بازگشت

ذكر امام يازدهم حضرت ابومحمد امام حسن عسكري


در كتاب «روح و ريحان» گويد: تولد آن حضرت در شهر ربيع الآخر در سنه ي دويست و سي و دو، به قولي سي و يك، در سامره اتفاق افتاد، در زمان فوت پدرش بيست [و] دو سال داشت، و در شهر ربيع الأول سنه دويست شصت هجري به زهر معتمد عباسي در سامره از جهان فاني درگذشت، و در جوار پدرش مدفون گرديد، مدت عمرش بيست و هشت سال و چند ماه بود، و هفت سال چند ماه امامت فرمود و به ثبوت آن حضرت غير از محمد مهدي عليه السلام به فرزندي نداشت.

و در كتاب «بدايع الانوار» گويد: ولادت آن بزرگوار در مدينه ي طيبه روز جمعه هشتم شهر ربيع الآخر سال دويست و سي و دو از هجرت واقع شد، القاب مباركش زكي، و هادي، و عسكري، و كنيه ي مباركش ابومحمد است.

آن حضرت پس از شهادت امام علي النقي بسيار گريست، به نوعي كه مردم منعش كردند، و در سر من رآي مشغول امامت ناس بود، و روز و شب به عبادت پروردگار قيام مي فرمود، و از خلفاي جور به آن حضرت صدمات زياد وارد شد، و بر همه صبر مي فرمود، تا آنكه آن بزرگوار را خليفه ي معاصر عباسي مسموم ساخت، در اول ماه ربيع الأول سال دويست و شصت هجري از زهر جفا مريض شد، و در جمعه هشتم ربيع الأول وفات يافت، و در سر من رآي در جوار پدر بزرگوارش مدفون گشت.

و جناب عالم محقق مولانا محمد باقر بهبهاني رحمه الله در كتاب «دمعة الساكبه» از ابي هاشم جعفري روايت كرده كه گويد: من با حضرت ابومحمد امام حسن عسكري عليه السلام در حبس مهتدي ابن الواثق محبوس بوديم، آن حضرت به من فرمود:

يا أباهاشم: ان هذا الطاغي أراد أن يتعبث بالله في هذه الليله و قد بتر الله عمره و جعله الله للقائم من بعدي!

اي اباهاشم: اين طاغي مي خواست كه در اين شب با خدا معارضه نمايد، خدا عمر او را قطع كرد، و قرار داد ملك او را از براي قائم بعد از من، و هنوز از براي من اولادي نيست، و عنقريب خداوند به من پسري عنايت خواهد فرمود.

ابوهاشم گويد: چون صبح شد اتراك بر سر مهتدي ريختند و او را كشتند، و معتمد در جاي او نشست و خداوند ما را خلاص كرد.



[ صفحه 786]



و در «كافي» از احمد بن محمد روايت كرده كه گويد: به خدمت حضرت ابومحمد عسكري عليه السلام نوشتم در آن وقتي كه مهتدي (لعنه الله) شيعيان را مي كشت:

يا سيدي الحمد لله الذي شغله عنا.

مولاي من حمد مي كنم خداوندي را كه او را از ما مشغول كرد، به تحقيق شنيدم كه آن ملعون تو را تهديد مي كند و مي گويد:

و الله لا جلينهم عن جديد الأرض!

سوگند به خدا شما را از روي زمين برمي دارم.

پس آن حضرت به خط مبارك خود نوشت: ذاك أقصر لعمره

عمرش از اين عمل كوتاه است، از امروز حساب كن تا پنج روز، و در روز ششم با ذلت و خواري كشته خواهد شد، و چنانكه آن حضرت فرموده بود همانطور به درك واصل گشت.

نظم:



ما تيغ برهنه ايم در دست قضا

شد كشته هر آنكه خويش را بر ما زد