بازگشت

ورود مستعين بالله به بغداد و هيجان فتنه و آشوب


در سال 251 هجري غبار فتنه بالا گرفت و قلوب در انقلاب و نفوس در اضطراب افتاد و در ميان مردم بغداد و لشكر خليفه كه در سامرا بودند حربي عظيم برخاست. كساني كه در سامرا بودند با ابوعبدالله معتز به خلافت بيعت كردند و آنانكه در بغداد جاي داشتند برعهد خويش بپائيدند و در بيعت خود با مستعين ثابت بماندند و سبب اين بود كه چون مستعين خليفه و شاهك خادم و وصيف و بغاء و احمد بن صالح بن شيرزاد به بغداد وارد شدند مستعين در سراي محمد بن عبدالله بن طاهر والي بغداد فرود آمد و از آن پس خليفه ي وصيف كه در اعمال او خلافت داشت و معروف به سلام بود بيامد و از آنچه مي دانست و با او بود استعلام نمودند.

و از آن پس به منزل خود باز شد و پس از ورود خليفه به شهر بغداد قواد سپاه و زعما و بزرگان كتاب و اجله عمال و عظماي بني هاشم به غير از جعفر خياط و سليمان بن يحيي در متابعت خلافت از سامراء به بغداد بيامدند و با خليفه پيوستند و بعد از ايشان سرداران و سرهنگان جماعت اتراك جنگجوي كه در ناحيه اي و جمعي وصيف و فتنه خوي بودند مثل كلباتكين قائد و طيغج خليفه ي تركي.

و ابن عجوز خليفه نساء و از آن جماعت قوادي كه در ناحيه ي بغاء بودند مثل بايكباك قائد از غلمان خدمه با چندين تن از خلفاي بغاء به جمله از سامراء در بغداد حاضر شدند و



[ صفحه 637]



به طوري كه مذكور داشته اند، وصيف و بغاء به اين قواد مذكور پيش از آنكه به بغداد بيايند پيام فرستادند كه هنگامي كه وارد بغداد مي شوند به جزيره اي كه در برابر سراي محمد بن عبدالله بن طاهر است روي كنند و به جانب جسر راهسپار نشوند تا موجب بيم و رعب عامه شوند و از دخول ايشان بيمناك و متوحش گردند. آن جماعت به موجب فرمان به جزيره برفتند و از مراكب و چهارپايان خود فرود شدند و زورقها براي ايشان بياوردند تا در آن عبور كردند و كلباتكين و بايكباك و قواد از اهل دور رودخانه اي محل خلافت و از ناتجور تركي صعود گرفتند و به پيشگاه خليفه روزگار مستعين بيامدند و خويشتن در پيش رويش بيفكندند و كمربندهاي خود را از روي خضوع و تذلل بر گردنهاي خود درآوردند و با كمال مسكنت و فروتني در خدمت مستعين تكلم نمودند و خواستار شدند كه مستعين از آن جماعت به عفو و اغماض گرايد و از ايشان به خوشنودي و رضا اندر آيد.

مستعين فرمود: از شما بگذشتم و خوشنود شدم. بايكباك ترك گفت: اگر از ما خوشنود شدي و از زلت ما درگذشتي. پس برخيز و با ما به سامرا باز شد، چه جماعت اتراك منتظر قدوم تو هستند. مستعين با اتراك فرمود: به سامرا برويد، همانا آنچه در ازراق شما مقرر است هميشه داير و برقرار است و من در كار خود نظر مي نمايم و در مقام خود و منزل خود از روي تأمل و تفكر مي نگرم. آن جماعت برفتند و از مستعين مأيوس شدند.