بازگشت

در كيفيت شهادت آن حضرت


محمد بن اسماعيل بن صالح صيمري در مرثيه امام علي عليه السلام گويد:



الأرض حزنا زلزلت زلزالها

و أخرجت من جزع أثقالها



تا آنجا گويد:



عشرة نجوم أفلت في فلكها

و يطلع الله لنا أمثالها



بالحسن الهادي أبي محمد

تدرك أشياع الهدي آمالها



[ صفحه 781]



و بعده من يرتجي طلوعه

يطل جواب الفلا جزالها



ذوالغيبتين الطول الحق التي

لا يقبل الله من استطالها



يا حجج الرحمان احدي عشرة

آلت بثاني عشرها مآلها



اين مرثيه را در تعزيت آن حضرت وقتي گفته است كه هنوز حضرت حجت (عجل الله فرجه) متولد نشده بود.

در «الدمعة الساكبه» از احمد بن داود قمي و محمد بن عبدالله طلحي روايت كرده كه گويند: ما قدري از خمس و نذر از قبيل نقد و جواهر و حلي [1] و ثياب از بلاد قم و مضافات او برداشته متوجه سامرا شديم كه به خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلام برسانيم، چون به دسكرة الملك رسيديم، مردي ناقه سوار با ما ملاقات كرد و در ميان قافله بزرگ به سوي ما آمد، و گفت اي احمد بن داود و اي محمد بن عبدالله نامه اي به شما دارم.

ما گفتيم: از كه خدا تو را رحمت كند؟

گفت: از سيد شما ابوالحسن علي بن محمد بن رضا عليه السلام، و مي فرمايد كه من امشب به سوي پروردگار خود رحلت خواهم كرد، و شما در اينجا توقف كنيد تا أمر فرزندم ابومحمد الحسن به شما برسد.

«فخشعت قلوبنا، و بكت عيوننا، و أحفينا ذلك و لم يظهره».

پس دلهاي ما ترسان، و چشمهاي ما گريان شد، و اين امر را مخفي داشته اظهار نكرديم، و در دسكرة الملك فرود آمده آن اموال را در آنجا نگهداشتيم، و چون صبح شد ديديم خبر وفات آن حضرت منتشر شده.

گفتيم: لا اله الا الله.

آيا آن رسولي كه به ما نامه آورده بود اين خبر را شايع كرد؟ و چون قدري از روز گذشت جماعتي از شيعه را با اشد قلق و اضطراب ديديم، پس آن نامه را اظهار ننموديم.

و مسعودي در «اثبات الوصية» گويد:

كه حضرت ابوالحسن عليه السلام ناخوش شد تا به مرضي كه از دنيا رفت در سال دويست و پنجاه و چهار، پس فرزند ارجمند خود حضرت ابومحمد عسكري عليه السلام را احضار نمود، (فسلم اليه النور و الحكمة و مواريث الانبيآء و السلاح)، و نور و حكمت و مواريث انبياء و



[ صفحه 782]



سلاح را به وي تسليم فرمود، و بر وي وصيت كرد از دنيا رفت، و سن شريف آن حضرت در وقت رحلت چهل سال بود.

و ايضا گويد: جماعتي به ما خبر داد و هر يك از ايشان نقل مي كردند كه حسن عسكري عليه السلام داخل خانه شد، و جمع كثيري از اولاد هاشم و از ذريه ي ابوطالب و بني عباس و جماعتي از شيعيان در آنجا بودند، و هنوز امامت ابومحمد عليه السلام بر ايشان ظاهر نشده بود، و اين امر را نشناخته بودند مگر ثقات اصحاب كه حضرت ابوالحسن عليه السلام در نزد آنها بر آن جناب نص كرده بود، پس ايشان مي گفتند كه ما در مصيبت و حيرت مانده ايم كه ناگاه از خانه ي اندرون خادمي بيرون آمد و خادم ديگر را صدا زد و گفت: يا رشاش بيا اين رقعه را به خانه ي اميرالمؤمنين ببر و به فلان شخص بده و بگو كه اين رقعه ي حسن بن علي است، پس مردم از اطراف متوجه اين امر شدند، بعد از آن از سر رواق دري گشوده شد و غلام سياهي بيرون آمد، (ثم خرج بعده أبومحمد عليه السلام حاسرا مكشوف الراس، مشقوق الثياب)، بعد از آن ابومحمد عليه السلام سر برهنه، و گريبان چاك بيرون آمد، و از جامه ي سفيدي كمربندي بسته بود، و جمال مباركش مثل جمال پدر بزرگوارش بود، و چيزي از وي خطا نكرده بود، و در خانه از اولاد متوكل كه بعضي از آنها از ولايت عهد بودند حاضر بود، پس احدي نماند مگر آنكه برخواست و ابومحمد موفق نيز از جاي خود برخواست، و ابومحمد عليه السلام به سوي او رفت و معانقه كرد و فرمود: «مرحبا يابن العم»، و در ميان دو باب رواق نشست، و مردم همه در پيش او نشستند، و خانه ي از گفتگوي مردم چون بازار بود، و چون آن حضرت آمد و نشست همه ساكت شدند، و چيزي بغير از عطسه و حركت مردم شنيده نمي شد.

و خرجت جارية تندب أباالحسن عليه السلام، در اين حال از خانه بيرون آمد و به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوحه و ندبه مي كرد، ابومحمد فرمود: كسي نيست در اينجا كه اين جاهله را آرام نمايد، از شيعيان دويدند و آن كنيز به خانه داخل شد، بعد خادمي بيرون آمده در برابر ابومحمد ايستاد، و آن حضرت از جاي خود حركت كرده جنازه را بيرون آوردند نماز گذارده بود، و در اين حال معتمد عباسي به آن حضرت نماز كرد، بعد از آن در حجره اي از حجرات مقدسه دفن كردند.

«و اشتد الحر علي أبي محمد عليه السلام و ضفطه الناس في طريقه و منصرفه من الشارع بعد الصلاة عليه»، و حضرت ابومحمد از گرمي هوا و ازدحام مردم در وقت مراجعت خسته شده، و چون به دكان بقالي رسيد ديد كه آب در آنجا پاشيده اند، سلام داد و استيذان نمود و نشست، و



[ صفحه 783]



مردم از اطراف آن حضرت ايستادند.

«فبينا نحن كذلك اذ أتاه شاب حسن الوجه، نضيف الكسوة، علي بغلة شهباء، علي سرج بزبون أبيض»، در اين بين جوان خوش صورت و پاكيزه لباسي كه بر استر شهبا سوار و بر بالاي زين سفيدي نهاده بود رسيد، و پياده شد و استدعا نموده آن جناب را سوار كرد و حضرت به خانه تشريف آورد.

«و خرج في تلك العشية الي الناس ما كان يخرج من أبي الحسن عليه السلام حتي لم يفقدوا منه الا الشخص» و در شب شام غريبان حضرت ابوالحسن عليه السلام آنچه معمولا از خانه بيرون مي آمد براي مردم آمده، چيزي غير از وجود مبارك آن سرور كسر نبود «و تكلمت الشيعة في شق ثيابه» و از شيعيان در خصوص پاره كردن آن حضرت لباس خود را در مصيبت پدر بزرگوارش حرف زدند، و بعضي گفت:

«رأيتم أحدا من الأئمة شق ثوبه في مثل هذه الحال»؟

آيا ديده بوديد يكي از ائمة عليهم السلام را كه در مثل اين حال گريبان خود را چاك كند؟

«فوقع الي من قال ذلك»، پس حضرت توقيع كرد به آن كسي كه اين را گفته بود: «يا أحمق ما يدريك ما هذا قد شق موسي علي هرون عليهماالسلام».

اي احمق تو چه مي داني كه اين مطلب چه طور است، به تحقيق موسي عليه السلام گريبان خود را در مصيبت برادرش هارون چاك زد!

و مجلسي رحمه الله در «جلاء العيون» گويد: كه بنابر قول ابن بابويه و جماعت ديگر، معتمد عباسي آن حضرت را به زهر شهيد كرد، و در وقت شهادت آن امام غريب غير از امام حسن عسگري كسي نزد آن جناب نبود، و در جنازه ي آن جناب جميع امرا و اشراف حاضر بودند، و حضرت امام حسن عسكري عليه السلام خود متوجه غسل و دفن والد بزرگوارش شد، و در حجره اي كه محل عبادت آن حضرت بود دفن كرد.

و در «جنات الخلود» گويد: كه وفات آن حضرت يوم الأثنين بيست و ششم جمادي الأخرة، و به قولي دويم ماه رجب الأصم، و به قولي سيم ماه مذكور، و به قولي پنجم از آن، و به قولي سيزدهم از آن، در سنه ي اربع و خمسين و مأتين در زمان خلافت متوكل، و به قولي اصح در زمان خلافت معتز بالله در سر من رآي وفات يافت، و در حين فوت او قريب به دويست نفر از دوستان در تشييع جنازه ي او حاضر بودند.

و گويد كه مدفن آن حضرت خانه ي سكني وي كه در سر من رآي متوكل خليفه به جهت آن حضرت ترتيب داده بود، و آن حضرت با فرزندان مدت ده سال و كسري در آنجا بسر برده



[ صفحه 784]



مشغول عبادت و كتابت قرآن بود، و آن مكان شريفي است كه اكنون نماز تلاوت در آن مكان ثواب عظيم دارد.

و در اين باب گفته اند:



دار بحمد الله قد اسست

علي التقي و الشرف الأطهر



فقل سلام الله وقف علي

ذاك الجناب الممرع الأخضر



من جنة الخلد شري أرضها

و ماؤها من نهرها الكوثر



حل بها شخصان من دوحة

أغصانها طيبة المكسر



العسكريان هما ما هما

فطول التقريظ أو قصر



غصنا علاء قمرا سدفة

شمسا نهار فارسا منبر



و در «دمعة الساكبة» از زرندي نقل كرده كه گويد: و قيل سمه المستعين بالله.

و از فاضل طبرسي نقل كرده كه در «شرح شافيه» گفته:

قال الصدوق: قتله المتوكل بالسم.

و در «بحارالأنوار» از عم منصوري در ذيل خبري روايت كرده كه گفتم يعني به حضرت هادي عليه السلام: اي سيد من دعائي به من تعليم كن كه مختص شوم به آن از ميان أدعيه.

فرمود: اين دعائي است كه خود بسيار به آن دعا مي كنم، و از خدا مسئلت كرده ام كه هر كه در سر قبر من اين دعا را بخواند رد نفرمايد، و آن دعا اين است:

«يا عدتي عند العدد، و يا رجائي و المعتمد، و يا كهفي و السند، و يا واحد، يا قل هو الله أحد، أسئلك اللهم بحق من خلقته من خلقك، و لم تجعل في خلقك مثلهم أحدا، أن تصلي عليهم، و تفعل بي كيت و كيت.»

مراد اين است كه به جاي «كيت و كيت» ذكر حوائج خود را بكند و مطالب خود را بخواهد.

و در «دمعة الساكبة» از علي بن بلال و جماعت ديگر روايت كرده: كه چون روز چهارم شد از وفات حضرت ابوالحسن عليه السلام، معتز عباسي امر كرد كه به خدمت ابومحمد عليه السلام بروند و او را سوار كرده به مجلس او بياورند تا تعزيت و تسليت بدهد، پس آن جناب سوار شده تشريف آورد.

«فلما دخل عليه رحب به و قربه و عزاه»، و چون داخل مجلس شد بر وي مرحبا گفت، و در نزد خود نشاند، و وظيفه ي پدر بزرگوارش را در حق وي مقرر كرد، و هر كس آن حضرت را مي ديد شك نمي كرد در اينكه در صورت پدر بزرگوارش است، شيعيان همه از اصحاب هدايت بسر آن حضرت جمع گشتند، مگر اصحاب فارس بن حاتم كه ايشان به امامت ابي جعفر محمد بن ابي الحسن صاحب العسكر عليه السلام قائل شدند.



[ صفحه 785]




پاورقي

[1] زيورآلات.