سردار سپاه او بود. چون اصحاب درهم بر حالت ضعف و عجز او آگاه شدند بگرد يعقوب درآمدند و او را مالك امر خود ساختند، چه او را به حسن تدبير و قوت سياست و قيام به امور خودشان شايسته شمردند. چون اين حال بر درهم روشن گشت با يعقوب بسلم و صفا رفت و بدون منازعه و مخاصمه آن كار را بدو تسليم فرمود و خودش از وي اعتزال جست. اين وقت يعقوب در كار امارت و ولايت مستولي و مستبد گرديد و آن بلاد وامصار را ضابط و مالك شد و شوكت و عظمتش فزوني گرفت و مردمان سپاهي و جنگجوي و كينه خوي از هر گوشه و كنار بدرگاهش رهسپار شدند. حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده مي نويسد: ليث رويگر بچه سيستاني بود چون در خود مي ديد به روي گري التفات ننمود از سلاح ورزي به عياري و رهزني افتاد، اما در آن راه طريق انصاف سپردي و مال كسان را به يك بارگي نبردي و بسا بودي كه باز دادي. شبي خزانه درهم پسر نصر بن رافع بن ليث بن نصر سيار را كه والي سيستان بود بريد. و مالي بيكران بيرون برد در ميانه چيزي شفاف بيافت گوهر پنداشت برداشت امتحان را بر زبان بر زد نمك بود. حق نمك را بر قبض مال برگزيده بگذاشت و بگذشت. شبگير خازن بديد شگفتي گرفت، بدرهم ابن نصر باز نمود. درهم به فرياد و امان فرمان داد. ليث صفار بدو شد،



[ صفحه 585]



درهم گفت: چون بر اموال قدرت يافتي نابردن چه بود؟ حكايت نمك و حق نمك بگفت. درهم را پسنديده آمده و او را چاوشي پيشگاه داد و در درگا او صاحب رفعت و جاه شد و امير لشگر گشت. پس از وي، پسرش يعقوب بن ليث صفار، بعد از وفات درهم نصر بر پسرش صالح بن نصر خروج كرد و در سال دويست و سي و هفتم هجري بر پاره اي از ولايات سيستان چيره گرديد و روزگارش روز تا روز در ترقي بود و امرا و اركان دولت درهم بن نصر با وي متفق شدند. صاحب روضة الصفا مي نويسد يعقوب نيز در بدايت حال به شغل پدرش روي گري مي كرد و چون نظر عالي و طبعي بلند داشت هر چه بدست آوردي كودكان را بخواندي و بر خوان ميهماني برنشاندي، چون به سن رشد رسيد جمعي از مردم جلد [1] به خدمتش كمر بستند و براه زدن پرداخت تا اموالي بدست آورده كار سرداري ساخته سازد و در آن كار شرط انصاف نگاهداشتي و به اندك چيزي از آينده و رونده خرسند شدي.


پاورقي

[1] جلد: زرنگ و چابك.