بازگشت

در بيان شهادت آن حضرت


فاضل مجلسي از ابن بابويه روايت كرده گويند: كه احمد بن عبدالله ابن خاقان كه از جانب خلفاء بني عباس والي اوقاف و صدقات بود در قم، و نهايت عداوت نسبت به اهل بيت رسالت داشت، گفت به خدا سوگند كه در هنگام وفات حسن بن علي عسكري عليه السلام حالتي بر خليفه و ديگران عارض شد كه من گمان نداشتم كه در وفات هيچ كس چنين امري تواند شد، واقعه چنان بود: روزي براي پدرم خبر آوردند كه ابن الرضا عليه السلام رنجور شده، پدرم به سرعت تمام به نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد، و خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود با او همراه كرد و يكي از ايشان تحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود، و امر كرد ايشان را پيوسته ملازم خانه ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند، و طبيبي را مقرر كرد كه هر كه صبح و شام به نزد آن حضرت برود و از احوال او مطلع باشد، و بعد از دو روز براي پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت صعب [1] شده است، و ضعف بر او مستولي



[ صفحه 787]



گرديده است، پس بامداد سوار شد و به نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند، و قاضي القضاة را طلبيده و گفت ده نفر از علماي مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند، و آن ملاعين اينها را براي آن مي كردند كه آن زهري كه بر آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود، و خلق را مشتبه سازند، و نزد مردم ظاهر نمايند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته، و پيوسته ايشان ملازم خانه ي آن حضرت بودند، تا آنكه بعد از گذشتن از ماه ربيع الأول آن امام مظلوم از دار فاني به سراي باقي رحلت نمود، و از جور ستمكاران و مخالفان رهائي يافت، چون خبر وفات آن سرور در شهر سامره منتشر شد قيامتي در آن شهر برپا شد، و از جميع مردم صداي ناله و گريه و فغان بلند گرديد، و متوجه تجهيز آن حضرت شدند، و جمع بازارها را بستند، و صغير و كبير، و وضيع و شريف، خلايق در جنازه ي آن برگزيده خالق جمع آمدند، و پدرم كه وزير خليفه بود با ساير امرا و اتباع خليفه و بني هاشم و غيره حاضر بودند، چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، خليفه ابوعيسي را فرستاد كه بر آن حضرت نماز كند، چون جنازه ي آن حضرت را بر زمين گذاردند ابوعيسي به نزديك جنازه آمد و كفن را از روي مبارك حضرت دور كرد، و براي دفع تهمت خليفه تمامي علويان و هاشميان و وزرآء، و امرآء و قضات و علما و ساير اشراف و اعيان را نزديك طلبيد و گفت بيائيد و نظر كنيد اين حسن فرزندزاده ي امام رضا عليه السلام است، و بر فراش خود به مرگ خود مرده است، و كسي آسيبي به او نرسانيده است، و در مدت مرض او اطبا و قضات و معتمدان و عدول حاضر بودند و بر احوال او مطلع گرديده اند، و بر اين معني شهادت مي دهند.

و ابن بابويه به سند معتبر از ابولأديان روايت كرده است كه گفت: من خدمت امام حسن عسكري عليه السلام ميكردم، و نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم، پس روزي در بيماري كه در آن مرض به عالم بقا ارتحال فرمودند مرا طلبيدند و نامه اي چند نوشتند به مدائن، و فرمودند كه بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهي شد و صداي شيون از خانه ي من خواهي شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند.

ابوالاديان گويد: عرض كردم كه اي سيد من هرگاه اين واقعه هائله [2] رو دهد امر امامت با كيست؟



[ صفحه 788]



فرمود: هر كه جواب نامه هاي مرا از تو طلب كند او امام است بعد از من، و هر كه بر من نماز كند، و هر كه مقدار پول هميان را بگويد او جانشين من است!

ابوالأديان گويد: كه مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام هميان، پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رسانيدم و جوابها گرفته برگشتم، و چنانچه فرموده بود در روز پانزدهم داخل سامره شدم، و صداي نوحه و شيون از منزل منور آن سرور بلند شده بود، چون به در خانه آمدم ديدم جعفر كذاب بر در خانه نشسته است و شيعيان بر گرد او برآمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مي گويند، پس پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سئوال از من نكرد، در اين حال عقيده ي خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه اي سيد برادرت را كفن كردند بيا و بر او نماز كن، جعفر با شيعيان به نماز ايستادند، چون جعفر خواست تكبير بگويد آن وقت طفل گندم گوني پيچيده موئي گشاده دنداني، مانند پاره ي ماه بيرون آمد و رداي جعفر را كشيد و گفت: اي عمو پس بايست كه من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو!

پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغير شد، آن طفل پيش ايستاد و بر پدر خود نماز كرد، و آن حضرت [را] در پهلوي حضرت امام علي النقي عليه السلام دفن كرد، و متوجه من شد و گفت اي بصري بده جواب نامه ها را كه با توست، پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه دو نشان از آنها كه حضرت فرموده بود ظاهر شد، پس در اين حال جماعتي از اهل قم آمدند و به جعفر گفتند با ما نامه و مالي چند هست بگو كه نامه ها از چه جماعت است و مالها چه مقدار است تا تسليم نمائيم؟

جعفر برخواست و جوابي را بر آنها عاجز شد، در آن حال خادم بيرون آمد اسامي صاحبان نامه را با مقدار هميانها گفت، همه را تسليم كردند، گفتند آنكه تو را فرستاده است امام زمان اوست.

در تاريخ شهادت آن حضرت: به سند معتبر در روز جمعه هشتم ماه ربيع الأول سال دويست و شصتم هجرت وقت نماز بامداد از سراي فاني به سراي باقي ارتحال نمود.

در كتاب «عيون المعجزات» گويد: در ماه ربيع الآخر سال دويست و شصت از عمر شريفش بيست و نه سال گذشته بود، و مدت امامتش شش سال بود.



[ صفحه 789]




پاورقي

[1] سخت.

[2] هولناك.