بازگشت

پاره اي از اخلاق ناپسند، اوصاف زشت و عقايد سخيف متوكل


سيوطي در تاريخ الخلفا گويد در سال دويست و چهل و چهارم متوكل عباسي، يعقوب بن سكيت كه در علم عربيت پيشوا و مقتدي بود بكشت و متوكل او را براي تربيت و تعليم فرزندان خود اختيار كرده بود و يك روز متوكل بدو پسر خودش معتز و مؤيد نظر نمود، آنگاه با ابن سكيت گفت: كدام كس بوي محبوب تر باشد اين دو پسر با حسن و حسين عليهماالسلام؟ ابن سكيت گفت: قنبر يعني غلام علي عليه السلام از اين دو بهتر است. متوكل خشمناك شد و بفرمود تا غلامان ترك چندانش بر شكم بكوفتند كه بمرد و به قولي فرمان كرد تا زبانش را از دهانش بيرون كشيدند و بمرد و از آن پس ديه ي خون او را



[ صفحه 601]



براي پسرش به مدينه فرستاد. احمد بن عبيد گويد: ابن سكيت در باب منادمت خودش با متوكل با من مشورت نمود. من او را از اين كردار نهي كرده، اما او اين سخن مرا از راه حسد انگاشت و قبول منادمت او را بنمود، چه متوكل او را به منادمت خود دعوت كرده بود. در آن اثنا كه روزي در مجلس متوكل نديمي مي نمود، ناگاه دو پسرش متوكل معتز و مؤيد بيامدند. متوكل گفت: اي يعقوب از دو كدام يك تو را محبوب ترند آيا اين دو پسر من يا حسن و حسين عليهم السلام؟ ابن سكيت بر خود باز پيچيد و از معتز بكاست و حسنين عليهماالسلام را چنانكه ايشان بود سخن بياراست. متوكل برآشفت و اتراك را امر كرد تا شكم او را سخت در نورديدند و او را به سرايش حمل كردند و ابن سكيت روز ديگر بمرد. در زينة المجالس و حبيب السير و روضة الصفا و پاره اي كتب مي نويسند: متوكل عباسي با ندماي خود و جلساي مجلس ظرافتهاي خنك و حركات سرد و مزاحهاي ناپسند صادر مي نمود. گاهي ماري در آستين بيچاره اي بيفكندي و چون مار او را زخم دار و زهربار ساختي و برهم به پيچاندي و جانش از الم بر لب آوردي ترياق از خزانه بياوردي و به مداوايش بپرداختندي و در حال مرگ شربت حياتش بنوشانيدندي و گاهي شير شرزه و غيضم [1] غضبان را به دربار خلافت قدار بار دادند تا به مجلس بتاختي و بيچاره اي در زير بال در آوردي و چون نوبت هلاكش رسيدي از مصدر خلافت و شرارت و سفاهت و شقاوت به نجات آن مستمند اشارت رفت تا بيامدند و او را از زير دست و پاي و چنگ و دندان شير بيرونش آوردند. بسيار وقت اتفاق افتادي كه بفرمودي سبوهاي پر از كژدم گزنده دونده به مجلس در آوردند و ناگهان بشكستند و آنچه در سبو اندر بود همان بيرون تراويد، در مجلس بهر سوي با نيشهاي زهرآلود كه از چشم و دل بسيار دور بودند در آن محفل بهر طرف پراكنده و دونده و شتابنده و گزنده و پيچاننده آمدند و مجلسيان را آن قدرت و اختيار نبود كه از جاي برخيزند و به ديگر جاي شوند و از معاشرت مار و كژدم و شير پرهيز نمايند، ببايست بنشيند و از مصاحبت چنگ شير و



[ صفحه 602]



دندان مار و شرنگ كژدم به بهره كامل واصل شوند، همان خليفه عباسي را بس كه در عالم مستي و خمار راحت روح را از ديدار شير و كژدم و مار دريابد و بر ناله و گريه زخمداري و زهرخواري خندان گردد، خواه بماند يا بميرد او بخنده خود مستمند و به ظرافت ناپسند خود پاي بند است. در بحيره فزوني مسطور است كه در ميان خلفاي بني عباس هيچ يك از به بدخوئي و بدذاتي متوكل نبود و آزار او به اكثر مردم مي رسيده است و از داستان مار و كژدم حكايت مي كند و مي گويد: اگر از مار و كژدم فرار كردي عظيم از وي برنجيدي و گاه گاه نيشترها در مردم فرومي بردند كه از جان خود بيزار مي شدند و غلامانش در بازارها ناگاه ماري در گريبان شخصي درافكندند و بر اين گونه آزارها او و متعلقاتش به مردم مي رسيد. و ديگر از كارهاي ناپسند متوكل اين بود كه رسول خداي صلي الله عليه وآله را حربه اي بود كه در هنگام سفر با خويشتن بردي و امية بن خلف جمعي را بدان كشته بود. متوكل خبر آن حربه بشنيد كه به مدينه اندر به دست مردي از فرزندان انصار است. متوكل به هوايش برخاست و به سفر مدينه طيبه برنشست و راه بنوشت و به مدينه درآمد و به پژوهش برآمد و جايش بيافت و بگرفت و بازگشت وبه هر جاي چون برنشستي و راه بنوشتي آن حربه را پيشاپيش وي اندر همي بردندي و مسلمان بر وي فسوس كردندي و گفتندي حربه رسول را اگر متوكل بيرون نياوردي و پيدا نكردي و قبر حسين بن علي عليهماالسلام را ويران نكردي بسيار از اين بهتر و نيكوتر بودي. در زينة المجالس مي نويسد: متوكل به مدينه برفت و حربه پيغمبر را كه نزد يك تن از ابناي صحابه بود بگرفت و به جواهر گرانبها مرصع ساخت و چون برنشست در پيش رويش روان داشتند، خلايق زبان به اعتراض او برگشودند و گفتند چوبي را كه يكي روز پيغمبر بدست گرفتند چنينش عزيز مي دارد و نسبت به فرزند عزيز بزرگوارش حرمت روا نمي دارد و اين معني برترين مراتب بلاهت و بي بصيرتي است.


پاورقي

[1] غيضم: شير.