بازگشت

ذكر سعايت معاندين و احضار متوكل لعين آن جناب را به مجلس شراب


علامه ي مجلسي رحمه الله در «جلآء العيون» گويد: كه كليني و شيخ مفيد و ديگران از ابراهيم بن محمد طاهري روايت كرده اند كه خراجي در بدن متوكل بهم رسيد كه مشرف به هلاك گرديد، و كسي جرأت نمي كرد كه نيشتري به آن برساند، پس مادر متوكل نذر [كرد] كه اگر عافيت يابد مال بسيار براي حضرت امام علي النقي عليه السلام بفرستد، پس فتح بن خاقان با متوكل گفت كه اگر ميخواهي نزد حضرت هادي بفرستيم شايد دوائي از جهت اين مرض بفرمايد.

گفت: بفرستيد.

چون به خدمت حضرت رفتند، و حال او را عرض كردند، فرمود كه پشكل گوسفند را در گلاب بخيسانند و به آن خراج بندند.

چون اين خبر آوردند جمعي از اتباع خليفه كه حاضر بودند خنديدند و استهزاء كردند، فتح بن خاقان گفت مي دانم كه حرف آن حضرت بي اصل نيست و آنچه فرموده است به عمل



[ صفحه 778]



آوريد ضرري نخواهد داشت، چون دوا را به آن موضع بستند در ساعت منفجر شد. و آن لعين از درد و دلم راحت يافت، و مادرش ده هزار دينار در كيسه كرده سر كيسه را مهر كرد و براي آن جناب فرستاد، چون اين لعين از آن مرض شفا يافت مردي كه او را بطحائي مي گفتند نزد متوكل بود از آن حضرت سعايت كرد و گفت اسلحه و اموال بسيار جمع كرده، و داعيه ي خروج دارد، پس شبي متوكل سعيد حاجب را طلبيد و گفت بي خبر به خانه ي امام علي النقي عليه السلام برو و هرچه در آنجا از اسلحه و اموال كه بيابي براي من بياور.

سعيد گفت: در ميان شب نردباني برداشتم و به خانه ي آن حضرت رفتم، و نردبان را به ديوار خانه گذاشتم، چون خواستم به زير روم راه را گم كردم و حيران شدم، ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا كرد كه اي سعيد باش تا شمع از براي تو بياورند، چون شمع آوردند به زير رفتم ديدم كه حضرت جبه از پشم پوشيده، و عمامه اي از پشم بر سر بسته، و سجاده ي خود را بر روي حصير گسترده، و بر بالاي سجاده رو به قبله نشسته است.

پس فرمود: كه برو در اين خانه ها بگرد و آنچه بيابي بردار.

من رفتم و جميع خانه ها و حجره ها را گردش كردم و تفتيش نمودم، و در آنها هيچ چيز نيافتم، مگر يك بدره ي [1] كه بر سرش مهر مادر متوكل بود، و يك كيسه ي سر به مهري ديگر.

پس فرمود: كه مصلاي [2] مرا بردار، چون برداشتم در زير مصلاي آن حضرت شمشيري يافتم كه غلاف چوبي داشت، و بر روي آن غلاف چيزي نگرفته بودند، آن شمشير را با آن دو بدره زر برداشته در نزد متوكل رفتم، چون مهر مادر خود را بر آن ديد او را طلبيد و از حقيقت حال سئوال كرد؟

مادرش گفت: در مرض تو من نذر كرده بودم كه اگر عافيت يابي من ده هزار دينار براي او بفرستم، و اين بدره همان است كه من براي او فرستاده ام هنوز مهرش را نگشوده است، چون كيسه ي ديگر را گشود چهار صد دينار در آن بدره بود، پس متوكل يك بدره ي ديگر را به آن ضم كرد و گفت اي سعيد اين بدره ها را به آن كيسه و شمشير براي او ببر و عذرخواهي او بكن.

چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم اي سيد من از تقصير من بگذر كه بي ادبي كردم، و بي رخصت به خانه ي تو در آمدم، چون از خليفه مامور بودم معذورم!

حضرت فرمود: (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [3] ، يعني به زودي خواهند دانست



[ صفحه 779]



آنها كه ستم مي كنند كه بازگشت آنها به سوي كجا است.

و در [جلد] دوازدهم «بحار» از «مروج الذهب» مسعودي روايت كرده: كه چون به متوكل از آن حضرت سعايت كردند كه در منزل او كتب و سلاح و مال از اهم قم هست و او داعيه ي خروج دارد، آن لعين جمعي از غلامان ترك را فرستاد «فهجوا داره ليلا و لم يجدوا فيها شيئا»، و ايشان شب به منزل آن حضرت هجوم آوردند چيزي نديدند، و آن جناب را ديدند كه در خانه كه در به روي خود بسته، «و عليه مدرعة من صوف، و هو جالس علي الرمل و الحصي». با جامه ي پشمينه بر روي خاك نشسته ديدند، و مشغول مناجات با قاضي الحاجات و تلاوت آيات قرآن مي باشد، پس آن حضرت را با آن حال به سوي متوكل بردند، و گفتند كه در منزل او چيزي نيافتيم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن ديدم، «و كان المتوكل في مجلس الشرب فدخل عليه و الكأس في يد المتوكل» و متوكل ملعون در مجلس شرب بود، و آن حضرت را وارد مجلس كردند در حالتي كه كاسه ي شراب در دست آن نابكار بود، چون آن حضرت را ديد تعظيم و تكريم نمود و در پهلوي خود نشانيد و جامي كه در دست آن مغرور خام بود به آن امام انام تكليف كرد.

حضرت فرمود: و الله ما خاطر لحمي و دمي قط فأعفني

به خدا قسم كه گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده، مرا معاف دار.

آن لعين معاف كرد ولي گفت: «أنشدني شعرا». براي من شعري بخوان.

فرمود: اني قليل الرواية للشعر!

من در شعر قليل الرواية هستم.

عرض كرد: لابد بايد بخواني.

حضرت چنانكه در نزد آن نشسته بود اين اشعار را انشاد كرد:



باتوا علي قلل الأجبال تحرسهم

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل



و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا حفرا يا بئسما نزلوا



مؤلف گويد:

اين ابيات در ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام است، آن حضرت در حكايت سلاطين گذشته كه با همه ي آن جاه و جلال اثري از ايشان باقي نمايد مي فرمايد، و حضرت هادي عليه السلام در اين مقام انشاد مي كند، و حاصل ابيات اين است:

كه شبها در قله كوهها بسر بردند، و مردان پر زور ايشان را حراست مي كردند، و از شر



[ صفحه 780]



دشمن نگهداري مي نمودند، ولي سودي نبخشيد، و بعد از آن همه عزت از جايهاي رفيع خود به گودالهاي قبر فرود آمدند، و چه بد جائي است جاي ايشان!



ناداهم صارح من بعد دفنهم

أين الأساور و التيجان و الحلل



أين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الأستار و الكلل



و بعد از دفن كردن ايشان هاتفي ندا كرد، كه چه شد آن تختها و تاجها و جامه ها، و كجا است آن رويهائي كه لطيف بودند و پرده ها و پوششها در پيش آنها زده ميشد؟

و در مضمون اين ابيات به فارسي گفته اند:



شاهي كه ز اطراف جهان گيرد باج

ور فضل به غير حق نگردد محتاج



در روز أجل كنند مالش تاراج

ني تخت به جاي خود بماند ني تاج



فأفصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل



قد طال ما أكلوا دهرا و ما شربوا

فأصبحوا بعد طول الأكل قد اكلوا



پس آشكارا گفت قبر از طرف ايشان وقتي كه سئوال و جواب نمودند كه اين روها بر آنها كرمها تردد مي كنند، بتحقيق كه بسيار شد اكل و شرب ايشان در دنيا، پس برگرديدند بعد از بسياري خوردن طعمه ي حشرات زمين شدند.

قال: فبكي المتوكل حتي بلت لحيته بدموع عينيه، و بكي الحاضرون.

راوي گويد: پس متوكل گريست چندان كه از اشك چشمان او ريش نحسش تر شد، و همه ي حاضرين گريستند.

«و دفع الي علي عليه السلام أربعة آلاف دينار ثم رده الي منزله مكرما».

و چهار هزار اشرفي تقديم حضرت نمود، و او را در نهايت عزت روانه ي منزل خود كرد.


پاورقي

[1] كيسه پول.

[2] سجاده.

[3] شعراء: 227.