بازگشت

آغاز دولت يعقوب صفار و استيلاي او بر هرات و بوشنج


ابن اثير مي گويد: يعقوب بن ليث و برادرش عمرو بن ليث در سجستان به مسگري اشتغال داشتند و اظهار زهد و تقشف [1] و قناعت مي نمودند و در روزگار ايشان مردي از اهل سجستان بود كه اظهار تطوع [2] به قتال خوارج مي نمود و او را صالح مطوعي مي ناميدند. يعقوب به صحبت او درآمد و در خدمت او به مقاتلت پرداخت و نزد او تقرب يافت و صالح مقام خليفتي خود را با او گذاشت و چون صالح از جهان درگذشت شخصي ديگر كه او را درهم مي ناميدند و در مقام او قيام گزيد و يعقوب در خدمت او چنانكه با صالح مطوعي به طوع و رغبت اقامت كرد.

و از آن چنان اتفاق افتاد كه فرمانگذار خراسان چون عظمت شأن و كثرت اتباع درهم را بدانست با وي در حيلت چاره گري درآمد تا او را مغلوب ساخته و به بغدادش حمل كرده و در آنجا محبوس نمود و از آن پس درهم را رها كردند و در بغداد به خدمات خليفه پرداخت، و از آن طرف چون درهم را بگرفتند امر يعقوب عظيم گشت و در جاي درهم مولي امر جماعت متطوعه شد و به محاربت شراة [3] بايستاد و بر آن چيره شد و چندان از ايشان بكشت كه نزديك بود تمامت آن گروه را فاني سازد و قراي آنها را



[ صفحه 648]



خراب ساخت و اصحاب او به دستياري مكر او مطيع و منقاد وي شدند و حال او نيكو گرديد و رأي و حكم او چنان مطاع گرديد كه هيچكس را قبل از وي چنان مطاعيتي حاصل نشده بود و شوكتش چنان نيرو گرفت كه بر مملكت سيستان غلبه جست و به طاعت خليفه متمسك گرديد و با خليفه به مكاتبت و عرض ارادت پرداخت و چنان نمود كه خليفه او را به قتال شراة امر كرده است و مالك سيستان شد و به ضبط و نظم و حفظ طرق پرداخت و به أمر به معروف و نهي از منكر اقدام نمود از اين روي اتباع و اعوانش بسيار شدند و از مقام و حد طلب شراة بيرون شد و اصحاب أمير خراسان را كه از جانب خليفه بودند دست برد مي نمود و از آن پس از آن سيستان به جانب هرات از طرف خراسان در همين سال دويست و پنجاه و سوم هجري روي نهاد تا مالك آن حدود گردد.

و در اين وقت امير خراسان محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر بن حسين بود و عامل او در هراة محمد بن اوس انباري روز به شب مي رسانيد چون خبر يعقوب بن ليث را بدانست با لشكري ساخته و تعبيه ي پسنديده و بأس شديد و ركني سديد و زي و نمايشي جميل از شهر هرات به حرب يعقوب بيرون آمد و با يعقوب جنگي استوار و نبردي پايدار و قتالي دشوار و جدالي ناهموار و كارزاري مردم شكار به پايان آورد و در پايان كار محمد بن اوس منهزم و مغلوب گرديد و يعقوب روي گر از اقبال بخت و تقدير حضرت لا يزال، مالك شهر هراة و بوشنج گرديد و هر دو شهر در دست تصرف و يد اقتدار يعقوب درآمد، لاجرم در اين حال امر او عظيم و فرمانش مطاع گشت، چندانكه محمد بن طاهر بن عبدالله كه فرمان فرماي مملكت خراسان بود از استماع فتح هرات و بوشنج و هم چنين ساير عمال و اصحاب اطراف از وي بيمناك و متحير ماندند.

صاحب روضة الصفا در قضاياي آل ليث و ابتداي كار يعقوب تا زماني كه داراي رشته امر سلطنت شدند مي نويسد: ارباب تواريخ اين طبقه ملوك را صفاريه مي نويسند، و مي گويد: ليث پدر يعقوب كه در سيستان روي گر بود سه پسر داشت، يكي يعقوب و ديگر عمر و سوم علي و هر سه پسرش به حكومت رسيدند، اما حكومت علي چندان دوام نداشت.



[ صفحه 649]



بالجمله يعقوب روزگاري در سيستان بماند تا روز شنبه يازدهم شعبان سال دويست و پنجاه و سوم هجري كه آهنگ هري كرد. اما در تاريخ سيستان بدينگونه مي نويسند كه أمير هري حسين بن عبدالله بن طاهر از جانب محمد بن طاهر والي خراسان بود و يعقوب داود بن عبدالله را از جانب خود در سيستان بنشاند و خود به هرات بتاخت.

حسين بن عبدالله در هري حصاري شد و يعقوب در آنجا فرود آمد و ديرگاه حرب كردند و آخر حصار را بستد و حسين را اسير گرفت، ابراهيم الياس بن اسد سپاه سالار خراسان به حرب يعقوب راه سپرد و در نوشنگ كه نام قصبه اي است از خراسان و تا هرات ده فرسنگ مسافت و در وادي كثير الشجر و فواكه و خيرات است فرود آمد و خبر به يعقوب رسيد علي بن ليث برادر خود و محبوسان را و بنه را در هري بگذاشت و خود براه بوشنگ برفت و مردمان هري را امان بداد تا دل بر وي نهادند و يقعوب با ابراهيم بن الياس نبرد كرد و بسياري از سپاه او را بكشت و بقيةالسيف به هزيمت برفتند و ابراهيم به هزيمت سوي محمد بن طاهر برفت و گفت:

با اين مرد حرب نمي شايد كه سپاهي هولناك دارد و از كشتن باك ندارد و بي تكلف و بي نگرش به پايان كار زار همي كنند و به جز شمشير زدن هيچ كاري ندارند و گوئي از مادر جنگ زاده اند و خوارج همه با او يكي شده اند و به فرمان اويند. درست آن است كه او را دل نرم ساخته تا گزند او و آن خارجيان بدو برتافته آيد. مردي جد است و شاه فتن و غازي خوي.

چون محمد بن طاهر اين بشنيد فرستادگان شيرين زبان و نامه خوش بيان و هداياي پسنديده و منشور سيستان و كابل و كرمان و پارس و خلعت بدو بفرستادند و يعقوب آرام گرفت و آهنگ بازگشت نمود و به عثمان بن عفان نامه فرستاد و به خطبه و نماز فرمان داد و عثمان سه آدينه خطبه براند و يعقوب فرارسيد پاره از خوارج را كه به جاي مانده بودند بكشت و اموال آنها را بگرفت.



[ صفحه 650]




پاورقي

[1] تقشف: تنگدستي.

[2] تطوع: داوطلبي.

[3] شراة: شروران.