بازگشت

سبب قتل متوكل عباسي


(247 ه.ق.)

و طبري و ديگر مورخين در سبب قتل متوكل چنين مي نگارند كه متوكل فرمان كرد تا به هر كجا بايد احكام و فرامين صادر نمايند كه ضياع و املاكي را كه وصيف تركي در اصفهان و جبل دارد ضبط كرده در اقطاع فتح بن خاقان گذارند و بر حسب فرمان نگارندگان پيشگاه انشاء كتب نموده، احكام عديده برنگاشتند و به خازن خاتم خلافت بفرستادند تا به مهر رسانيده و روز پنج شنبه پنجم شعبان المعظم روانه دارند و اين خبر چون به وصيف غلام تركي از عظماي رؤساي غلامان ترك رسيد و او را ثابت افتاد كه خليفه در امر املاك او بدان گونه حكم به صدور احكام و ضبط املاك فرموده است و از آن طرف چنان روي داد كه متوكل اراده نمود كه روز جمعه شهر رمضان كه جمعه واپسين آن ماه بود مردمان را نماز بگذارد و در اول ماه رمضان اين خبر در ميان مردمان شايع گشت كه خليفه در آخر جمعه شهر رمضان نماز به جماعت مي سپارد. لاجرم مردم براي ادراك آن مورد فراهم شدند و احتشاد و اجتماعي عظيم روي داد و جماعت بني هاشم از بغداد بيرون آمدند تا هنگامي كه متوكل سوار و رهسپار شود عرايض مطالب خود را به عرض برسانند و سخنان او را در مقاصد خود بشنوند و چون روز جمعه معهود در رسيد متوكل خواست سوار شود و مردمان را نماز بگذارد، عبيدالله بن يحيي و فتح ابن خاقان عرض كردند: اي اميرالمؤمنين، همانا مردمان اجتماعي عظيم نموده و از اهل ملت حضرتت گروهي بي شمار براي رفع تظلم و برخي در طلب حاجت جمعي بي شمار حاضر شده اند و اينك اميرالمؤمنين از تنگي نفس و زحمت تب شديد در تعب است. اگر رأي اميرالمؤمنين بر آن قرار مي گيرد كه يكي از ولاة عهود [1] را امر فرمايد مردمان را نماز بگذارد و ما نيز با او باشيم. متوكل گفت: من نيز بر همين رأي هستم. منتصر را امر كرد برود و مردمان را نماز بگذارد و چون منتصر خواست براي اقامت نماز جماعت نهضت نمايد، عبيدالله و فتح بن خاقان عرض كردند: ابوعبدالله معتز بالله را امر فرماي



[ صفحه 588]



تا به نماز مردمان برود تا در اين روز شريف او را تشريف بخشي، چه در اين روز اهل بيت او و تمام مردمان حاضر گشته اند و خداي او را به اين امر بالغ مي گرداند. متوكل گفت: ديروز براي معتز مولودي پديد شده است، پس او را فرمان كرد به نماز برود. معتز برنشست و با حشمتي عظيم مردمان را نماز بگذاشت و منتصر در انتظار ركوب در جعفريه بود، اين خبر بشنيد و از جاي بجنبيد و اين كردار بر وي بسي ناگوار و دشوار گشت و بر كينه وري و اغراء [2] و جوش و خروش او بيفزود و چون معتز بالله از قراءت خطبه خود بپرداخت، عبيدالله بن يحيي و فتح بن خاقان كه حضور داشتند بپاي شدند و هر دو دست و هر دو پايش را ببوسيدند و معتز از نماز فراغت يافت و بازگشت و عبيدالله و فتح در ركابت راه برگرفتند و با موكب و كوكبه خلافت و عظمت و ابهت سلطنت جانب راه گرفت و جهاني در اطرافش روان بودند و با چنين حشمت و شكوه آسمان بر سر و زمين در پي به پيمودند تا به خدمت پدرش متوكل درآمد و عبيدالله و فتح بن خاقان با او بودند و چون روز يكشنبه در رسيد كه روز فطر بود متوكل را سستي و فتوري روي داد و گفت: منتصر را بگوئيد مردمان را نماز فطر بگذارد. عبيدالله بن يحيي و فتح بن خاقان عرض كردند: اي اميرالمؤمنين تمامت مردمان در روز جمعه گذشته به ديدار اميرالمؤمنين بيرون آمدند و به انتظار ببودند و ازدحام و احتشادي عظيم كردند و اميرالمؤمنين سوار نگشت و ديدار ننمود و ما ايمن نيستيم كه امروز نيز سوار نشوند، اراجيف مردمان در رنجوري او بسيار گردد و در حقش پاره اي سخنان به زبان آورند. يعني از مرگ او در افواه بيفتد و موجب آشوب و انقلاب گردد. اگر اميرالمؤمنين را رأي بر آن علاقه يابد كه اوليا و دوستان را شادان و دشمنان و اعداي خود را در ركوب خود نگونسار و خورد فرمايد مي فرمايد. پس متوكل خدام آستان را به آمادگي و ساختگي فرمان كرد آنگاه با عظمت و حشمتي عظيم برنشست و مردمان را نماز بگذاشت و به منزل خود بازگشت و آن روز را بر همان حال اقامت كرد و روز ديگر هيچ يك از



[ صفحه 589]



ندماي خود را احضار نفرمود. گفته اند: چون متوكل روز فطر به نماز برنشست از دو سوي تا چهار ميل راه احتشام موكب خلافت كوكب را صف بركشيده و جهانيان در پيش رويش پياده بودند و او با اين شأن و جلال برفت و مردمان را نماز بگذاشت. چون روز بعد از فطر دررسيد، همچنان هيچ يك از ندماي خود را نخواند و چون روز سوم كه سه شنبه سوم شوال بود دررسيد متوكل با نشاط بنشست.


پاورقي

[1] ولاة عهود: جمع ولي عهد.

[2] اغراء: غيرت ورزيدن.