بازگشت

شمايل، مدت عمر و خلافت، زمان وفات و مدفن منتصر بالله


در تاريخ الخميس مسطور است: منتصر عباسي اعين و فراخ چشم واقتي و كشيده بيني و اسمر و گندم گون و مليح الوجه و نمكين ديدار و ربعه و چهارشانه و كبيرالبطن و بزرگ شكم و با هيبت بود.

سيوطي به علاوه اوصاف مذكوره مي گويد: جسيم و تنومند بود و صاحب اخبارالدول گويد، سيمين و فربه بود اما در جلد سوم عقد الفريد مي نويسد منتصر كوتاه قد و گندم گون و كلان كله و بزرگ شكم و جسيم و بر چشم راستش نشاني بود و به قول طبري جيدالبضعه و آكنده گوشت و زمان زندگانيش بيست و پنج سال و شش ماه و بقولي مدت عمرش بيست و چهار سال و زمان خلافتش شش ماه و به روايتي ششماه و دو روز در خبري شش ماه بدون كم و زياد و به روايتي مدت خلافتش شش ماه و چند روز و زمان حياتش بيست و شش سال بود.

مسعودي مي گويد: چون منتصر به خلافت بنشست بيست و پنج ساله بود و بيعت او در قصر معروف به جعفري بود كه متوكل بنيان نهاد و در سال دويست و چهل و هشتم هجري وفات نمود و شش ماه جاي در مسند خلافت داشت.

از غالب روايات چنان مي رسد كه زمان عمر و خلافتش بيست و پنج سال و نيم است.

طبري در تاريخ خود مي نويسد: از يسر خادم كه در زمان امارت منتصر متولي بيت المال او بود حكايت كرده اند كه يكي روز منتصر در روزگار خلافتش در ايوانش خفته بود به نگاه بيدار شد و همي بزاريد و بناليد و من از هيبتش پرسيدن نيارستم تا از چه گريستن كند و فرياد به ناله درآورد و در پشت در سرگشته بايستادم، به ناگاه عبيدالله بن عمر بازيار را بديدم دررسيد و آواي نحيب و شهيق او را بشنيد و گفت ويحك اي يسر، سبب اين گرييدن و زاريدن چيست؟ گفتم: منتصر بخواب اندر بود، سر از خواب برگرفت و همي بموئيد و بگريست. عبدالله بدو نزديك شد و گفت: اي اميرالمؤمنين تو را چيست كه چنين گريستن كني؟ خداوندت گريه به چشم نياورد.



[ صفحه 632]



منتصر گفت: به من نزديك آي عبدالله، عبدالله بدو نزديك شد فرمود من به خواب بودم و در عالم خواب چنان ديدم كه متوكل گويا به من آمد و با من گفت واي بر تو اي محمد، كشتي مرا و با من ستم راندي و مرا در خلافت خودم دستخوش غبن و زيان آوردي، سوگند با خداي بعد از من جز ايامي اندك و معدود از خلافت متمتع نشوي و از آن پس مصير تو به آتش باشد.

پس از آن بيدار شدم و خويشتن را از گريستن و جزع بازداشتن نتوانستم.

عبدالله گفت: آنچه ديدي بخواب بود و خواب گاهي به راستي و گاهي به كذب مقرون است و نه چنان است كه تو در پهنه ي پندار آوردي، بلكه خدايت زندگاني دراز و كامراني ديرباز خواهد داد. هم اكنون بفرماي تا باده ناب و چنگ و رباب بياورند و به لهو و لعب پرداز و خاطر بخواب و اندوه مينداز.

يسر مي گويد: منتصر بالله بدستور عبدالله كار كرد، اما يكسره شكسته بال و پريشيده حال بود تا از اين جهان درگذشت.

و نيز گفته اند: چنان بود كه منتصر بالله در كار قتل پدرش متوكل علي الله با جماعتي از فقهاء شور مي نمود و علما را به مذاهب متوكل عالم مي گردانيد و از متوكل و اعمال و افعال و عقايد او امور قبيحه و نكوهيده را كه طبري مي گويد من مكروه شمردم آن مطالب را در اين كتاب ياد كنم. لاجرم علماي عصر و فقهاي زمان به قتل متوكل اشارت كردند و كار او بدانجا انجاميد كه پاره اي را ياد كرديم.

و هم گفته اند: چون مرض منتصر سخت شد، مادرش نزد وي آمد و به نوازش او پرداخت و گفت: اي اميرالمؤمنين، اين ناله از چيست؟ ايزد منان چشمت را گريان مگرداند، گفت: اي مادر دست از من بدار و به خويشتنم بازگذار، روزي چند در اين جهان جهنده به حالي نژند بگذرانيدم و سرانجام از بهره هر دو جهان بي بهره ماندم.

قبر منتصر در سامراء بود و اول خليفه اي است از خلفاي بني عباس كه گورش را برافراخته و به اجازت مادرش آشكارا و ظاهر نمودند.



[ صفحه 633]