بازگشت

خلع مستعين از خلافت و بيعت او با معتز


(252 ه. ق.)

در اين سال أبوعباس أحمد بن محمد بن معتصم ملقب به مستعين خويشتن را از منصب خلافت خلع نمود و با معتز بالله، محمد بن جعفر متوكل علي الله بن محمد معتصم بيعت نمود و بر منبرهاي جانب شرقي و غربي بغداد و هر دو مسجد جامعش به نام معتز خطبه راند و اين داستان در روز جمعه چهارم شهر محرم الحرام سنه ي مذكوره روي داد، و در آنجا معتز از تمامت مردم لشكري كه در آنجا بودند بيعت گرفت.

موالي و غلامان ترك كه از بازگردانيدن مستعين به سامرا نوميد شدند،هم گروه رأي بر آن نهادند كه معتز بالله بن متوكل را از زندان بيرون آورده با وي به خلافت و محاربت با مستعين و ياران او بيعت نمايند. پس برفتند و معتز را از موضعي كه معروف به لؤلؤة الجوسق و در آنجا دربند بود فرود آوردند، برادرش مؤيد را نيز درآوردند و با معتز بيعت كردند.



[ صفحه 640]



و اين داستان در روز چهارشنبه يازده شب از شهر محرم گذشته سال دويست و پنجاه و يكم اتفاق افتاد و در همين روز به طرف دارالعامه برنشست و از مردمان به خلافتش بيعت گرفتند و برادرش مؤيد را خلعت بپوشانيد و دو رايت يكي سياه و ديگر سفيد بر او بربست، رايت سياه علامت ولايت عهد و خلافت وي بعد از معتز و رايت سفيد نشان والي گري حرمين شريفين و تقلد آن امارت بود.

و مكاتيب و رسائل عديده كه مشعر بر خلافت معتز بالله بود به امصار و ولايات گسيل ساختند و تاريخ نويسندگي آن به نام جعفر بن محمد كاتب بود، آنگاه معتز برادر ديگر خود أبواحمد بن متوكل را با گروهي از موالي براي جنگ مستعين به جانب بغداد بفرستاد و أحمد برفت و در آن حدود فرود گشت و نخستين جنگي كه در ميانه ايشان و مردم بغداد روي گشاد در نيمه شب صفر اين سال بود.

و چون بازار پيكار به گردش و آفتاب منايا به تابش آمد و چندين رزم به پاي رفت، امور معتز جانب قوت و فيروزي و حالت مستعين به حالت ضعف و سستي گرويد و محمد بن واثق نيز به طرف معتز بگريخت و فتنه و فساد عموم يافت، و چون محمد بن طاهر، امير بغداد اين حال را و وخامت دنبال و وبال مآل را بديد با معتز بالله به مكاتبت و ميلان درآمد و به صلح و آشتي و خلع مستعين راغب گشت.

و چنان بود كه چون عامه مردم بغداد از انديشه ابن طاهر در خلع مستعين آگاه شدند به جمله بر ابن طاهر بشوريدند و گرد مستعين برآمدند و در نصرتش همت بستند، و محمد بن عبدالله بن طاهر، مستعين را بر بلندترين مقامات قصر خودش برآورد و عامه ي ناس با مستعين گاهي كه برده در تن داشت به مخاطبت درآمدند. مستعين آن مطلب را كه از خلع خود از خلافت حديث داشت منكر شد و از ابن طاهر اظهار خوشنودي نمود و مردمان ساكت و ساكن شدند.

و از آن پس ابن طاهر و أبواحمد موفق در شماسيه با هم ملاقات كردند و بر خلع مستعين يك سخن گشتند بدان شرط كه مستعين و كسان او و فرزندان او و املاك و اموال و آنچه در دست ايشان است در حال امن و امان باشد و مستعين و هر كسي را كه از



[ صفحه 641]



كسان خود بخواهد در مكه معظمه منزل سازند و تا زماني كه به طرف مكه مشرفه مشرف شود در واسط عراق اقامت نمايد.

پس معتز مكتوبي در قلم و شروطي را بر خويشتن ثابت كرد و نوشت كه هر وقت يكي از شروط و عهود را بشكند، خداي و رسول خداي از وي بيزار و مردمان از بيعت او بيرون باشند و عهود مذكور كه نگارش آن مطول مي شود. اما معتز چون خواست بر خلافت عهد تدبير نمايد و در نقض آن معالجه كند مخذول و معزول گرديد. چون شروط مقرره نگاشته آمد، مستعين در روز پنجشنبه سوم محرم الحرام سال دويست و پنجاه و دوم هجري خود را از خلافت خلع نمود و از آن روز كه از سامرا به بغداد آمد تا زماني كه از خلافت بر كنار شد يك سال تمام برآمد و مدت خلافتش از زمان تقلد به امر خلافت تا هنگام خلع او سه سال و هشت ماه و بيست و هشت روز به طول انجاميد.